غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
بیار باده که اندر خمار خمارم
بیار باده که اندر خمار خمارم خدا گرفت مرا زان چنین گرفتارم بیار جام شرابی که رشک خورشید است به جان عشق که از غیر…
بیا جانا که امروز آن مایی
بیا جانا که امروز آن مایی کجایی تو کجایی تو کجایی به فر سایهات چون آفتابیم همایی تو همایی تو همایی جهان فانی نماند ز…
بیا با تو مرا کارست امروز
بیا با تو مرا کارست امروز مرا سودای گلزارست امروز بیا دلدار من دلداریی کن که روز لطف و ایثارست امروز دل من جامهها را…
بویی همیآید مرا مانا که باشد یار من
بویی همیآید مرا مانا که باشد یار من بر یاد من پیمود می آن باوفا خمار من کی یاد من رفت از دلش ای در…
بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد
بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد صبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمد خرامان ساقی…
به غم فرونروم باز سوی یار روم
به غم فرونروم باز سوی یار روم در آن بهشت و گلستان و سبزه زار روم ز برگ ریز خزان فراق سیر شدم به گلشن…
به روحهای مقدس ز من سلام برید
به روحهای مقدس ز من سلام برید به عاشقان مقدم ز من پیام برید به روز وصل چو برقم شب فراق چو ابر از این…
ای تو ملول از کار من من تشنه تر هر ساعتی
ای تو ملول از کار من من تشنه تر هر ساعتی آخر چه کم گردد ز تو کز تو برآید حاجتی بر تو زیانی کی…
به حارسان نکوروی من خطاب کنید
به حارسان نکوروی من خطاب کنید که چشم بد را از یوسفان به خواب کنید گهی به خاطر بیگانگان سؤال دهید گهی دل همه را…
به برج دل رسیدی بیست این جا
به برج دل رسیدی بیست این جا چو آن مه را بدیدی بیست این جا بسی این رخت خود را هر نواحی ز نادانی کشیدی…
بلبل نگر که جانب گلزار میرود
بلبل نگر که جانب گلزار میرود گلگونه بین که بر رخ گلنار میرود میوه تمام گشته و بیرون شده ز خویش منصوروار خوش به سر…
بگردان ساقی مه روی جام
بگردان ساقی مه روی جام رهایی ده مرا از ننگ و نام گرفتارم به دامت ساقیا ز آنک نهادستی به هر گامی تو دام رها…
بشکن قدح باده که امروز چنانیم
بشکن قدح باده که امروز چنانیم کز توبه شکستن سر توبه شکنانیم گر باده فنا گشت فنا باده ما بس ما نیک بدانیم گر این…
برو برو که نفورم ز عشق عارآمیز
برو برو که نفورم ز عشق عارآمیز برو برو گل سرخی ولیک خارآمیز مقام داشت به جنت صفی حق آدم جدا فتاد ز جنت که…
برخیز که صبح است و صبوح است و سکاری
برخیز که صبح است و صبوح است و سکاری بگشای کنار آمد آن یار کناری برخیز بیا دبدبه عمر ابد بین رستند و گذشتند ز…
برات آمد برات آمد بنه شمع براتی را
برات آمد برات آمد بنه شمع براتی را خضر آمد خضر آمد بیار آب حیاتی را عمر آمد عمر آمد ببین سرزیر شیطان را سحر…
بر آن بودم که فرهنگی بجویم
بر آن بودم که فرهنگی بجویم که آن مه رو نهد رویی به رویم بگفتم یک سخن دارم به خاطر به پیش آ تا به…
بحر ما را کنار بایستی
بحر ما را کنار بایستی وین سفر را قرار بایستی شیر بیشه میان زنجیرست شیر در مرغزار بایستی ماهیان میطپند اندر ریگ راه در جویبار…
ببین این فتح ز استفتاح تا کی
ببین این فتح ز استفتاح تا کی ز ساقی مست شو زین راح تا کی در این اقداح صورت راح جانی است نظاره صورت اقداح…
باغ است و بهار و سرو عالی
باغ است و بهار و سرو عالی ما مینرویم از این حوالی بگشای نقاب و در فروبند ماییم و تویی و خانه خالی امروز حریف…
باز شیری با شکر آمیختند
باز شیری با شکر آمیختند عاشقان با همدگر آمیختند روز و شب را از میان برداشتند آفتابی با قمر آمیختند رنگ معشوقان و رنگ عاشقان…
بار منست او بچه نغزی، خواجه اگرچه همه مغزی
بار منست او بچه نغزی، خواجه اگرچه همه مغزی چون گذری بر سر کویش، پای نکونه که نلغزی حدثنی صاحب قلبی، طهرلی جلدة کلبی اضحکنی…
باده بده ساقیا عشوه و بادم مده
باده بده ساقیا عشوه و بادم مده وز غم فردا و دی هیچ به یادم مده باده از آن خم مه پر کن و پیشم…
با روی تو ز سبزه و گلزار فارغیم
با روی تو ز سبزه و گلزار فارغیم با چشم تو ز باده و خمار فارغیم خانه گرو نهاده و در کوی تو مقیم دکان…
آینهام من آینهام من تا که بدیدم روی چو ماهش
آینهام من آینهام من تا که بدیدم روی چو ماهش چشم جهانم چشم جهانم تا که بدیدم چشم سیاهش چرخ زمین شد چرخ زمین شد…
این کبوتربچه هم عزم هوا کرد و پرید
این کبوتربچه هم عزم هوا کرد و پرید چون صفیری و ندایی ز سوی غیب شنید آن مراد همه عالم چه فرستاد رسول که بیا…
ایا یاری که در تو ناپدیدم
ایا یاری که در تو ناپدیدم تو را شکل عجب در خواب دیدم چو خاتونان مصر از عشق یوسف ترنج و دست بیخود می بریدم…
ای یوسف آخر سوی این یعقوب نابینا بیا
ای یوسف آخر سوی این یعقوب نابینا بیا ای عیسی پنهان شده بر طارم مینا بیا از هجر روزم قیر شد دل چون کمان بد…
ای نور افلاک و زمین چشم و چراغ غیب بین
ای نور افلاک و زمین چشم و چراغ غیب بین ای تو چنین و صد چنین مخدوم جانم شمس دین تا غمزهات خون ریز شد…
ای ملامت گر تو عاشق را سبک پنداشتی
ای ملامت گر تو عاشق را سبک پنداشتی تا به پیش عاشقان بند و فسون برداشتی گه مثال و رمز گویی گه صریح و آشکار…
ای گشته ز شاه عشق شهمات
ای گشته ز شاه عشق شهمات در خشم مباش و در مکافات در باغ فنا درآ و بنگر در جان بقای خویش جنات چون پیشترک…
ای که تو از عالم ما میروی
ای که تو از عالم ما میروی خوش ز زمین سوی سما میروی ای قفس اشکسته و جسته ز بند پر بگشادی به کجا میروی؟…
ای عشق که کردستی تو زیر و زبر خوابم
ای عشق که کردستی تو زیر و زبر خوابم تا غرقه شدهست از تو در خون جگر خوابم از کان شکر جستن اندر شب آبستن…
ای طربناکان ز مطرب التماس میکنید
ای طربناکان ز مطرب التماس میکنید سوی عشرتها روید و میل بانگ نی کنید شهسوار اسب شادیها شوید ای مقبلان اسب غم را در قدمهای…
ای شاد که ما هستیم اندر غم تو جانا
ای شاد که ما هستیم اندر غم تو جانا هم محرم عشق تو هم محرم تو جانا هم ناظر روی تو هم مست سبوی تو…
ای ساقی جان پر کن آن ساغر پیشین را
ای ساقی جان پر کن آن ساغر پیشین را آن راه زن دل را آن راه بر دین را زان می که ز دل خیزد…
ای روترش به پیشم بد گفتهای مرا پس
ای روترش به پیشم بد گفتهای مرا پس مردار بوی دارد دایم دهان کرکس آن گفته پلیدت در روی شدت پدیدت پیدا بود خبیثی در…
ای دهان آلوده جانی از کجا می خوردهای
ای دهان آلوده جانی از کجا می خوردهای و آن طرف کاین باده بودت از کجا ره بردهای با کدامین چشم تو از ظلمتی بگذشتهای…
ای دل ز بامداد تو بر حال دیگری
ای دل ز بامداد تو بر حال دیگری وز شور خویش در من شوریده ننگری بر چهره نزار تو صفرای دلبری است تا خود چه…
ای دریغا در این خانه دمی بگشودی
ای دریغا در این خانه دمی بگشودی مونس خویش بدیدی دل هر موجودی چشم یعقوب به دیدار پسر شاد شدی ساقی وصل شراب صمدی پیمودی…
ای خواجه بفرما به کی مانم به کی مانم
ای خواجه بفرما به کی مانم به کی مانم من مرد غریبم نه از این شهر جهانم گر دم نزنم تا حسد خلق نجنبد دانم…
ای چشم و چراغ شهریاری
ای چشم و چراغ شهریاری والله به خدا که آن تو داری شمعی که در آسمان نگنجد از گوشه سینهای برآری خورشید به پیش نور…
اتاک عید وصال فلا تذق حزنا
اتاک عید وصال فلا تذق حزنا و نلت خیر ریاض فنعم ما سکنا و زال عنک فراق امر من صبر و محنه فتنتنا و خاب…
ای تو پناه همه روز محن
ای تو پناه همه روز محن بازسپردم به تو من خویشتن قلزم مهری که کناریش نیست قطره آن الفت مرد است و زن شیر دهد…
ای بگفته در دلم اسرارها
ای بگفته در دلم اسرارها وی برای بنده پخته کارها ای خیالت غمگسار سینهها ای جمالت رونق گلزارها ای عطای دست شادی بخش تو دست…
ای ببرده دل تو قصد جان مکن
ای ببرده دل تو قصد جان مکن و آنچ من کردم تو جانا آن مکن بنگر اندر درد من گر صاف نیست درد خود مفرستم…
ای آنک از میانه کران میکنی مکن
ای آنک از میانه کران میکنی مکن با ما ز خشم روی گران میکنی مکن دربند سود خویشی و اندر زیان ما کس زین نکرد…
آورد طبیب جان یک طبله ره آوردی
آورد طبیب جان یک طبله ره آوردی گر پیر خرف باشی تو خوب و جوان گردی تن را بدهد هستی جان را بدهد مستی از…
آه از این زشتان که مه رو مینمایند از نقاب
آه از این زشتان که مه رو مینمایند از نقاب از درون سو کاه تاب و از برون سو ماهتاب چنگ دجال از درون و…
اندرآ ای مه که بیتو ماه را استاره نیست
اندرآ ای مه که بیتو ماه را استاره نیست تا خیالت درنیاید پای کوبان چاره نیست چون خیالت بر که آید چشمهها گردد روان خود…