غزلیات – صائب تبریزی
دلنشین افتاده است از بس که خط و خال او
دلنشین افتاده است از بس که خط و خال او ریشه در آیینه چون جوهر کند تمثال او حیرت آن روی آتشناک مهر لب شده…
معشوق در برابر و مهتاب درنظر
معشوق در برابر و مهتاب درنظر آید دگر چگونه مرا خواب درنظر از روی آتشین تودل آب می شود گردد زآفتاب اگر آب درنظر در…
دلبری از خم گیسوی سخن می آید
دلبری از خم گیسوی سخن می آید بوی فیض از گل شب بوی سخن می آید عقده دل که در او ناخن الماس شکست فتحش…
مشکل است از کوی او قطع نظر کردن مرا
مشکل است از کوی او قطع نظر کردن مرا ورنه آسان است از دنیا گذر کردن مرا بال من در گرد سر گردیدن گل ریخته…
دل می تپد مگر خبر یار می رسد
دل می تپد مگر خبر یار می رسد جان در ترددست که دلدار می رسد از چشمخانه رخت برون می برد غبار گویا که بوی…
مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد
مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد غنچه خاموش بلبل را به گفتار آورد از حجاب حسن شرم آلوده لیلی هنوز بید مجنون سر…
دل گشاده من گلستان من باشد
دل گشاده من گلستان من باشد سراب من نفس خونچکان من باشد به شرح حال به حرف احتیاج نیست مرا که بوی سوختگی ترجمان من…
یاد ایامی که در دل خار خاری داشتم
یاد ایامی که در دل خار خاری داشتم در جگر چون لاله داغ گلعذاری داشتم از تهی پایی به هر صحرا که راهم می فتاد…
دل عاشق چه غم از شورش دوران دارد؟
دل عاشق چه غم از شورش دوران دارد؟ کشتی نوح چه اندیشه ز طوفان دارد؟ غمزه شوخ ترا نیست محرک در کار تیغ از جوهر…
یار ما از کشتن عشاق درهم کی شود؟
یار ما از کشتن عشاق درهم کی شود؟ آنچنان باغ و بهاری نخل ماتم کی شود؟ زاهد از طاعت به راز عشق محرم کی شود؟…
دل شبها مشو از دیده گریان غافل
دل شبها مشو از دیده گریان غافل در سیاهی مشو از چشمه حیوان غافل نیست بی خار درین شوره زمین یک کف خاک مشو ای…
یا حلقه ارادت ساغر به گوش کن
یا حلقه ارادت ساغر به گوش کن یا عاقلانه ترک در می فروش کن چون می درین دو هفته که محبوس این خمی سرجوش زندگانی…
دل ز قید جسم چون آزاد گردد وا شود
دل ز قید جسم چون آزاد گردد وا شود چون حباب از خود کند قالب تهی دریا شود قفل دل را نیست مفتاحی بغیر از…
یاقوت با لب تودم از رنگ می زند
یاقوت با لب تودم از رنگ می زند این خون گرفته بین که چه بر سنگ می زند مرغی که آگه است زتعجیل نو بهار…
دل رفته رفته رنگ لب لعل او گرفت
دل رفته رفته رنگ لب لعل او گرفت زین باده، رنگ کوه بدخشان سبو گرفت گلرنگ گشت تیغ شهادت ز زخم ما این آب از…
یک دل نشد گشاده ز گفت و شنید من
یک دل نشد گشاده ز گفت و شنید من با هیچ قفل راست نیامد کلید من در سنگ از شرار و شرر می دهم خبر…
دل را به آتش نفس گرم آب کن
دل را به آتش نفس گرم آب کن ای غافل از خزان گل خود را گلاب کن چون شعله خوش برآی به دلهای خونچکان نقل…
وفا طلب زجهان فنا نباید شد
وفا طلب زجهان فنا نباید شد امیدوار به این بیوفا نباید شد درین قلمرو آفت بجز مقام رضا دگر به هیچ مقامی رضا نباید شد…
دل حق جو نظر بر عالم باطل نمی دارد
دل حق جو نظر بر عالم باطل نمی دارد که تیر راست کیشان تا هدف منزل نمی دارد نیند آزادگان غافل ز احوال گرانباران ثمر…
دل تهی ناشده از خویش به جایی نرسد
دل تهی ناشده از خویش به جایی نرسد تا بود پر ز شکر نی به نوایی نرسد تیر را شهپر پرواز بود پاکی شست آه…
دل بی آرزو آسوده از تشویش می باشد
دل بی آرزو آسوده از تشویش می باشد به قدر آرزو دلهای مردم ریش می باشد به مقدار حطام دنیوی دود از سرا خیزد توانگر…
دل بردن ما اینهمه تدبیر ندارد
دل بردن ما اینهمه تدبیر ندارد این راه سبک حاجت شبگیر ندارد در هر دو جهان کیست کز او شرم کند عشق نقاش حیا از…
دل از هجوم نشتر آزار وا شود
دل از هجوم نشتر آزار وا شود چون غنچه ای که در بغل خار وا شود هر دیده نیست محرم آن چاک پیرهن تا بر…
دل ارباب تنعم ز نوا می افتد
دل ارباب تنعم ز نوا می افتد جام لبریز چو گردد ز صدا می افتد با توکل سفری شو که درین راه، به چاه هرکه…
دستی ز روی لطف برآری چه می شود؟
دستی ز روی لطف برآری چه می شود؟ ما را اگر به ما نگذاری چه می شو؟ ما را اگر به ما نگذاری چه می…
دست در دامن اندیشه زدن نادانی است
دست در دامن اندیشه زدن نادانی است ساحلی دارد اگر بحر جهان حیرانی است باعث گردش افلاک که می داند چیست؟ قسمت عقل ازین دایره…
درین ریاض دلی را که آب می سازند
درین ریاض دلی را که آب می سازند چو شبنم آینه آفتاب می سازند دلی که داغ وکباب از فروغ عشق نشد در آفتاب قیامت…
درمانده این جسم نزارست دل ما
درمانده این جسم نزارست دل ما در سنگ نهان همچو شرارست دل ما هر چند بهای گهر از گرد یتیمی است بی قیمت ازین مشت…
درد پیری را جوانی می کند درمان و بس
درد پیری را جوانی می کند درمان و بس آه کاین درمان نباشد در دکان هیچ کس در بیابان طلب چون گردباد از ضعف تن…
در هر که ترا دیده به حسرت نگرانم
در هر که ترا دیده به حسرت نگرانم عمی است که من زنده به جان دگرانم بیداری دولت به سبکروحی من نیست هر چند که…
در مشرب من صبح چه گویم چه اثر داد
در مشرب من صبح چه گویم چه اثر داد این شیر مرا غوطه به دریای شکر داد از رفتن چون ندهم پشت به دیوار آسوده…
در گردش آورید می لعل فام را
در گردش آورید می لعل فام را زین بیش خشک لب مپسندید جام را تاچون شفق مدام رخت لاله گون بود بی باده مگذران چو…
در کاهش است از سخن خود سخن طراز
در کاهش است از سخن خود سخن طراز در سمین به رشته بود بوته گدار درکم زدن زیادتی آنها که دیده اند چون شمع می…
در عشق اگر صادقی از قرب حذر کن
در عشق اگر صادقی از قرب حذر کن چون آینه از دور قناعت به نظر کن زان چهره کز او جای عرق می چکد آتش…
در سینه عشاقی و از سینه جدایی
در سینه عشاقی و از سینه جدایی چون صورت آیینه ز آیینه جدایی در چشمی و در چشم نیایی ز لطافت گنجینه نشینی و ز…
در زمستان باغ اگر از برگ عریان می شود
در زمستان باغ اگر از برگ عریان می شود برگ عیش خلق افزون در زمستان می شود در سواد زلف شب، صبح بناگوشی است روز…
در دور خط به حرف رسیدن چه فایده؟
در دور خط به حرف رسیدن چه فایده؟ در وقت عزل شکوه شنیدن چه فایده؟ خط نیست دشمنی که بتابد ز تیغ روی بر روی…
در دل اثر از تیغ کند زخم زبان بیش
در دل اثر از تیغ کند زخم زبان بیش صد پیرهن ازتن بود آزردن جان بیش از جنبش مهدست گرانخوابی اطفال از زلزله شد غفلت…
در حریمی که گل روی ایاغ افروزد
در حریمی که گل روی ایاغ افروزد خار در دیده آن کس که چراغ افروزد لاله تربتش آتش به ته پا دارد در دل هر…
در تمام عمر اگر یک روز عاشق بوده ای
در تمام عمر اگر یک روز عاشق بوده ای از حساب زندگی روزشمار آسوده ای چون می گلرنگ خون عاشقان غماز نیست از غبار خط…
در بهشت است آن که چشمش از جهان پوشیده است
در بهشت است آن که چشمش از جهان پوشیده است بر سر گنج است پایی کز طلب خوابیده است گوشه عزلت ز صحبت ها مرا…
در آغاز محبت خاطر عاشق غمین باشد
در آغاز محبت خاطر عاشق غمین باشد که تا در جوش باشد دردمی بالانشین باشد ترا کامروز دستی هست بگشا عقده ای از دل که…
دامن فرصت دل بیتاب نتواند گرفت
دامن فرصت دل بیتاب نتواند گرفت مشت خاکی پیش این سیلاب نتواند گرفت برنخیزد هر که پیش از صبح از خواب گران دولت بیدار را…
داغ هر لاله که بر سینه هامون باشد
داغ هر لاله که بر سینه هامون باشد مهری از محضر رسوایی مجنون باشد دورگردی نشود مانع یکتایی دل قطره در ابر همان در دل…
داشت از طفلی جنون جا در دل آواره ام
داشت از طفلی جنون جا در دل آواره ام بود از سنگ ملامت مهره گهواره ام همچو اوراق گلستان زاول نشو و نما هم دبستان…
خیز جان در ره صاحب نفسی افشانیم
خیز جان در ره صاحب نفسی افشانیم مگر از سینه غبار هوسی افشانیم سرو را نیست جز دست فشاندن باری ما چه داریم که در…
خون ما گر سبب چهره آل است ترا
خون ما گر سبب چهره آل است ترا در قدح ریز که چون شیر حلال است ترا بر مدار از سر ما سایه که چون…
خوشا کسی که دل خود به چشم مست تو داد
خوشا کسی که دل خود به چشم مست تو داد ز سر گذشت و به دنبال این بلا افتاد تو تا شکفته شدی گل به…
خوش وقت گروهی که در اندیشه یارند
خوش وقت گروهی که در اندیشه یارند چون کعبه روان روی به دیوار ندارند در دامن یارند چو آیینه شب وروز هر چند گرفتار درین…
خوش آن کسان که دردل برآرزو بستند
خوش آن کسان که دردل برآرزو بستند به اشک تلخ ره لقمه بر گلو بستند به نقد جنت در بسته یافتند اینجا به روی خلق…