‍ شام‌ات شب بغداد و رُخت صبح دمشق است

‍ شام‌ات شب بغداد و رُخت صبح دمشق است
از صلح بگو، صلح خط اول عشق است
از جنگ تو رسوا شده این ملک به عالم
بمب تو خودت را بکفاند به جهنم
در باغ نه گل ماند؛ نه آواز قناری
طفل وطن از دست شما گشت فراری
این کشتن و این سوختن خانه و معبد
نه حکم خداهست؛ نه دستور محمد
فتوا غلط و جنگ غلط، کار تو زشت است
باور نکنم آخر این جاده بهشت است
از جنگ تو و فتنۀ دزدان به نهایت
لب‌ریز شد این مملکت از جرم و جنایت
قربان تو، بس کن جدل خانه‌گی‌ات را
این خوی پلنگانه و دیوانه‌گی‌ات را
از بس‌که شبیخون زن و دیوانه و جَیکی
خلق از تو گریزان، نه سلامی نه علیکی
پرشد وطن از گریه و الحاح دگرچه؟
این ملک شده خانۀ ارواح دگرچه؟
سر می‌بُری انگار که چاقو شده باشی
غازی‌که محال است هلاکو شده باشی
از دست تو تابوت و کفن سوخته امروز
دزدان وطن سیم و زر اندوخته امروز
از بس بکشی یا بکشانی، بدوانی
نه تاک به جا مانده و نه تاک نشانی
فتوای جهاد تو حد و مرز ندارد
این مزرعه غیر از علف هرز ندارد

یک دسته زحکام، کلک‌باز و رکیک‌اند
با قافله هم‌کاسه و با دزد شریک‌اند
فرمانده جنگ‌اند؛ ولی هیچ ندانند
ژنرال و وزیر اند؛ ولی نوکر خان‌اند
گویند به ارباب به صدگونه حقارت
یا حلق من و تیغ تو، یا حکم وزارت
بسیارسخن‌ها که در این‌جا نتوان گفت
جان سخن آن است که ارباب کلان گفت
جنگ از تو و ننگ از تو و در وقت غنایم
همسایه شریک است و دو سه گله بهایم
تاریخ‌نویسان ستم‌ات را نه پسندند
نسل دگر آیند و به ریش تو بخندند
در چالۀ تبعیض مینداز بشر را
برباد مده رسم ابوبکر و عمر را
بیگانه اگر داد به دست تو تبر را
ویران مکن اول در و دیوار پدر را
گفتیم ولی فایده چه؟ خم نشوی تو
انگار قسم خوردی و آدم نشوی تو
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *