متفرقات – صائب تبریزی
گنج در ویرانه من مار ارقم می شود
گنج در ویرانه من مار ارقم می شود زعفران در سینه من ریشه غم می شود از عصای خود خطر دارند کوران وقت جنگ بی…
گریه ما دل به طوفان می دهد
گریه ما دل به طوفان می دهد ناله ما جان به افغان می دهد بلبلان را داغ دارد باغبان کاو سزای هرزه گویان می دهد
کی در تن خاکی دل آگاه گذارند؟
کی در تن خاکی دل آگاه گذارند؟ یوسف نه عزیز است که در چاه گذارند صد مرتبه خوشتر بود از قیمت نازل گر یوسف ما…
کجا دماغ تو گرم از شراب می گردد؟
کجا دماغ تو گرم از شراب می گردد؟ که می ز شرم نگاه تو آب می گردد همیشه در پی آزار ماست چشم فلک به…
غم پوشش برونم را گرفته است
غم پوشش برونم را گرفته است خیال نان درونم را گرفته است ز فکر جامه و نان چون برآیم؟ که بیرون و درونم را گرفته…
عاشقانی که دل از گریه سبکبار کنند
عاشقانی که دل از گریه سبکبار کنند شکوه خود چه ضرورست که اظهار کنند؟ بوی پیراهن گلزار ازان شوخترست که نظربند ز خار سر دیوار…
شیوه ما گرد جانان بی خبر گردیدن است
شیوه ما گرد جانان بی خبر گردیدن است گرد دل گردیدن ما گرد سر گردیدن است در محرم تا چه خونها در دل مردم کند…
سرشته اند به دیوانگی سرشت مرا
سرشته اند به دیوانگی سرشت مرا نمی توان به قلم داد خوب و زشت مرا مرا به ریزش ابر بهار حاجت نیست رگ بریده تاکی…
زهر در پیمانه کردم انگبین پنداشتند
زهر در پیمانه کردم انگبین پنداشتند خون دل خوردم شراب آتشین پنداشتند خط کشیدم بر سر سوداپرست خویشتن ساده لوحان جهان چین جبین پنداشتند بدگمانی…
ز لباس تن برون آ به گه نیاز کردن
ز لباس تن برون آ به گه نیاز کردن که به جامه های صورت نتوان نماز کردن قد همچو تیر خود را به سجود حق…
ز اهل سخن مپرس مقام سخن کجاست
ز اهل سخن مپرس مقام سخن کجاست حسن غریب را که شناسد وطن کجاست؟ زان شعله ها که از دل پروانه سر کشید روشن نشد…
رهنوردی که مدارش به توکل گذرد
رهنوردی که مدارش به توکل گذرد گر قدم بر سر دریا نهد از پل گذرد کی به فکر خس و خاشاک من افتد برقی کز…
دیده از صورت پرستی بسته بود آیینه ام
دیده از صورت پرستی بسته بود آیینه ام نوخطی دیدم که بازی کرد دل در سینه ام
دل رمیده به این خاکدان نمی سازد
دل رمیده به این خاکدان نمی سازد به هیچ وجه شرر با دخان نمی سازد به خارخار قفس بلبلی که خوی گرفت دگر به خار…
در محبت جز تهیدستی متاعی باب نیست
در محبت جز تهیدستی متاعی باب نیست هر که را دل هست اینجا از اولوالالباب نیست در میان چشم ما و دولت بیدار عشق پرده…
داغ مشکینم که ناف لاله ها را سوخته است
داغ مشکینم که ناف لاله ها را سوخته است از تب غیرت گل خورشید را افروخته است آنچه بر رخساره او می نماید خال نیست…
خوش بهاری می رسد فکر می و ساغر کنید
خوش بهاری می رسد فکر می و ساغر کنید کاسه را فربه کنید و کیسه را لاغر کنید چند چون شمشیر بتوان بود در بند…
خال تو ریشه در شکرستان دوانده است
خال تو ریشه در شکرستان دوانده است در خط سبز، شهپر طوطی رسانده است جز خط دل سیه که مبیناد روز خوش بر شمع آفتاب…
چو دست خود به دعا می پرست بردارد
چو دست خود به دعا می پرست بردارد به باغ گریه کنان تاک دست بردارد دعای صبح بناگوش بی اثر شده است دگر کسی به…
چند حرف بوسه او بر لب جان بشکند؟
چند حرف بوسه او بر لب جان بشکند؟ چند جامم در کنار آب حیوان بشکند؟ از شکست دل نشد کم هیچ شور گریه ام کی…
جز نام تو بر لوح دلم هیچ رقم نیست
جز نام تو بر لوح دلم هیچ رقم نیست در نامه ما یک سر مو سهو قلم نیست ما خود سر طومار شکایت نگشاییم خودگوی،…
ترا که چتر زراندود آفتاب بود
ترا که چتر زراندود آفتاب بود هلال عید به اندازه رکاب بود همان خورم به رگ خواب نیش بیداری اگر چه بسترم از پرده های…
تا چند رخ ز باده کسی لاله گون کند؟
تا چند رخ ز باده کسی لاله گون کند؟ تا کی کسی شناه به دریای خون کند؟ هر کس ز عشق سایه دستی گرفته است…
بیا ای عشق جان پای در گل را به راه افکن
بیا ای عشق جان پای در گل را به راه افکن ز آه سردی آتش در دلم چون صبحگاه افکن رگ خواب است از افسردگی…
به درویش از تهیدستی گوارا مرگ می گردد
به درویش از تهیدستی گوارا مرگ می گردد خزان فصل بهار مردم بی برگ می گردد چراغی را که روغن می کشد دودی نمی باشد…
برو ای غیر به ما داغ محبت مفروش
برو ای غیر به ما داغ محبت مفروش این زر قلب به کار همه کس نتوان کرد
بخت ما چون بیدمجنون سرنگون افتاده است
بخت ما چون بیدمجنون سرنگون افتاده است همچو داغ لاله نان ما به خون افتاده است هر چه می گیریم صرف بینوانان می کنیم کاسه…
ای دل بی درد، آزادی بس است
ای دل بی درد، آزادی بس است این همه آزار ما دادی بس است سرفرازی میوه آزادگی است سرو خضر راه این وادی بس است
اگر سیاه دلم داغ لاله زار توام
اگر سیاه دلم داغ لاله زار توام اگر گشاده جبینم گل بهار توام اگر چه چون ورق لاله نامه ام سیه است به این خوشم…
از نغمه عشاق چه ذوق اهل هوس را؟
از نغمه عشاق چه ذوق اهل هوس را؟ از ناله بلبل چه خبر چوب قفس را؟ بربند به نرمی دهن هرزه درایان از پنبه توان…
از پسته تو شور ملاحت چکیده است
از پسته تو شور ملاحت چکیده است صبح صباحت از گل رویت دمیده است یارب ز چشم زخم خمارش نگاه دار باغ از بنفشه سرمه…
یکی صد شد ز گلچین برگ عشرت گلشن ما را
یکی صد شد ز گلچین برگ عشرت گلشن ما را حمایت کرد مور از برق آفت خرمن ما را ز صرصر گر چه می پاشد…
هزار گرگ هوس در کمین عصمت توست
هزار گرگ هوس در کمین عصمت توست چه وقت رفتن صحرا و سیر و صحبت توست؟ ز خط مگوی برات مسلمی دارم هنوز اول جوش…
هر قدر نقاش نقش او به دقت می کشد
هر قدر نقاش نقش او به دقت می کشد چون نظر بر رویش اندازد خجالت می کشد شعله جواله یک نقطه است چون ساکن شود…
نکشم ناز بتی را که جفاجو نبود
نکشم ناز بتی را که جفاجو نبود به چه کار آیدم آن گل که در او بو نبود؟ بیستون پیش سبکدستی ما بی وزن است…
ناله ام کاوش ازان خنجر مژگان دارد
ناله ام کاوش ازان خنجر مژگان دارد گریه من نمک طرز ز طوفان دارد یک نگه کردن ما این همه آزار نداشت باغبان حق نگاهی…
من آن رندم که راز دل ز لوح سینه می خوانم
من آن رندم که راز دل ز لوح سینه می خوانم خط جوهر ز پشت صفحه آیینه می خوانم نمی سازد اجل از گفتگوی عشق…
محنت مردم آزاده فزونتر باشد
محنت مردم آزاده فزونتر باشد بار دل لازمه سرو و صنوبر باشد عالم خاک بود منتظم از پست و بلند مصلحت نیست ده انگشت برابر…
گه لب لعلش دهد دشنام و گه تحسین کند
گه لب لعلش دهد دشنام و گه تحسین کند هر نفس خود را به رنگی در دلم شیرین کند دانی از خارا بریدن مطلب فرهاد…
گرانخوابی که آه سرد را مهتاب می داند
گرانخوابی که آه سرد را مهتاب می داند نسیم صبح محشر را فسون خواب می داند گهی با درد می غلطم، گهی با داغ می…
کمند زلف ترا چون به خویش رام کنیم؟
کمند زلف ترا چون به خویش رام کنیم؟ به راه دام تو در خاک چند دام کنیم؟ سپهر تیغ مکافات بر کف استاده است چه…
کجا طی راه حق با جان غافل می توان کردن؟
کجا طی راه حق با جان غافل می توان کردن؟ به پای خفته کی قطع منازل می توان کردن؟ اگر ذوق شهادت تشنه جانان را…
غریب کوی تو در هر کجا وطن سازد
غریب کوی تو در هر کجا وطن سازد ز پاره های دل آن خاک را یمن سازد وفا مجوی ز مصر وجود، هیهات است که…
عرق آلود ز می طرف جبین ساخته ای
عرق آلود ز می طرف جبین ساخته ای دیده ها را صدف در ثمین ساخته ای ساده لوحی بود آیینه صد نقش مراد تو ز…
شمع دل را روشنی در وقت خاموشی بود
شمع دل را روشنی در وقت خاموشی بود راحتی گر هست در خواب فراموشی بود لب چو کردی آشنای می، لب پیمانه باش در سر…
سر به دیوار ندامت می زند تدبیر ما
سر به دیوار ندامت می زند تدبیر ما راه بیرون شد ندارد کوچه زنجیر ما گریه های تلخ ما را چاشنی دیگر بود از شکر…
زهرست بی تبسم شیرین شراب تلخ
زهرست بی تبسم شیرین شراب تلخ با بخت شور چند توان خورد آب تلخ بی می نیم شکفته، همانا بریده اند همچون پیاله ناف مرا…
ز ناله ام در و بام قفس نگارین است
ز ناله ام در و بام قفس نگارین است ز گریه ام چمن روزگار رنگین است خزان نسیم برون رانده ای است از چمنش بهار…
ز چهره تو چو خوشید نور می بارد
ز چهره تو چو خوشید نور می بارد اگر تو در دل شبها ستاره بار شوی به اعتبار جهان التفات اگر نکنی به دیده همه…
رخنه در سنگ کند ناخن اندیشه ما
رخنه در سنگ کند ناخن اندیشه ما پنجه در پنجه الماس کند تیشه ما باده روح در او نشأه ماتم بخشد مگر از سنگ مزارست…