غزلیات – صائب تبریزی
در بهاران از چمن ای باغبان بیرون میا
در بهاران از چمن ای باغبان بیرون میا تا گلی دربار هست از گلستان بیرون میا چون نمی گردد سری از سایه ات اقبالمند ای…
دایم ستیزه با دل افگار می کنی
دایم ستیزه با دل افگار می کنی با لشکر شکسته چه پیکار می کنی؟ ای وای اگر به گریه خونین برون دهم خونی که در…
دامن خود را کشید آه سرو ناز از دست من
دامن خود را کشید آه سرو ناز از دست من آه کان آهوی وحشی جست باز از دست من از ره بیچارگی می آرمش در…
داغ سودا فارغ از فکر کلاهم کرده است
داغ سودا فارغ از فکر کلاهم کرده است بی نیاز از افسر این چتر سیاهم کرده است خار دامنگیر گردد شهپر پرواز من تا محبت…
دارم ز اشک گرم دل تاب خورده ای
دارم ز اشک گرم دل تاب خورده ای چون خار و خس تپانچه سیلاب خورده ای خون خوردنم تراوش ازان کم کند که من دارم…
خویش را پیشتر از مرگ خبر باید کرد
خویش را پیشتر از مرگ خبر باید کرد در حضر فکر سرانجام سفر باید کرد پیش ازان دم که شود تکمه پیراهن خاک سر ازین…
خون خود یوسف درون چاه کنعان می خورد
خون خود یوسف درون چاه کنعان می خورد این سزای آن که روی دست اخوان می خورد من که روزی از دل خود می خورم…
خوشا روزی که منزل در سواد اصفهان سازم
خوشا روزی که منزل در سواد اصفهان سازم ز وصف زنده رودش خامه را رطب اللسان سازم نسیم آسا به گرد سر بگردم چار باغش…
خوش آن گروه که مست بیان یکدیگرند
خوش آن گروه که مست بیان یکدیگرند ز جوش فکر می ارغوان یکدیگرند نمی زنند به سنگ شکست گوهر هم پی رواج متاع دکان یکدیگرند…
خوش است حس که در پرده حیا باشد
خوش است حس که در پرده حیا باشد که بدنماست پریزاد خودنماباشد برهنگی نشود پرده شرافت ذات چه نقص دارد اگر کعبه بی قبا باشد…
خواب غفلت گر به این عنوان شود سنگین مرا
خواب غفلت گر به این عنوان شود سنگین مرا بالش پر می شود سنگی که شد بالین مرا آهم از دل تا به لب جولان…
خنده ات را چاشنی از شیر و شکر کرده اند
خنده ات را چاشنی از شیر و شکر کرده اند پسته ات را خوش نمک از شور محشر کرده اند کاکلت را پیچ و تاب…
خلق خوش در نوبهار عافیت دارد مرا
خلق خوش در نوبهار عافیت دارد مرا خاکساری در حصار عافیت دارد مرا تا چه بدمستی ز من سرزد که دور روزگار در کشاکش از…
خط مشکین تو نقش تازه ای بر کار بست
خط مشکین تو نقش تازه ای بر کار بست مصحف روی ترا شیرازه از زنار بست از فروغ حسن نتوان کرد در رویش نگاه جوش…
خط شبرنگ از ان لعل لب گلرنگ می بالد
خط شبرنگ از ان لعل لب گلرنگ می بالد زبس افتاده شوخ این سبزه زیر سنگ می بالد گدازد دیدن سنگ محک ناقص عیاران را…
خط حجاب آن رخ گلرنگ شد یکبارگی
خط حجاب آن رخ گلرنگ شد یکبارگی دستگاه بوسه ما تنگ شد یکبارگی چین ابرو کرد شمشیر تغافل در نیام چشم جادو تایب از نیرنگ…
خط از سنگین دلی گفتم برآرد لعل دلبر را
خط از سنگین دلی گفتم برآرد لعل دلبر را ندانستم رگ گردن شود این رشته گوهر را نه تبخاله است بر گرد دهان آن پری…
خشت از سرخم پنبه ز مینا بربایید
خشت از سرخم پنبه ز مینا بربایید برچهره خود روزن جنت بگشایید در پرده نشستن به زنبان است سزاوار مردانه ازین پرده نیلی بدر آیید…
زدل در سینه غیر از آه غم پرور نمی ماند
زدل در سینه غیر از آه غم پرور نمی ماند که جز خاک سیه از عود در مجمر نمی ماند به آن عارض که دارد…
زخمی که ره به لذت ناسور می برد
زخمی که ره به لذت ناسور می برد فیض نمک ز مرهم کافور می برد پروانه مرا جگر ماهتاب نیست موسی مرا به انجمن طور…
زخار زار تعلق کشیده دامان باش
زخار زار تعلق کشیده دامان باش به هر چه می کشدت دل ،ازان گریزان باش قد نهال خم از بار منت ثمرست ثمر قبول مکن…
زبان مار بود خار آشیان فراق
زبان مار بود خار آشیان فراق که باد جلوه گه برق، خانمان فراق چو آفتاب زبانهای آتشین خواهم که الامان زنم از تیغ بی امان…
زاهد هوای عالم بالا نمی کند
زاهد هوای عالم بالا نمی کند این رود خشک روی به دریا نمی کند آسوده است زاهد خشک از فشار عشق شهباز قصد سینه صحرا…
زان دهن انگشتر زنهار می باید گرفت
زان دهن انگشتر زنهار می باید گرفت بعد ازان مهر از لب اظهار می باید گرفت نوبهار آمد، ره گلزار می باید گرفت داد دل…
ز نور شمع چه مقدار جا شود روشن؟
ز نور شمع چه مقدار جا شود روشن؟ خوش آن چراغ کز او هر سرا شود روشن به گرد دیر و حرم دل به دست…
ز ناکامی گل از همصحبتان یار می چینم
ز ناکامی گل از همصحبتان یار می چینم گلی کز یار باید چیدن از اغیار می چینم گل از نظاره آن آتشین رخسار می چینم…
ز ماتمخانه ما نغمه عشرت کجا خیزد؟
ز ماتمخانه ما نغمه عشرت کجا خیزد؟ سپند از آتش ما تنگدستان بینوا خیزد نصیحت برنینگیزد زمین گیران غفلت را ره خوابیده هیهات است از…
ز کاوش دلم آزار رنگ می بازد
ز کاوش دلم آزار رنگ می بازد به پای من چو رسد خار رنگ می بازد اگر ز نغمه سیراب، پرده بردارم هزار غنچه منقار…
ز طرف روی تو خط سیاه پیدا شد
ز طرف روی تو خط سیاه پیدا شد در آفتاب قیامت پناه پیدا شد ز خط به چهره لغزنده تو دلشادم که دست پیچ برای…
ز سروقدتو شد شوره زار امکان سبز
ز سروقدتو شد شوره زار امکان سبز ز شمع سبز تو شد بخت این شبستان سبز ز خط پشت لبت زنده می شود دلها چنین…
ز روی لاله گون متراش خط عنبرافشان را
ز روی لاله گون متراش خط عنبرافشان را مکن زنهار بی شیرازه دلهای پریشان را دهان شکوه ما را به حرفی می توان بستن به…
ز دوزخ است چه پروا نیازمند ترا؟
ز دوزخ است چه پروا نیازمند ترا؟ که ساخت شعله سویدای دل سپند ترا مگر ز خاک شهیدان عشق می آیی؟ که دست و پای…
ز دام سوختگان عشق را رهایی نیست
ز دام سوختگان عشق را رهایی نیست ز لفظ، معنی بیگانه را جدایی نیست درین زمانه چنان راه فیض مسدوست که از شکاف دل امید…
ز خلوت نیست بر خاطر غمی وحدت شعاران را
ز خلوت نیست بر خاطر غمی وحدت شعاران را گره در دل ز پیوندست دایم شاخساران را حریف خیره چشمان نیست حسن شرمناک تو مکن…
ز خانه مست برون آن نگار آمده بود
ز خانه مست برون آن نگار آمده بود به اختیار نه بی اختیارآمده بود شکفته روی وشلایین ومست وخواب آلود به مدعای من دل فگار…
ز چشم ظالم او چون نیندیشند معصومان؟
ز چشم ظالم او چون نیندیشند معصومان؟ که دارد غمزه ای گیرنده تر از خون مظلومان نیفتد هیچ کافر بر زبان ناصحان یارب! مرا کردند…
ز تیغش خونبهای دل به صد امید می خواهم
ز تیغش خونبهای دل به صد امید می خواهم چه گستاخم که خون شبنم از خورشید می خواهم به صد لب چون نخندد بخت بر…
ز بیغمی نه ز مطرب ترانه می طلبم
ز بیغمی نه ز مطرب ترانه می طلبم برای گریه چو طفلان بهانه می طلبم شده است سنگ نشان دل ز بی پر و بالی…
ز باده حالت فرزانه می توان دانست
ز باده حالت فرزانه می توان دانست حریف را به دو پیمانه می توان دانست فروغ حسن درین انجمن نمی ماند ز بیقراری پروانه می…
ز اشک، دیده تاریک شمع نورانی است
ز اشک، دیده تاریک شمع نورانی است دهان پسته پر از خون دل ز خندانی است به آب تیغ توان شست تا ز هستی دست…
ریخت مژگان تر من رنگ گلشن بر زمین
ریخت مژگان تر من رنگ گلشن بر زمین شد ز آه من چراغ لاله روشن بر زمین با سبکروحان گرانجانان نگیرند الفتی هست در جیب…
روی گرم مهر اگر ذرات عالم را نواخت
روی گرم مهر اگر ذرات عالم را نواخت داغ سودای تو هم دلهای پر غم را نواخت حسن را باغ و بهاری همچو چشم پاک…
روی آیینه دل تار نمی باید کرد
روی آیینه دل تار نمی باید کرد پشت بر دولت دیدار نمی باید کرد از پریشان سخنی عمر قلم شد کوتاه زندگی در سر گفتار…
روشن چسان شود به تو سوز نهان ما؟
روشن چسان شود به تو سوز نهان ما؟ چون شمع کشته است زبان در دهان ما در چشم ما ز گریه شادی نشان مجوی این…
روزگار ما به غفلت از تن آسانی گذشت
روزگار ما به غفلت از تن آسانی گذشت عمر ما چون چشم قربانی به حیرانی گذشت ساحل مقصود داند موجه شمشیر را کشتی هر کس…
روح را جسم گران مانع شبگیر شده است
روح را جسم گران مانع شبگیر شده است جای رحم است به سیلی که زمین گیر شده است دامن دشت پر از آهوی آهوگیرست بس…
رنگین تر از حناست بهار و خزان ما
رنگین تر از حناست بهار و خزان ما بر دست خویش بوسه دهد باغبان ما چون صبح در محبت خورشید صادقیم این تب برون نمی…
رفتن گلزار کار مردم بیکاره است
رفتن گلزار کار مردم بیکاره است برگ عیش دردمندان از دل صد پاره است با دل روشن ز اسباب تنعم فارغم بستر و بالین من…
رستم کسی بود که برآید به خوی خویش
رستم کسی بود که برآید به خوی خویش در وقت احتیاج بگیرد گلوی خویش آبی است آبرو که نیاید به جوی باز از تشنگی بسوز…
رخنه در دل می کند مژگان قتالش هنوز
رخنه در دل می کند مژگان قتالش هنوز می کشد آب ازجگرها دانه خالش هنوز شاهبازغمزه اش راگرچه خط دربوته کرد در کمین سینه کبک…