در جهان دل ما دور قمر پیدا نیست

در جهان دل ما دور قمر پیدا نیست انقلابیست ولی شام و سحر پیدا نیست وای آن قافله کز دونی همت میخواست رهگذاری که درو…

ادامه مطلب

خاکیم و تند سیر مثال ستاره ایم

خاکیم و تند سیر مثال ستاره ایم در نیلگون یمی به تلاش کناره ایم بود و نبود ماست ز یک شعلهٔ حیات از لذت خودی…

ادامه مطلب

چو در جنت خرامیدم پس از مرگ

چو در جنت خرامیدم پس از مرگ به چشمم این زمین و آسمان بود شکی با جان حیرانم در آویخت جهان بود آن که تصویر…

ادامه مطلب

جهان ما که پایانی ندارد

جهان ما که پایانی ندارد چو ماهی در یم ایام غرق است یکی بر دل نظر وا کن که بینی یم ایام در یک جام…

ادامه مطلب

تو ای کودک منش خود را ادب کن

تو ای کودک منش خود را ادب کن مسلمان زاده ئی ترک نسب کن برنگ احمر و خون و رگ و پوست عرب نازد اگر…

ادامه مطلب

پیام

از من ای باد صبا گوی به دانای فرنگ عقل تا بال گشود است گرفتار تر است برق را این به جگر میزند آن رام…

ادامه مطلب

به مبلغ اسلام در فرنگستان

زمانه باز برافروخت آتش نمرود که آشکار شود جوهر مسلمانی بیا که پرده ز داغ جگر بر اندازیم که آفتاب جهانگیر شد ز عریانی هزار…

ادامه مطلب

بحرف اندر نگیری لامکانرا

بحرف اندر نگیری لامکانرا درون خود نگر این نکته پیداست به تن جان آنچنان دارد نشیمن که نتوان گفت اینجا نیست آنجاست حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

اگر آگاهی از کیف و کم خویش

اگر آگاهی از کیف و کم خویش یمی تعمیر کن از شبنم خویش دلا دریوزهٔ مهتاب تا کی شب خود را برافروز از دم خویش…

ادامه مطلب

هگل

حکمتش معقول و با محسوس در خلوت نرفت گرچه بکر فکر او پیرایه پوشد چون عروس طایر عقل فلک پرواز او دانی که چیست؟ «ماکیان…

ادامه مطلب

نفس آشفته موجی از یم اوست

نفس آشفته موجی از یم اوست نی ما نغمهٔ ما از دم اوست لب جوی ابد چون سبزه رستیم رگ ما ریشهٔ ما از نم…

ادامه مطلب

مشو نومید ازین مشت غباری

مشو نومید ازین مشت غباری پریشان جلوهٔ ناپایداری چو فطرت می تراشد پیکری را تمامش می کند در روزگاری حضرت علامه محمد اقبال رح

ادامه مطلب

لاله

آن شعله ام که صبح ازل در کنار عشق پیش از نمود بلبل و پروانه می تپید افزونترم ز مهر و بهر ذره تن زنم…

ادامه مطلب

قسمت نامهٔ سرمایه دار و مزدور

غوغای کارخانهٔ آهنگری ز من گلبانگ ارغنون کلیسا از آن تو نخلی که شه خراج برو مینهد ز من باغ بهشت و سدره و طوبا…

ادامه مطلب

ضمیر ین فکان غیر از تو کس نیست

ضمیر ین فکان غیر از تو کس نیست نشان بی نشان غیر از تو کس نیست قدم بیباک تر نه در ره زیست به پهنای…

ادامه مطلب

سفالم را می او جام جم کرد

سفالم را می او جام جم کرد درون قطره ام پوشیده یم کرد خرد اندر سرم بتخانه ئی ریخت خلیل عشق دیرم را حرم کرد…

ادامه مطلب

ز شاخ آرزو بر خورده ام من

ز شاخ آرزو بر خورده ام من به راز زندگی پی برده ام من بترس از باغبان ای ناوک انداز که پیغام بهار آورده ام…

ادامه مطلب

دماغم کافر زنار دار است

دماغم کافر زنار دار است بتان را بنده و پروردگار است دلم را بین که نالد از غم عشق ترا با دین و آئینم چه…

ادامه مطلب

درونم جلوهٔ افکار این چیست؟

درونم جلوهٔ افکار این چیست؟ برون من همه اسرار این چیست بفرما ای حکیم نکته پرداز بدن آسوده ، جان سیار ، این چیست؟ حضرت…

ادامه مطلب

حور وشاعر در جواب نظم گوته موسوم به حور و شاعر

حور: نه به باده میل داری نه به من نظر گشائی عجب اینکه تو ندانی ره و رسم آشنائی همه ساز جستجوئی همه سوز آرزوئی…

ادامه مطلب

چو تاب از خود بگیرد قطرهٔ آب

چو تاب از خود بگیرد قطرهٔ آب میان صد گهر یک دانه گردد به بزم همنوایان آنچنان زی که گلشن بر تو خلوت خانه گردد…

ادامه مطلب

جهان رنگ و بو فهمیدنی هست

جهان رنگ و بو فهمیدنی هست درین وادی بسی گل چیدنی هست ولی چشم از درون خود نبندی که در جان تو چیزی دیدنی هست…

ادامه مطلب

تهی از های و هو میخانه بودی

تهی از های و هو میخانه بودی گل ما از شرر بیگانه بودی نبودی عشق و این هنگامهٔ عشق اگر دل چون خرد فرزانه بودی…

ادامه مطلب

پند باز با بچهٔ خویش

تو دانی که بازان ز یک جوهرند دل شیر دارند و مشت پرند نکو شیوه و پخته تدبیر باش جسور و غیور و کلان گیر…

ادامه مطلب

به شاخ زندگی ما نمی ز تشنه لبی است

به شاخ زندگی ما نمی ز تشنه لبی است تلاش چشمهٔ حیوان دلیل کم طلبی است حدیث دل به که گویم چه راه بر گیرم…

ادامه مطلب

بجان من که جان نقش تن انگیخت

بجان من که جان نقش تن انگیخت هوای جلوه این گل را دو رو کرد هزاران شیوه دارد جان بیتاب بدن گردد چو با یک…

ادامه مطلب

از ما بگو سلامی آن ترک تند خو را

از ما بگو سلامی آن ترک تند خو را کاتش زد از نگاهی یک شهر آرزو را این نکته را شناسد آندل که دردمند است…

ادامه مطلب

نیچه

از سستی عناصر انسان دلش تپید فکر حکیم پیکر محکم تر آفرید افکند در فرنگ صد آشوب تازه ئی دیوانه ئی به کارگه شیشه گر…

ادامه مطلب

نظر تو همه تقصیر و خرد کوتاهی

نظر تو همه تقصیر و خرد کوتاهی نرسی جز به تقاضای کلیم اللهی راه کور است بخود غوطه زن ای سالک راه جاده را گم…

ادامه مطلب

مشو ای غنچهٔ نورسته دلگیر

مشو ای غنچهٔ نورسته دلگیر ازین بستان سرا دیگر چه خواهی لب جو، بزم گل، مرغ چمن سیر صبا ، شبنم ، نوای صبحگاهی حضرت…

ادامه مطلب

گل نخستین

هنوز همنفسی در چمن نمی بینم بهار می رسد و من گل نخستینم به آب جو نگرم خویش را نظاره کنم به این بهانه مگر…

ادامه مطلب

فلسفه و سیاست

فلسفی را با سیاست دان بیک میزان مسنج چشم آن خورشید کوری دیدهٔ این بی نمی آن تراشد قول حق را حجت نا استوار وین…

ادامه مطلب

صورت نپرستم من بتخانه شکستم من

صورت نپرستم من بتخانه شکستم من آن سیل سبک سیرم هر بند گسستم من در بود و نبود من اندیشه گمانها داشت از عشق هویدا…

ادامه مطلب

سطوت از کوه ستانند و بکاهی بخشند

سطوت از کوه ستانند و بکاهی بخشند کلهٔ جم به گدای سر راهی بخشند در ره عشق فلان ابن فلان چیزی نسیت ید بیضای کلیمی…

ادامه مطلب

ز مرغان چمن نا آشنایم

ز مرغان چمن نا آشنایم به شاخ آشیان تنها سرایم اگر نازک دلی از من کران گیر که خونم می تراود از نوایم حضرت علامه…

ادامه مطلب

ربودی دل ز چاک سینهٔ من

ربودی دل ز چاک سینهٔ من به غارت برده ئی گنجینهٔ من متاع آرزویم با که دادی چه کردی با غم دیرینهٔ من حضرت علامه…

ادامه مطلب

درین گلشن پریشان مثل بویم

درین گلشن پریشان مثل بویم نمیدانم چه میخواهم چه جویم برآید آرزو یا بر نیاید شهید سوز و ساز آرزویم حضرت علامه محمد اقبال رح

ادامه مطلب

خرد بر چهرهٔ تو پرده ها بافت

خرد بر چهرهٔ تو پرده ها بافت نگاهی تشنهٔ دیدار دارم در افتد هر زمان اندیشه با شوق چه آشوب افکنی در جان زارم حضرت…

ادامه مطلب

چه میپرسی میان سینه دل چیست

چه میپرسی میان سینه دل چیست خرد چون سوز پیدا کرد دل شد دل از ذوق تپش دل بود لیکن چو یک دم از تپش…

ادامه مطلب

جهان کز خود ندارد دستگاهی

جهان کز خود ندارد دستگاهی به کوی آرزو می جست راهی ز آغوش عدم دزدیده بگربخت گرفت اندر دل آدم پناهی حضرت علامه محمد اقبال…

ادامه مطلب

تهذیب

انسان که رخ ز غازهٔ تهذیب بر فروخت خاک سیاه خویش چو آئینه وانمود پوشید پنجه را ته دستانه حریر افسونی قلم شد و تیغ…

ادامه مطلب

بیا که ساقی گلچهره دست بر چنگ است

بیا که ساقی گلچهره دست بر چنگ است چمن ز باد بهاران جواب ارژنگ است حنا ز خون دل نو بهار می بندد عروس لاله…

ادامه مطلب

به خود باز آورد رند کهن را

به خود باز آورد رند کهن را می برنا که من در جام کردم من این می چون مغان دور پیشین ز چشم مست ساقی…

ادامه مطلب

ببرگ لاله رنگ آمیزی عشق

ببرگ لاله رنگ آمیزی عشق بجان ما بلا انگیزی عشق اگر این خاکدان را واشگافی درونش بنگری خونریزی عشق حضرت علامه محمد اقبال رح

ادامه مطلب

نوای وقت

خورشید بدامانم انجم به گریبانم در من نگری هیچم در خود نگری جانم در شهر و بیابانم در کاخ و شبستانم من دردم و درمانم…

ادامه مطلب

نسیم صبح

ز روی بحر و سر کوهسار می آیم ولیک می نشناسم که از کجا خیزم دهم به غمزده طایر پیام فصل بهار ته نشیمن او…

ادامه مطلب

مرنج از برهمن ای واعظ شهر

مرنج از برهمن ای واعظ شهر گر از ما سجده ئی پیش بتان خواست خدای ما که خود صورتگری کرد بتی را سجده ئی از…

ادامه مطلب

گل رعنا چو من در مشکلی هست

گل رعنا چو من در مشکلی هست گرفتار طلسم محفلی هست زبان برگ او گویا نکردند ولی در سینهٔ چاکش دلی هست حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

فریب کشمکش عقل دیدنی دارد

فریب کشمکش عقل دیدنی دارد که میر قافله و ذوق رهزنی دارد نشان راه ز عقل هزار حیله مپرس بیا که عشق کمالی ز یک…

ادامه مطلب

صنوبر بندهٔ آزادهٔ او

صنوبر بندهٔ آزادهٔ او فروغ روی گل از بادهٔ او حریمش آفتاب و ماه و انجم دل آدم در نگشادهٔ او حضرت علامه محمد اقبال…

ادامه مطلب