هر روز غمی تازه بیاید به سراغت
نگذاشت که اوقات تو خوش باشد و شیرین
ای کابل غمگین من؛ ای کابل غمگین!
گفتم غم دل قصه کنم باز برایت
دیدم تو خودت کوهغمی، من به فدایت
کابل! بگشا باز دوتا چشم جهانبین
برخیز بنوشیم کمی قهوهی شیرین
از خویش گذشتم ز تو اما نگذشتم
یک هفته به دَور قد و بالای تو گشتم
من بودم و هفتاد رقم حرف و حکایت
دنبال تو گشتیم ولایت به ولایت
ای عشقِ پدرسوخته از دست تو فریاد
بیمار شدم خوار شدم خانهات آباد
یحیا جواهری