ای خوش آن وقتيکه يوسف را زليخا می خريد

ای خوش آن وقتيکه يوسف را زليخا می خريد
کاش از بهر نثارش جانی از ما می خريد
بهر پا انداز نازش از بيابان ختن
پرده چشم غزالان را زليخا می خريد
داغم از بی دردی مالک که يوسف را فروخت
کاش از نزد زليخا چشم بينا می خريد
خوش رواجی بود ياران در ميان حسن و عشق
عجز مجنون را به صد جان ناز ليلا می خريد
چون خضر من هم به عالم زندگی می داشتم
گر لب جان پرورت ای شوخ ما را می خريد
اينقدر کی می شدم بر ديدۀ مردم حقير
با نگاهی گر مرا آن چشم شهلا می خريد
سالها جستم چرا کام دلم حاصل نشد
کی ز دنيا آرزويم تخم عنقا می خريد
آن زمان ديوانه گفتم اين دل سرگشته را
کز پريشانی زلف يار سودا می خريد
ای خوش آن روزيکه دل بهر تسلی در چمن
نونهالی همسر آن قد و بالا می خريد
ياد دورانی که در سر داشتم توفان عشق
از دل من شور و افغان موج دريا می خريد
از زليخا قدر يک جو ما نمی برديم رشک
جای يوسف گر تمام روی دنيا می خريد
رايگان يوسف خريدی ای زليخا شاد باش
عشقری آندم اگر بودی دوبالا می خريد
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *