غـمِ مـردم نگـذارد دل آدم که بخندد
آدم این سوختن و کشتن و بستن که ببیند
مگرش زهرهی شیر و دلِ رستم که بخندد
خبری مرگِ جگرگوشه به مادر که بیاید
تا دمِ مـرگ نخندد همه عـالـم که بخندد
دیدهی نیست درین ورطه که در سوگ نگرید
خـانهی نیست درین خطهی مـاتـم که بخندد
طفلِ پیتزا و پلوَ خانهی مسکین که بیاید
سفرهی ساده ببیند سری شلغم که بخندد
قطره دریای بزرگیست به “ویروس” ولیکن
عطشِ فیل محـال است بـه شبنم که بخندد
خنده زیبندهی انسـان شـریف است و امـا
زشت و زهر است به هرخائنِ سرخم که بخند
خنده زیباست در آنجاکه نه ظلم است و نه مظلوم
ملـت و دولـت و هـویـت و پـرچـم که بخندد
الفت ملزم