شگوفه وقت شگفتن زبخت عریان شد
به تیر و آتشِ سوداگران آزادی
شکست بالِ پرستو و سخت عریان شد
چه جای امن درختان که از هجوم تبر
رسای پیکرشان لخت لخت عریان شد
سیه دلان سیه رو و سربریدن شان
شقاوت ازدل سنگِ کرخت عریان شد
کسی نگفت که پهنای اشکم کی فزود
که هرچه بیوهی بی نانو رخت عریان شد
به خون خلقِ خدا ریختن خلیفه شدن
تمام فلسفهی تاج و تخت عریان شد
الفت ملزم