غزلیات همام تبریزی
قومی که ره به منزل خوبان همیبرند
قومی که ره به منزل خوبان همیبرند اقبال مایهایست که ایشان همیبرند جان میبرند تحفه به نزدیک یار خویش خرما به بصره، زیره به کرمان…
سعادتی که ز ناگه درآمدی ز درم
سعادتی که ز ناگه درآمدی ز درم خوش آمدی همه لطفی و مردمی و کرم منم که زان لب شیرین حدیث میشنوم منم که باز…
روی ترکم بین مکن نسبت به خوبی ماه را
روی ترکم بین مکن نسبت به خوبی ماه را ترک من در خیل دارد همچو مه پنجاه را دامن خرگه براندازد به شبها تا مگر…
در رخت مینگرم صورت جان میبینم
در رخت مینگرم صورت جان میبینم آنچه دل میطلبد پیش تو آن میبینم روح را چهرهٔ تو نور یقین میبخشد عقل را پیش دهانت به…
حسن تو را ممالک دلها مسخر است
حسن تو را ممالک دلها مسخر است مقبل کسی که وصل تو او را میسر است بر منزل مبارک تو هر که بگذرد گوید که…
چشم بد دور که زیباتر از این نتوان بود
چشم بد دور که زیباتر از این نتوان بود بنده روی تو خواهم ز میان جان بود دل من در هوس آن لب چون آب…
پیک مبارک است نسیم سحرگهی
پیک مبارک است نسیم سحرگهی مشتاق را همیدهد از دوست آگهی جان برخی نسیم که نگذاشت یک زمان کز بوی زلف یار دماغم شود تهی…
بنامیزد چنانت آفریدند
بنامیزد چنانت آفریدند که پنداری ز جانت آفریدند نمیدانم ز جان خوشتر چه باشد که تا گویم که زانت آفریدند لبت کاب حیات از وی…
بار دل بر تن نهادن کار ارباب دل است
بار دل بر تن نهادن کار ارباب دل است این که عیسی بار خر بر دوش گیرد مشکل است ای عزیزان رهرو راه دلارام است…
ای پیش نقش روی تو صاحبدلان بی خویشتن
ای پیش نقش روی تو صاحبدلان بی خویشتن وز چشم مستت فتنهها افتاده در هر انجمن تا خرقه و پشمینه را بازار دعوی بشکنی طرف…
از سوز دل مات همانا خبری نیست
از سوز دل مات همانا خبری نیست کاین ناله شبهای مرا خود سحری نیست هستند تو را عاشق بسیار ولیکن دلسوخته در عشق تو چون…
هر کاو سر تو دارد پروای سر ندارد
هر کاو سر تو دارد پروای سر ندارد مست تو تا قیامت از خود خبر ندارد هر عاشقی که جانش بویت شنیده باشد سر بی…
منتظر باشند شبها عاشقان ناکرده خواب
منتظر باشند شبها عاشقان ناکرده خواب تا برآید بامداد از شرق کویت آفتاب آفتابی میکند از مشرق رویت طلوع کز شعاع آن نیارد چشمهٔ خورشید…
ما گر چه ز خدمتت جداییم
ما گر چه ز خدمتت جداییم تا ظن نبری که بیوفاییم آنها که وفا به سر نبردند زنهار گمان مبر که ماییم ما زرق و…
فراق آن قد و قامت قیامت است قیامت
فراق آن قد و قامت قیامت است قیامت شکیب از آن لب شیرین غرامت است غرامت به خدمت تو رسیدن صباح روی تو دیدن سعادت…
سر تا قدم به آب حیاتت سرشتهاند
سر تا قدم به آب حیاتت سرشتهاند دلها مثال نقش تو بر جان نبشتهاند گر زاهدان صومعه بینند صورتت عاشق شوند بر تو وگر خود…
روی زیبا چون تماشا را به گلزار آورد
روی زیبا چون تماشا را به گلزار آورد شاخ گل را شرم بادا گر گلی بار آورد گر صبا از زلف او بویی به سوی…
در شهر بگویید چه فریاد و فغان است
در شهر بگویید چه فریاد و فغان است آن سرو مگر باز به بازار روان است قومی بدویدند به نظاره رویش وان را که قدم…
چیست دولت، صحبت صاحبدلان دریافتن
چیست دولت، صحبت صاحبدلان دریافتن یا حضور دوستان مهربان دریافتن روی جانان را که ذوق جان مشتاقان از اوست وصل بی یک انتظاری یا گمان…
چشم خود را دوست میدارم که رویش دیدهام
چشم خود را دوست میدارم که رویش دیدهام عاشقم بر گوش خود کآواز او بشنیدهام ای حریفان من در این مذهب نه امروز آمدم عشق…
پیش یاران امشبی ناخوانده مهمان آمدم
پیش یاران امشبی ناخوانده مهمان آمدم عاشقان تشنه لب را آب حیوان آمدم مجلس این قوم را از رنگ و بویی چاره نیست با رخ…
بلبلان را همه شب خواب نیاید زان بیم
بلبلان را همه شب خواب نیاید زان بیم که مبادا که برد برگ گلی باد نسیم شب مهتاب و گل و بلبل سرمست به هم…
با آن که برشکستی چون زلف خویش ما را
با آن که برشکستی چون زلف خویش ما را گفتن ادب نباشد پیمانشکن نگارا هستند پادشاهان پیش درت گدایان بنگر چه قدر باشد درویش بینوا…
ای باد نو بهاری بوی بهشت داری
ای باد نو بهاری بوی بهشت داری از سوی گل رسیدی یا پیک آن نگاری نی این چنین نسیمی از گلستان نیاید معلوم شد ز…
از تشنگی بمردم ای آب زندگانی
از تشنگی بمردم ای آب زندگانی چون نیستی در آتش احوال ما چه دانی ما را اگر نخوانی سلطان وقت خویشی درویش را همین بس…
هر که او عاشق جمال بود
هر که او عاشق جمال بود شاهدش خود گواه حال بود گر بود پاکباز شاهد نیز پاک و روشنتر از زلال بود حال اگر برخلاف…
من به اومید تو از راه دراز آمدهام
من به اومید تو از راه دراز آمدهام ناز بگذار دمی چون به نیاز آمدهام رهروان را به شب تار دلیلی باید من به بوی…
ما میرویم داده تو را یادگار دل
ما میرویم داده تو را یادگار دل نازک بود حکایت دل زینهار دل خوش دار هفتهای دل ما را که سالها پرورده است مهر تو…
کشم نقد جان را به بازار او
کشم نقد جان را به بازار او که این است شرط خریدار او به جان گر توان وصل او را خرید پر از جان شود…
سالها باید که چون تو ماهی از دوران برآید
سالها باید که چون تو ماهی از دوران برآید یا چو بالای تو سروی خوش زسروستان برآید در میان کفر زلفت نور ایمان مینماید پیش…
رفتیم ما و عشق تو اندر میان هنوز
رفتیم ما و عشق تو اندر میان هنوز ساکن نگشت عربده عاشقان هنوز هر برگ گل که باد صبا از چمن ربود مرغان ز رنگ…
در پی آن میدوید دل که نگاری کجاست
در پی آن میدوید دل که نگاری کجاست نوبت خوبان گذشت شاهد ما وقت ماست بر سر آب حیات خیمه زده جان ما این تن…
چون لبت از مصر کی خیزد نبات
چون لبت از مصر کی خیزد نبات کز نباتت میچکد آب حیات دوستانت ز آب حیوان بینصیب تشنگان جان داده نزدیک فرات صانع از روی…
جانها در آتشند که جانان همیرود
جانها در آتشند که جانان همیرود سیلاب خون ز دیدهٔ گریان همیرود یعقوب را زیوسف خود دور میکنند خاتم برون ز دست سلیمان همیرود آدم…
پرده خویش تویی پرده برانداز ز پیش
پرده خویش تویی پرده برانداز ز پیش یار بارت ندهد تا نشوی دشمن خویش آفتابیست که از دیدۀ کس نیست دریغ گر هواهای تو چون…
بشنو ز نی سماعی به زبان بیزبانی
بشنو ز نی سماعی به زبان بیزبانی شده بیحروف گویا همه صوت او معانی بگشای سمع جان را چو گشادنی زبان را که حدیث سر…
اینک آن روی مبارک که سزای نظر است
اینک آن روی مبارک که سزای نظر است مه چه باشد که ز خورشید بسی خوبتر است روح پاک است مصور شده از بهر نظر…
ای آفتاب خوبان وی آیت الهی
ای آفتاب خوبان وی آیت الهی حسن تو را مسخر از ماه تا به ماهی گر ماه را ز رویت بودی مدد نگشتی وقت خسوف…
از آن شکل و شمایل چشم بد دور
از آن شکل و شمایل چشم بد دور که چشم عاشقان را میدهد نور تو را از آرزوی صورت خویش گهی آب است و گه…
نیاید در قلم یارا حدیث آرزومندان
نیاید در قلم یارا حدیث آرزومندان اگر صد سال بنویسم بود باقی دو صد چندان در این آتش که من هستم زمانی دشمنت بادا که…
من از دنیا و مافیها دل اندر نیکوان بستم
من از دنیا و مافیها دل اندر نیکوان بستم عجب دارم که بشکیبم ز روی خوب تا هستم مرا باید که در دستم بود زلف…
ما به دست یار دادیم اختیار خویش را
ما به دست یار دادیم اختیار خویش را حاصلی زین به ندانستیم کار خویش را بر امید آن که روزی کار ما گیرد قرار سالها…
غنچهٔ خندان فدا بادت چو بگشایی دهن
غنچهٔ خندان فدا بادت چو بگشایی دهن آب حیوان است یا لب جان شیرین یا سخن قامت سرو خرامان است یا بالای تو نه به…
شب دراز که مانند زلف یار من است
شب دراز که مانند زلف یار من است چو زلف یار به دست است، کار کار من است ز روزگار همین یک دم است حاصل…
رندی و برناپیشهای میر مغان را میرسد
رندی و برناپیشهای میر مغان را میرسد از تن نیاید ھیچ کار این شیوه جان را می رسد در بینوایی عاشقی رندان خوشدل را رسد…
در باغ چو بالایت سروی نتوان دیدن
در باغ چو بالایت سروی نتوان دیدن صد سرو فدا بادا هنگام خرامیدن ای نور الهی را از روی شما عکسی ما آینه صانع خواهیم…
چون منی را کی رسد روی جهانآرای تو
چون منی را کی رسد روی جهانآرای تو دولت چشمم بود گردی ز خاک پای تو روی بنمودی و غوغا در جهان انداختی تا جهان…
جان را به جای زلفت جای دگر نباشد
جان را به جای زلفت جای دگر نباشد زین منزل خوش او را عزم سفر نباشد جانا دلم ربودی گویی خبر ندارم در زلف خود…
بیا دمی بنشین تا دلم بیاساید
بیا دمی بنشین تا دلم بیاساید که آن شمایل خوب انجمن بیاراید بخند اگر چه ز خندیدنت همیدانم که آفتاب به روزم ستاره بنماید ز…
بگذشت بر نظارگان نگذاشت در قالب دلی
بگذشت بر نظارگان نگذاشت در قالب دلی از حسن او پر دیدهام این شیوه در هر منزلی چون باد بر ما بگذرد بر جانب ما…