عصرها رنگ هوا تا پرتقالی می‌شود

عصرها رنگ هوا تا پرتقالی می‌شود
دل دچار بدرقم آشفته‌حالی می‌شود
سخت می‌ترسم ز رفتن‌های بی‌برگشت، یار
یک مسافر می‌رود یک شهر خالی می‌شود
عشق اگر دستش نگیرد فیلسوف روزگار
مثل مجنون‌های عالم لاابالی می‌شود
غیرت عشق است این، او یار می‌خواهد فقط
تا بگویی صبر کن! عاشق جلالی می‌شود
آفتابم بر لب بام است و من سرگرم عشق
هرچه بادا باد گفتم، گفت: عالی می‌شود
از سیاسی‌ها حذر کن شهر، بی‌ شاعر مباد
شهرِ بی شاعر ز شور و حال خالی می‌شود
آی پیغمبر! بگو تعبیر خواب ما چه بود
هفت سال دیگر این جا قحط‌سالی می‌شود؟
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *