نسیم صبح بگو آن نهال رعنا را

نسیم صبح بگو آن نهال رعنا را
که باغ عمر خزان دیده از تو شد ما را
بیک قدح که کشیدی ز آب آتش رنگ
چه آتشی که زدی عاشقان شیدا را
شدم بزهد قوی غره و ندانستم
که روزی عشق به عجز افکند توانا را
تو ای جوان که شکیبا ز خیل عشاقی
ترحمی بکن این پیر ناشکیبا را
فروز مشعله حسن از آتش عشق است
مدار حیف ز اهل نظر تماشا را
لبت چو آب حیات است زانکه پیشش نیست
بگاه نطق ره دم زدن مسیحا را
بیا که حاصل کونین برگ کاهی نیست
بکوی میکده رندان باده پیما را
به جان قبول کنم هر چه شیخ فرماید
اگر نه منع کند عشق و جام صهبا را
فتاد فانی بیخانمان به رسوایی
چو دید بزم خراباتیان رسوا را
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *