از عموهایت

برای سیاووش کوچک نه به خاطرِ آفتاب نه به خاطرِ حماسه به خاطرِ سایه‌یِ بامِ کوچکش به خاطرِ ترانه‌یی کوچک‌تر از دست‌های تو نه به…

ادامه مطلب

با همسفر

سرکش و سرسبز و پیچنده گیاهی دیوارِ کهنه‌ی باغ را فروپوشیده است. از این سو دیوار دیگر به جز جرزی از بهار نیست، که جراحاتِ…

ادامه مطلب

بر شربِ بی‌پولکِ شب

بر شربِ بی‌پولکِ شب شرابه‌های بی‌دریغِ باران… □ در کنارِ ما بیگانه‌یی نیست در کنارِ ما آشنایی نیست خانه خاموش است و بر شربِ سیاهِ…

ادامه مطلب

پریدن

رها شدن بر گُرده‌ی باد است و با بی‌ثباتی سیماب‌وارِ هوا برآمدن به اعتمادِ استقامتِ بال‌های خویش؛ ورنه مسأله‌یی نیست: پرنده‌ی نوپرواز بر آسمانِ بلند…

ادامه مطلب

ترانه‌ی همسفران

سرِ دوراهی یه قلعه بود یه خشت از مهتاب و یه خشت از سنگ سرِ دوراهی یه قلعه بود یه خشت از شادی و یه…

ادامه مطلب

حدیث بی‌قراری ماهان, آشتی

«ــ اقیانوس است آن: ژرفا و بی‌کرانگی، پرواز و گردابه و خیزاب بی آنکه بداند. کوه است این: شُکوهِ پادرجایی، فراز و فرود و گردنکشی…

ادامه مطلب

حدیث بی‌قراری ماهان, نخستين که در جهان ديدم

به دکتر جهانگیر رأفت نخستین که در جهان دیدم از شادی غریو بر کشیدم: «منم، آه آن معجزتِ نهایی بر سیاره‌ی کوچکِ آب و گیاه!»…

ادامه مطلب

در آستانه, بر کدام جنازه زار می‌زند؟

بر کدام جنازه زار می‌زند این ساز؟ بر کدام مُرده‌ی پنهان می‌گرید این سازِ بی‌زمان؟ در کدام غار بر کدام تاریخ می‌موید این سیم و…

ادامه مطلب

در آستانه, قفس قفس اين قفس

قفس قفس این قفس این قفس… پرنده در خوابش از یاد می‌بَرَد من اما در خواب می‌بینمش، که خود به بیداری نقشی به کمالم از…

ادامه مطلب

در لحظه

به تو دست می‌سایم و جهان را درمی‌یابم، به تو می‌اندیشم و زمان را لمس می‌کنم معلق و بی‌انتها عُریان. می‌وزم، می‌بارم، می‌تابم. آسمانم ستارگان…

ادامه مطلب

ساعتِ اعدام

در قفلِ در کلیدی چرخید لرزید بر لبانش لبخندی چون رقصِ آب بر سقف از انعکاسِ تابشِ خورشید در قفلِ در کلیدی چرخید □ بیرون…

ادامه مطلب

شانه‌ات مُجابم می‌کند

شانه‌ات مُجابم می‌کند در بستری که عشق تشنگی‌ست زلالِ شانه‌هایت همچنانم عطش می‌دهد در بستری که عشق مُجابش کرده است. اردیبهشتِ ۱۳۵۴ © www.shamlou.org سایت…

ادامه مطلب

شعری که زندگی‌ست

موضوعِ شعرِ شاعرِ پیشین از زندگی نبود. در آسمانِ خشکِ خیالش، او جز با شراب و یار نمی‌کرد گفت‌وگو. او در خیال بود شب و…

ادامه مطلب

عشق

عشق خاطره‌یی‌ست به انتظارِ حدوث و تجدد نشسته، چرا که آنان اکنون هر دو خفته‌اند: در این سویِ بستر مردی و زنی در آن‌سوی. □…

ادامه مطلب

ققنوس در باران, مجله‌ی کوچک

به عباس جوانمرد ۱ آه، تو می‌دانی می‌دانی که مرا سرِ بازگفتنِ بسیاری حرف‌هاست. هنگامی که کودکان در پسِ دیوارِ باغ با سکه‌های فرسوده بازی‌…

ادامه مطلب

لحظه‌ها و همیشه, رهگذران

سر در زیر از شاهراهِ متروک پیش می‌آمدند و تپه‌های گُل‌پوشِ بهاری در نظرگاهِ ایشان انتظاری بیهوده می‌بُرد. به‌کُندی از برابرِ من گذشتند بی‌آنکه به…

ادامه مطلب

مجال

جوجه‌یی در آشیانه گُلی در جزیره ستاره‌یی در کهکشان. □ با پیشانی بلندت به جِرمی اندیشیدی که در پوسته می‌رُست تا باغچه را به نغمه…

ادامه مطلب

مردِ مصلوب

مردِ مصلوب دیگر بار به خود آمد. درد موجاموج از جریحه‌ی دست و پایش به درونش می‌دوید در حفره‌ی یخ‌زده‌ی قلبش در تصادمی عظیم منفجر…

ادامه مطلب

نمی‌خواستم

نمی‌خواستم نامِ چنگیز را بدانم نمی‌خواستم نامِ نادر را بدانم نامِ شاهان را محمدِ خواجه و تیمورِ لنگ، نامِ خِفَت‌دهندگان را نمی‌خواستم و خِفَت‌چشندگان را….

ادامه مطلب

از مرز انزوا

چشمانِ سیاهِ تو فریب‌ات می‌دهند ای جوینده‌ی بی‌گناه! ــتو مرا هیچ‌گاه در ظلماتِ پیرامونِ من بازنتوانی یافت؛ چرا که در نگاهِ تو آتشِ اشتیاقی نیست….

ادامه مطلب

باران

تارهای بی‌کوک و کمانِ بادِ ولنگار باران را گو بی‌آهنگ ببار! غبارآلوده، از جهان تصویری باژگونه در آبگینه‌ی بی‌قرار باران را گو بی‌مقصود ببار! لبخندِ…

ادامه مطلب

برخاستن

چرا شبگیر می‌گرید؟ من این را پرسیده‌ام من این را می‌پرسم. □ عفونتت از صبری‌ست که پیشه کرده‌ای به هاویه‌ی وَهن. تو ایوبی که از…

ادامه مطلب

پس آنگاه زمین

به شاهرخ جنابیان پس آنگاه زمین به سخن درآمد و آدمی، خسته و تنها و اندیشناک بر سرِ سنگی نشسته بود پشیمان از کردوکار خویش…

ادامه مطلب

ترجمانِ فاجعه

گفتارِ فیلمی در بابِ نقاشی‌های سال‌های دهه‌ی ۶۰ علی‌رضا اسپهبد صحنه چه می‌تواند گفت به هنگامی که از بازیگر و بازی تهی است؟ این‌جا مطلقِ…

ادامه مطلب

حدیث بی‌قراری ماهان, از خود با خويش

برای عباس جعفری اکنون که چنین زبانِ ناخشکیده به کام اندر کشیده خموشم از خود می‌پرسم: «ــ هرآنچه گفته باید باشم گفته‌ام آیا؟» در من…

ادامه مطلب

حدیث بی‌قراری ماهان, نگران، آن دو چشمان است

نگران، آن دو چشمان است، دورسوی آن دو سهیل که بر سیبستانِ حیاتِ من می‌نگرد تا از سبزینه‌ی نارسِ خویش سُرخ برآید. سخت‌گیر و آسان‌مهر…

ادامه مطلب

در آستانه, ترانه

بر این کناره تا کرانه‌ی آمودریا آبی می‌گذشت که دگر نیست: رودی که به روزگارانِ دراز سُرید و از یاد شد رودی که فروخشکید و…

ادامه مطلب

در آستانه, قناری گفت

به هوشنگ گلشیری قناری گفت: ــ کُره‌ی ما کُره‌ی قفس‌ها با میله‌های زرین و چینه‌دانِ چینی. ماهی‌ سُرخِ سفره‌ی هفت‌سین‌اش به محیطی تعبیر کرد که…

ادامه مطلب

درآمیختن

مجال بی‌رحمانه اندک بود و واقعه سخت نامنتظر. از بهار حظِّ تماشایی نچشیدیم، که قفس باغ را پژمرده می‌کند. □ از آفتاب و نفس چنان…

ادامه مطلب

سپیده‌دم

بانگ‌دربانگ خروسان می‌خوانند. تا دوردست‌های گمان اما در این پهنه‌ی ماسه و شوراب روستایی نیست. روز است که دیگرباره بازمی‌گردد یادآورِ صبح و سلام و…

ادامه مطلب

شبِ ایرانشهر

شبِ ایرانشهر جهان را بنگر سراسر که به رختِ رخوتِ خوابِ خرابِ خود از خویش بیگانه است. و ما را بنگر بیدار که هُشیوارانِ غمِ…

ادامه مطلب

شکفتن در مه, پدران و فرزندان

هستی بر سطح می‌گذشت غریبانه موج‌وار دادش در جیب و بی‌دادش بر کف که ناموس و قانون است این. □ زندگی خاموشی و نشخوار بود…

ادامه مطلب

غبار

از غریوِ دیوِ توفانم هراس وز خروشِ تُندرم اندوه نیست، مرگِ مسکین را نمی‌گیرم به هیچ. استوارم چون درختی پابه‌جای پیچکِ بی‌خانمانی را بگوی بی‌ثمر…

ادامه مطلب

کبود

زیرِ خروش و جنبشِ ظاهر زیرِ شتابِ روز و شبِ موج در خلوتِ زننده‌یِ عمقِ خلیجِ دور آن‌جا که نور و ظلمت، آرام خفته‌اند درهم،…

ادامه مطلب

لحظه‌ها و همیشه, شبانه

اکنون، دیگرباره شبی گذشت. به نرمی از برِ من گذشت با تمامی لحظه‌هایش. چونان باکره‌ی عشقی که با همه انحناهای تنش از موی تا به…

ادامه مطلب

محاق

به گوهر مراد به نوکردنِ ماه بر بام شدم با عقیق و سبزه و آینه. داسی سرد بر آسمان گذشت که پروازِ کبوتر ممنوع است….

ادامه مطلب

مرغ باران

در تلاشِ شب که ابرِ تیره می‌بارد رویِ دریایِ هراس‌انگیز وز فرازِ بُرجِ باراندازِ خلوت مرغِ باران می‌کشد فریادِ خشم‌آمیز و سرودِ سرد و پُرتوفانِ…

ادامه مطلب

نمي‌توانم زيبا نباشم

نمی‌توانم زیبا نباشم عشوه‌یی نباشم در تجلیِ جاودانه. چنان زیبایم من که گذرگاهم را بهاری نابه‌خویش آذین می‌کند: در جهانِ پیرامنم هرگز خون عُریانی‌ جان…

ادامه مطلب

از منظر

به نیلوفر پاشایی، از عموی خسته‌اش در دلِ مِه لنگان زارعی شکسته می‌گذرد پادرپای سگی گامی گاه در پس و گاه گامی در پیش. وضوح…

ادامه مطلب

باغ آینه, باران

آنگاه بانویِ پُرغرورِ عشقِ خود را دیدم در آستانه‌ی پُرنیلوفر، که به آسمانِ بارانی می‌اندیشید و آنگاه بانوی پُرغرورِ عشقِ خود را دیدم در آستانه‌ی…

ادامه مطلب

بِسوده‌ترين کلام است دوست‌داشتن

بِسوده‌ترین کلام است دوست‌داشتن. رذل آزارِ ناتوان را دوست می‌دارد لئیم پشیز را و بزدل قدرت و پیروزی را. آن نابِسوده را که بر زبانِ…

ادامه مطلب

پشتِ ديوار

تلخیِ این اعتراف چه سوزاننده است که مردی گشن و خشم‌آگین در پسِ دیوارهای سنگیِ حماسه‌های پُرطبل‌اش دردناک و تب‌آلود از پای درآمده است. ــ…

ادامه مطلب

تعویذ

به چرک می‌نشیند خنده به نوارِ زخم‌بندی‌اش ار ببندی. رهایش کن رهایش کن اگر چند قیلوله‌ی دیو آشفته می‌شود. □ چمن است این چمن است…

ادامه مطلب

حدیث بی‌قراری ماهان, با تخلصِ خونينِ بامداد

مرگ آنگاه پاتابه همی‌گشود که خروسِ سحرگهی بانگی همه از بلور سرمی‌داد ــ گوش به بانگِ خروسان درسپردم هم از لحظه‌ی تُردِ میلادِ خویش. □…

ادامه مطلب

حدیث بی‌قراری ماهان, نوروز در زمستان

سالی نوروز بی‌چلچله بی‌بنفشه می‌آید، بی‌جنبشِ سردِ برگِ نارنج بر آب بی گردشِ مُرغانه‌ی رنگین بر آینه. سالی نوروز بی‌گندمِ سبز و سفره می‌آید، بی‌پیغامِ…

ادامه مطلب

در آستانه, بوسه

لب را با لب در این سکوت در این خاموشی‌ گویا گویاتر از هرآنچه شگفت‌انگیزتر کرامتِ آدمی به شمار است در رشته‌ی بی‌انتهای معجزتی که…

ادامه مطلب

در آستانه, ما نیز

به محمدجواد گلبن ما نیز روزگاری لحظه‌یی سالی قرنی هزاره‌یی ازاین پیش‌تَرَک هم در این‌جای ایستاده بودیم، بر این سیّاره بر این خاک در مجالی…

ادامه مطلب

دست زی دست نمی‌رسد

دست زی دست نمی‌رسد که سدِّ سفاهتی سیمانی در میان است: «ما» در ذهنت می‌گذرد «آن‌ها» بر زبانت نگران و ترس‌ْمُرده چون دهن بگشایی! کابوست…

ادامه مطلب

سرچشمه

در تاریکی چشمانت را جُستم در تاریکی چشم‌هایت را یافتم و شبم پُرستاره شد. □ تو را صدا کردم در تاریک‌ترینِ شب‌ها دلم صدایت کرد…

ادامه مطلب

سینِ هفتم

سینِ هفتم سیبِ سُرخی‌ست، حسرتا که مرا نصیب ازاین سُفره‌ی سُنّت سروری نیست. شرابی مردافکن در جامِ هواست، شگفتا که مرا بدین مستی شوری نیست….

ادامه مطلب