این شیشه را به سنگ چرا میزنی؟ مزن!
در هر غزل مخاطب و معشوق من تویی
در عشق من گواه بوَد شعرهای من
هر نیمهشب که عالم و آدم رود به خواب
بیدارم آنچنان که تویی در کنار من
از جنگ تن به تن چه بگویم که یار گفت:
جانم فدای یک دو نفس صلحِ تن به تن
عاشق شدم چه زود، جوان بودم و نفهم
گفتم که شاخ گل نشود شاخ کرگدن
در کافهها مراسم تحلیف عشق نیست
لطفن بنوش چای خودت را و دم مزن
در آرزوی یک دو نفس شاد زیستن
گفتم خدا خدا و تو گفتی وطن وطن
بعد از خدا و عشق ز جمع مقدسان
حرف گزافه نیست مقدستر است زن
یحیا جواهری