مورچهٔ خط تو، کرد چو موری مرا

مورچهٔ خط تو، کرد چو موری مرا کی کند ای مشک مو مور تو چندین جفا روی تو با موی و خط مور و سلیمان…

ادامه مطلب

ای هم‌نفسان تا اجل آمد به سر من

ای هم‌نفسان تا اجل آمد به سر من از پای درافتادم و خون شد جگر من رفتم نه چنان کامدنم روی بود نیز نه هست…

ادامه مطلب

وقت کوچ است الرحیل ای دل ازین جای خراب

وقت کوچ است الرحیل ای دل ازین جای خراب تا ز حضرت سوی جانت ارجعی آید خطاب بال و پر ده مرغ جان را تا…

ادامه مطلب

بس کز جگرم خون دگرگونه چکیده است

بس کز جگرم خون دگرگونه چکیده است تا دست به کام دل خویشم برسیده است و امروز پشیمانی و درد است دلم را در عمر…

ادامه مطلب

هر دل که در حظیرهٔ حضرت حضور یافت

هر دل که در حظیرهٔ حضرت حضور یافت سرش سریر خود ز سرای سرور یافت طیار گشت در افق غیب تا ابد هر کو ازین…

ادامه مطلب

دلا گذر کن ازین خاکدان مردم خوار

دلا گذر کن ازین خاکدان مردم خوار که دیو هست درو بس عزیز و مردم خوار همان به است که شیران ز بیشه برنایند که…

ادامه مطلب

اگر به مدت جاوید ذره‌های جهان

اگر به مدت جاوید ذره‌های جهان سخن‌سرای شوندی به صدر هزار زبان صفات ذات جهان‌آفرین دهندی شرح ز صد هزار یکی در نیایدی به بیان…

ادامه مطلب

خطاب هاتف دولت رسید دوش به ما

خطاب هاتف دولت رسید دوش به ما که هست عرصهٔ بی‌دولتی سرای فنا ولی چو نفس جفاپیشه سد دولت شد طریق دولت دل بسته شد…

ادامه مطلب

اگر ز گلبن خلقش گلی به بار رسد

اگر ز گلبن خلقش گلی به بار رسد به حکم نیشکر آرد برون ز زهرگیا خدایگانا امروز در سواد جهان به قطع تیغ تو را…

ادامه مطلب

دلی پر گوهر اسرار دارم

دلی پر گوهر اسرار دارم ولیکن بر زبان مسمار دارم چو یک همدم نمی‌دارم در آفاق سزد گر روی در دیوار دارم چو هیچ آزادهٔ…

ادامه مطلب

آتش تر می‌دمد از طبع چون آب ترم

آتش تر می‌دمد از طبع چون آب ترم در معنی می‌چکد از لفظ معنی‌پرورم بر سر هفتم طبق در من یزید هشت خلد بیش می‌ارزد…

ادامه مطلب

دم عیسی است که بوی گل تر می‌آرد

دم عیسی است که بوی گل تر می‌آرد وز بهشت است نسیمی که سحر می‌آرد یا نه زان است نسیم سحر از سوی تبت کاهویی…

ادامه مطلب

هرکه بر پستهٔ خندان تو دندان دارد

هرکه بر پستهٔ خندان تو دندان دارد جان کشد پیش لب لعل تو گر جان دارد شکر و پستهٔ خندان تو می‌دانی چیست چشم سوزن…

ادامه مطلب

چرخ مردم خوار اگر روزی دو مردم‌پرور است

چرخ مردم خوار اگر روزی دو مردم‌پرور است نیست از شفقت مگر پرواری او لاغر است زان فلک هنگامه می‌سازد به بازی خیال کاختران چون…

ادامه مطلب

الا ای یوسف قدسی برآی از چاه ظلمانی

الا ای یوسف قدسی برآی از چاه ظلمانی به مصر عالم جان شو که مرد عالم جانی به کنعان بی تو واشوقاه می‌گویند پیوسته تو…

ادامه مطلب

جانم ز سر کون به سودا در اوفتاد

جانم ز سر کون به سودا در اوفتاد دل زو سبق ببرد و به غوغا در اوفتاد از بس که من به فکر ز پای…

ادامه مطلب

آنچه در قعر جان همی‌یابم

آنچه در قعر جان همی‌یابم مغز هر دو جهان همی‌یابم وانچه بر رست از زمین دلم فوق هفت آسمان همی‌یابم در رهی اوفتاده‌ام که درو…

ادامه مطلب

سبحان قادری که صفاتش ز کبریا

سبحان قادری که صفاتش ز کبریا بر خاک عجز می‌فکند عقل انبیا گر صد هزار قرن همه خلق کاینات فکرت کنند در صفت و عزت…

ادامه مطلب

ای چراغ خلد ازین مشکوةمظلم کن کنار

ای چراغ خلد ازین مشکوةمظلم کن کنار تو شوی نور علی نور که لم تمسسه نار نیل برکش چشم بد را و سوی روحانیان پای…

ادامه مطلب

ای پرده‌ساز گشته درین دیر پرده در

ای پرده‌ساز گشته درین دیر پرده در تا کی چو کرم پیله نشینی به پرده در چون کرم پیله پرده خود را کند تمام زان…

ادامه مطلب

مکن مدار برای من ای پسر روزه

مکن مدار برای من ای پسر روزه که کرد عارض سیمین تو چو زر روزه ز ماه روزه چو کاهی شد ای پسر ماهت چگونه…

ادامه مطلب

ای حلقهٔ درگاه تو هفت آسمان سبحانه

ای حلقهٔ درگاه تو هفت آسمان سبحانه وی از تو هم پر هم تهی هر دو جهان سبحانه ای از هویدایی نهان وی از نهانی…

ادامه مطلب

غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند

غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند زانکه بلندی دهد، تا بتواند فکند چون برسد آفتاب در خط نصف‌النهار سر سوی پستی نهد…

ادامه مطلب

ای در غرور نفس به سر برده روزگار

ای در غرور نفس به سر برده روزگار برخیز و کارکن که کنون است وقت کار ای دوست ماه روزه رسید و تو خفته‌ای آخر…

ادامه مطلب

ندارد درد من درمان دریغا

ندارد درد من درمان دریغا بماندم بی سر و سامان دریغا درین حیرت فلک ها نیز دیر است که می‌گردند سرگردان دریغا درین دشواری ره…

ادامه مطلب

ای مرغ روح بر پر ازین دام پر بلا

ای مرغ روح بر پر ازین دام پر بلا پرواز کن به ذروهٔ ایوان کبریا بر دل در دو کون فروبند از گمان گر چشم…

ادامه مطلب

گر سخن بر وفق عقل هر سخنور گویمی

گر سخن بر وفق عقل هر سخنور گویمی شک نبودی کان سخن بر خلق کمتر گویمی راز عالم در دلم، گنگم ز نااهلی خلق گر…

ادامه مطلب

بر گذر ای دل غافل که جهان برگذر است

بر گذر ای دل غافل که جهان برگذر است که همه کار جهان رنج دل و دردسر است تا تو در ششدرهٔ نفس فرومانده شدی…

ادامه مطلب

نه پای آنکه از کرهٔ خاک بگذرم

نه پای آنکه از کرهٔ خاک بگذرم نه دست آنکه پردهٔ افلاک بر درم بی آب و دانه در قفسی تنگ مانده‌ام پرها زنم چو…

ادامه مطلب

ای روی درکشیده به بازار آمده

ای روی درکشیده به بازار آمده خلقی بدین طلسم گرفتار آمده غیر تو هرچه هست سراب و نمایش است کانجا نه اندک است و نه…

ادامه مطلب