نهنگ شوق من با آب پيچد

نهنگ شوق من با آب پيچد
به اميد دُر ناياب پيچد
چو دريا اشک چشم من روانست
به آن موجی که با گرداب پيچد
ز بيداری ز بس تکليف ديده
هميشه چشم من با خواب پيچد
به تنهايی دل الفت سرشتم
به ياد صحبت احباب پيچد
اللهی تا کی از سودا سر من
باين دنيای پر اسباب پيچد؟
ندارد جز پر و خالی همين دهر
چه لازم کس به اين دولاب پيچد
به ياد روی تو تار نگاهم
به دور کرۀ مهتاب پيچد
به تار کاکل مرغوله مويان
دلم چون کرمک شبتاب پيچد
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *