بس که در کوه بلا هم‌سنگ فرهادیم ما

بس که در کوه بلا هم‌سنگ فرهادیم ما
شیشه جمعیت خیل پریزادیم ما!
قصر بنیاد دل ما لایق تعمیر نیست
مخزن گنجیم و از ویرانی آبادیم ما!
آنقدر سر تا به پا صورت فراقش خوانده‌ایم
پای تا سر همچو تار ساز فریادیم ما!
آب تیغش را اگر اینست چون آتش اثر
عاقبت همچون غبار خاک بر بادیم ما!
سرمه شد تا چشم ما را گرد چین دامنش
در تتبع‌خانه چین نقش بهزادیم ما!
شانه شد محرم به زلف عارض چون آفتاب
زان سبب چون سایه زیر نخل شمشادیم ما!
گر نخواندستیم ز آیین خرد حرفی ولی
در دبستان جنون سرمشق استادیم ما!
نیست مضمونی ز قلاب کمند ما برون
در پی صید معانی بس که صیادیم ما!
نخل او را در چمن دیدیم هرسو جلوه‌گر
همچو قمری پایبند سرو آزادیم ما
کوس نوبت زن به ما در عشرت‌آباد جهان
در عروس بکر معنی بس که دامادیم ما!
حبذا طغرل که بیدل می‌سراید مصرعی
همچو عنقا بی‌نیاز عرض ایجادیم ما!
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *