زلفک تو

زلفک تو
چرا کند بسر زلفک تو گل سپری
چو کرد بایدش از باد پیش گل سپری
ز بوی زلف تو و رنگ و بوی گل پسرا
شگفت نیست که گردند مشک و گل سپری
گل رخ تو ندانم چرا همی سازد
بگرد ماه بر از مشک ناب حلقه گری
که تا به بینم زلف تو و بگریم زه
بدین شکنج پذیری بد است و حلقه وری
چه وقت بوسه دهم بر گل دو عارض تو
گرفته حلقه زلف تو لاله برگ طری
مرا چه زهره و یارای این سخن باشد
گزاف لافی گفتم بدین گشاده دری
چرا پسند ندارم ز لعب زلف و رخت
غزل سرائی بر هر دوان بلفظ دری
ز بس عزیزی و بی باکی ای پسر گویم
بجان بنده یا بجان بنده دری
هزار بار بگویم که راز عشق ترا
نهان کنم نکنم بیدلی و پرده دری
چو بیدلان بسر کار خویش باز روم
چو ناگهان بسر کوی بنده درگذری
فراق تو اسفا گوی کرد خلفی را
بدانسبب که ز یوسف بسی تو خوبتری
بلا و فتنه و بیداد تو گرفت جهان
پس ای پسر تو ستمکاره چرا عمری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *