عبدالهریم جان

عبدالهریم جان
عشق تو بلای جان و دینم
درد و الم تو آن و اینم
با عشق تو شهره زمانم
گر چند فتاده زمینم
داغم ز غم تو لاله‌آسا
چاک است ازان دل حزینم
ای صید کمان ابرویت من
چشم تو همیشه در کمینم!
لعلت به ستیزه می‌فشاند
حنظل به دهن ز انگبینم
هرچند که دورم از بر تو
نام تو بود خط نگینم
رم کرده ز ما غزال خویت
بودست مگر قدر همینم؟!
یک بار نگفتی از تلطف
کای عاشق زار کمترینم!
مقصود تو چیست کآنچنانی؟!
تا بو که بگویمت چنینم
جان و دل و دین به باد دادم
با مصحف روی تو یمینم!
از عشق تو سود من همین بس
فرهاد بگفته آفرینم!
نامم چو به عاشقی علم شد
طغرل شده سرخط جبینم
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *