‍ ماه را دیدم و پنداشتم انگار تواِی

‍ ماه را دیدم و پنداشتم انگار تواِی
در خم کوچه توای؛ در پسِ دیوار توای
زخم زخم است تنم خندهٔ مستانه کنم
اجل از من بگریزد که پرستار توای
تا تو چشمک بزنی؛ یک غزل آماده شود
پدر و مادر من شعر؛ ولی یار توای
آن‌که می‌گفت نیابی تو ز من زیباتر
بیش از این چشم جهان‌دیده میازار، توای
آسمان مال خودت اهل زمین را دریاب
آه، پیغمبر این خلق گرفتار توای
همه‌جا هستی و تنها نگذاری، ای عشق!
در بُن چاه تویی؛ بر سرِ هر دار توای
پس از این چله‌نشینی، من و دل می‌فهمیم
آن‌که ما را بکشاند سرِ بازار توای
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *