بیا دمی بنشین تا دلم بیاساید

بیا دمی بنشین تا دلم بیاساید
که آن شمایل خوب انجمن بیاراید
بخند اگر چه ز خندیدنت همی‌دانم
که آفتاب به روزم ستاره بنماید
ز ناز چشم تو هشیار مست می‌گردد
چه حاجت است به ساقی که باده پیماید
مثال نقش تو می‌خواستم ز صورتگر
جواب داد که آن در قلم نمی‌آید
توان به نوک قلم صورتی نگاشت ولی
ملاحتش که نگارد چنان که می‌باید
خوش است ناز ز روی نکو ولی نه چنان
که التفات به صاحب‌دلان نفرماید
کز آفریدن شاهد غرض همین بوده است
که از مشاهده صاحب‌دلی بیاساید
رخی بدین صفت و طلعتی بدین خوبی
به اهل عشق غرامت بود که ننماید
همام را غرض از دوست ذوق روحانی ست
نظر به میل طبیعت مگر نیالاید
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *