از زهر چشم، روغن بادام می کشم
در بزم عیش دور به ما دیر می رسد
یکسال در میانه چو گل جام می کشم
در موج خیز عشق گران است لنگرم
باری که بر دل است به آرام می کشم
از طایر مراد کنارم نشد تهی
تا در غبار خاطر خود دام می کشم
ساقی، کجاست بادهٔ آتش مزاج تو؟
صد رنگ خواری از خرد خام می کشم
در چشم روزنم نخلیده ست پرتوی
منّت ز بخت تیره سرانجام می کشم
در عاشقی ندیده بهارم خزان، حزین
ساغر به یاد آن رخ گل فام می کشم