دیدنیتر میشود دنیای مهرانگیزها
نازنینا! از میان عطرهای مختلف
میتراود از تنات بوی خوش جالیزها
قاصد نوروز در راه است و پیشاپیش آن
بوی باران، بوی گل پیچیده در دهلیزها
کیست اینجا با خدا نزدیکتر؟ معلوم نیست
جوجهها را میشمارند آخر پاییزها
حرف کوچه، حرف مردم؛ آه میترسم رفیق!
«تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها»
مست بود و گفت: ساقی جان! خدا خیرت دهد!
یک دو گیلاس دگر؛ اما از آن لبریزها
یحیا جواهری