ملک دل را سپه ناز به یغما آمد

ملک دل را سپه ناز به یغما آمد دیده را مژده که هنگام تماشا آمد تا چه کردیم که چون سبزه ز کویی ندمیم گل…

ادامه مطلب

مرا زد راه عشق خردسالی

مرا زد راه عشق خردسالی از این نورس گلی نازک نهالی فروزان عارضی مانند لاله ز مشکین هر طرف بر لاله خالی شکرخا طوطیی دلکش…

ادامه مطلب

گو حرمت خود، ناصح فرزانه نگه دار

گو حرمت خود، ناصح فرزانه نگه دار خود را ز زبان من دیوانه نگه دار جا در خور او جز صدف دیدهٔ من نیست گو…

ادامه مطلب

کی تبسم دور از آن شیرین تکلم می‌کنم

کی تبسم دور از آن شیرین تکلم می‌کنم زهر خند است این که پنداری تبسم می‌کنم در میان اشک شادی گم شدم روز وصال اینچنین…

ادامه مطلب

کاری نشد از پیش و ز کف نقد بقا شد

کاری نشد از پیش و ز کف نقد بقا شد این نقد بقا چیست که بیهوده فنا شد اظهار محبت به سگ کوی تو کردیم…

ادامه مطلب

عشق کو تا شحنهٔ حسرت به زندانم کشد

عشق کو تا شحنهٔ حسرت به زندانم کشد انتقال عهد فارغ بالی از جانم کشد بر در میخانه من خواهم که آید غمزه مست گه…

ادامه مطلب

شکفتگیش چو هر روز نیست حالی هست

شکفتگیش چو هر روز نیست حالی هست اگر غلط نکنم از منش ملالی هست ز رشک قرب من ای مدعی خلاص شدی ترا نوید که…

ادامه مطلب

سبوی باده‌ای گویا به هر پیمانه‌ای خوردی

سبوی باده‌ای گویا به هر پیمانه‌ای خوردی ندارد یک خم این مستی مگر خمخانه‌ای خوردی نه دأب آشنایانست با هم رطل پیمودن تو این می…

ادامه مطلب

رشک می‌بردند شهری بر من و احوال من

رشک می‌بردند شهری بر من و احوال من کرد ضایع کار من این بخت بی اقبال من طایری بودم من و غوغای بال افشانیی چشم…

ادامه مطلب

دلا عزم سفر دارم از آن در گفتم آگه شو

دلا عزم سفر دارم از آن در گفتم آگه شو اگر با من رفیقی می‌روم آمادهٔ ره شو سبک باش ای صباح روز عشرت بس…

ادامه مطلب

در آن دیار که هجران بود حیات نباشد

در آن دیار که هجران بود حیات نباشد اساس زندگی خضر را ثبات نباشد منادی است ز هجران که هر که بندی شد ز بند…

ادامه مطلب

خواهم آن عشق که هستی ز سرما ببرد

خواهم آن عشق که هستی ز سرما ببرد بیخودی آید و ننگ خودی از ما ببرد خانه آتش زدگانیم ستم گو می‌تاز آنچه اندوخته باشیم…

ادامه مطلب

چو دیدم خوار خود را از در آن بیوفا رفتم

چو دیدم خوار خود را از در آن بیوفا رفتم رسد روزی که قدر من بداند حالیا رفتم بر آن بودم که در راه وفایش…

ادامه مطلب

جنونی داشتم زین پیش بازم آن جنون آمد

جنونی داشتم زین پیش بازم آن جنون آمد مرا تا چون برون آرد که پر غوغا درون آمد که دارد باطل السحری که بر بازوی…

ادامه مطلب

تازه شد آوازهٔ خوبی ، گلستان ترا

تازه شد آوازهٔ خوبی ، گلستان ترا نغمه سنج نو، مبارک باد، بستان ترا خوان زیبایی به نعمتهای ناز آراست، حسن نعمت این خوان گوارا…

ادامه مطلب

به طوف کعبه من خاکسار خواهم رفت

به طوف کعبه من خاکسار خواهم رفت ولی به یاد سر کوی یار خواهم رفت اگر به باغ روم بهر دیدن گل و سرو به…

ادامه مطلب

بسته بر فتراک و می‌پرسد که صیاد تو کیست

بسته بر فتراک و می‌پرسد که صیاد تو کیست تیغ خون آلود خود دارد که جلاد تو کیست ساختی کارم به یک پرسش که در…

ادامه مطلب

بار فراق بستم و ، جز پای خویش را

بار فراق بستم و ، جز پای خویش را کردم وداع جملهٔ اعضای خویش را گویی هزار بند گران پاره می‌کنم هر گام پای بادیه…

ادامه مطلب

ای سرخ گشته از تو به خون روی زرد ما

ای سرخ گشته از تو به خون روی زرد ما ما را ز درد کشته و غافل ز درد ما از تیغ بی ملاحظهٔ آه…

ادامه مطلب

انجام حسن او شد پایان عشق من هم

انجام حسن او شد پایان عشق من هم رفت آن نوای بلبل بی برگ شد چمن هم کرد آنچنان جمالی در کنج خانه ضایع بر…

ادامه مطلب

از تندی خوی تو گهی یاد نکردم

از تندی خوی تو گهی یاد نکردم کز درد ننالیدم و فریاد نکردم پیش که رسیدم، که ز اندوه جدائی نگریستم و حرف تو بنیاد…

ادامه مطلب

یک التفات ز فرماندهان نازم نیست

یک التفات ز فرماندهان نازم نیست ز دور رخصت یک سجدهٔ نیازم نیست منه به گوشهٔ طاق بلند استغنا کلید وصل ، که دستی چنان…

ادامه مطلب

هم مگر فیض توام نطق و بیانی بدهد

هم مگر فیض توام نطق و بیانی بدهد در خور شکر عطای تو زبانی بدهد آن جواهر که توان کرد نثار تو کم است هم…

ادامه مطلب

نیازی کز هوس خیزد کدامش آبرو باشد

نیازی کز هوس خیزد کدامش آبرو باشد نیاز بلهوس همچون نماز بی‌وضو باشد ز مستی آنکه می‌گوید اناالحق کی خبر دارد که کرسی زیر پا،…

ادامه مطلب

می‌روم نزدیک و حال خویش می‌گویم به او

می‌روم نزدیک و حال خویش می‌گویم به او آنچه پنهان داشتم زین پیش می‌گویم به او گشته‌ام خاموش و پندارد که دارم راحتی چند حرفی…

ادامه مطلب

مگر من بلبلم کز گفتگوی گل زبان بندد

مگر من بلبلم کز گفتگوی گل زبان بندد چو گلبن رخت رنگ و بوی خویش از بوستان بندد گلشن در هم شکفت آن بی مروت…

ادامه مطلب

مده از خنده فریب و مزن از غمزه خدنگ

مده از خنده فریب و مزن از غمزه خدنگ رو که ما را به تو من بعد نه صلح است و نه جنگ غمزه گو…

ادامه مطلب

گو جان ستان از من که من تن در بلای او دهم

گو جان ستان از من که من تن در بلای او دهم پیکر به خون اندر کشم جان خونبهای او دهم بزم فراغ آراست دل…

ادامه مطلب

کی دیدمش که قصد دل زار من نکرد

کی دیدمش که قصد دل زار من نکرد ننشست با رقیبی و آزار من نکرد یک شمه کار در فن ناز و کرشمه نیست کز…

ادامه مطلب

کاری مکن که رخصت آه سحر دهم

کاری مکن که رخصت آه سحر دهم وین تند باد را به چراغ تو سردهم آبم ز جوی تیغ تغافل مده ، مباد نخلی شوم…

ادامه مطلب

عزلت ما شده سر تاسر دنیا مشهور

عزلت ما شده سر تاسر دنیا مشهور قاف تا قاف بود عزلت عنقا مشهور پایه آن یافت که گردید مجرد ز همه هست آری به…

ادامه مطلب

شرح ضعفم از سگان آستان خود بپرس

شرح ضعفم از سگان آستان خود بپرس از کسان یک بار حال ناتوان خود بپرس شب به کویت مردمان را نیست خواب از دیده‌ام گر…

ادامه مطلب

ساکن گلخن شدم تا صاف کردم سینه را

ساکن گلخن شدم تا صاف کردم سینه را دادم از خاکستر گلخن صفا آیینه را پیش رندان حق شناسی در لباسی دیگر است پر به…

ادامه مطلب

رسید و آن خم ابرو بلند کرد و گذشت

رسید و آن خم ابرو بلند کرد و گذشت تواضعی که به ابرو کنند، کرد و گذشت نوازشم به جواب سلام اگر چه نداد تبسمی…

ادامه مطلب

دل پر حسرت از کوی تو برگردیدم و رفتم

دل پر حسرت از کوی تو برگردیدم و رفتم نشد پابوس روزی آستان بوسیدم و رفتم ز گرد راه خود را بر سر کوی تو…

ادامه مطلب

در این فکرم که خواهی ماند با من مهربان یا نه

در این فکرم که خواهی ماند با من مهربان یا نه به من کم می‌کنی لطفی که داری این زمان یا نه گمان دارند خلقی…

ادامه مطلب

خواهد دگر به دامگهی بال بسته‌ای

خواهد دگر به دامگهی بال بسته‌ای مرغ قفس شکسته‌ای از دام جَسته‌ای صیاد کیست تا نگذارد ز هستیش غیر از سر بریده و بال شکسته‌ای…

ادامه مطلب

چه کم می‌گردد از حشمت بلاگردان نازم کن

چه کم می‌گردد از حشمت بلاگردان نازم کن نگاهی چند ناز آلوده در کار نیازم کن درخت میوه‌ای داری صلای میوه‌ای میزن ولی اندیشه از…

ادامه مطلب

جان رفت و ما به آرزوی دل نمی‌رسیم

جان رفت و ما به آرزوی دل نمی‌رسیم هرچند می‌رویم به منزل نمی‌رسیم برقیم و بلکه تندتر از برق و رعد نیز وین طرفه تر…

ادامه مطلب

تاب رخ او مهر جهانتاب ندارد

تاب رخ او مهر جهانتاب ندارد جز زلف کسی پیش رخش تاب ندارد خواب آورد افسانه و افسانهٔ عاشق هر کس که کند گوش دگر…

ادامه مطلب

به لب بگوی که آن خندهٔ نهان نکند

به لب بگوی که آن خندهٔ نهان نکند مرا به لطف نهان تو بد گمان نکند تو خود مرا چه کنی لیک چشم را فرمای…

ادامه مطلب

بست زبان شکوه ام لب به سخن گشادنش

بست زبان شکوه ام لب به سخن گشادنش عذر عتاب گفتن و وعدهٔ وصل دادنش بود جهان جهان فریب از پی جان مضطرب آمدن و…

ادامه مطلب

با غیر دوش اینهمه گردیدنش چه بود

با غیر دوش اینهمه گردیدنش چه بود و ز زهر چشم جانب ما دیدنش چه بود آن ناز چشم کرده سر صلح اگر نداشت از…

ادامه مطلب

ای دل بی جرم زندانی، تو در بندی هنوز

ای دل بی جرم زندانی، تو در بندی هنوز آرزو کردت به این حال آرزومندی هنوز کوه اگر بودی ز جا رفتی بنازم حوصله اینهمه…

ادامه مطلب

آنکس که دامن از پی کین تو بر زند

آنکس که دامن از پی کین تو بر زند بر پای نخل زندگی خود تبر زند گر کوه خصمی تو کند انتقام تو آن تیغ…

ادامه مطلب

از پیِ بهبودِ دردِ ما دوا سودی نداشت

از پیِ بهبودِ دردِ ما دوا سودی نداشت هرکه شد بیمارِ دردِ عشق بهبودی نداشت بود روزی آن عنایت‌ها که با ما می‌نمود خوش نمودی…

ادامه مطلب