صد بار در میانه‌ی آتش در آمدی

صد بار در میانه‌ی آتش در آمدی
ققنوس‌وار سوختی؛ اما بر آمدی
رفتی که بال و پر بزنی شادتر شوی
اما نشد، دوباره پریشان‌تر آمدی
تا آیه‌های عشق تو را بشنوند خلق
شانه به شانه با خودِ پبغمبر آمدی
در شاهنامه‌ها بنویسند بعد از این
در روز بد، چو کاوه‌ی آهنگر آمدی
در رفتن‌ات گریستم؛ اما در آن غروب
ناگه چو ماهتاب به چشمم در آمدی
ای نی‌نواز شب، دل چوپانکم چه زود
تا ماه جلوه کرد تو هم با سر آمدی
شیخ از عذاب قبر و جهنم بگفت و تو
یک کوزه می به شانه‌ات از در درآمدی
ای خفته در میانه‌ی تابوت، کیستی؟
یک آدم غریبه که از سنگر آمدی
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *