غزلیات شمس مغربی
هیچکس به خویشتن ره نبرد به سوی او
هیچکس به خویشتن ره نبرد به سوی او بلکه به پای او رود هر که رود به کوی او پرتو مهر روی او تا نشود…
میفرستد هر زمانی دوست پیغامی دگر
میفرستد هر زمانی دوست پیغامی دگر میرسد دل را ازو هر لحظه الهامی دگر کای دل سرگشته غیر از ما دلارامی مجوی زانکه نتوان یافتن…
مرا دلیست که در وی بغیر دوست نگنجد
مرا دلیست که در وی بغیر دوست نگنجد درین حضیره هر آنکس که غیر اوست نگنجد ز مغز و پوست برون آ که در حضیره…
قطره ائی از قعر دریا دم مزن
قطره ائی از قعر دریا دم مزن ذرهئی از مهر والا دم مزن مرد امروزی هم از امروز گوی از پری و دی و فردا…
ز قدرت سرو بستان آفریدند
ز قدرت سرو بستان آفریدند ز رویت ماه تابان آفریدند ز حسن روی تو تابی عیان شد از آن خورشید رخشان آفریدند ترا سلطانی کَونین…
دلی که با رخ زلف تو همنشین باشد
دلی که با رخ زلف تو همنشین باشد مجرد از غم و شادی و کفر و دین باشد بود ز کفر و ز اسلام بی…
حسن روی هر پریرویی ز حسن روی اوست
حسن روی هر پریرویی ز حسن روی اوست آب حسن دلبری هر سو روان از جوی اوست کعبه اهل نظر رخسار جانبخش وی است قبله…
جانم از پرتو روی چنان میگردد
جانم از پرتو روی چنان میگردد که دل از آتش او آب روان میگردد هرچه پیداست نهان میشود از دیده جان چون بر آن دیده…
بیا دلا به کجا خورده شراب بگو
بیا دلا به کجا خورده شراب بگو ز خمّ مست که گشتی چنین خراب بگو میان بادیه شوق چون شدی تشنه کجا شدی و چه…
ایجمال تو در جهان مشهور
ایجمال تو در جهان مشهور لیکن از چشم انس و جان مستور نور رویت بدید ها نزدیک لیکن از دیدنش نظر ها دور غیر گرمی…
ای دیده بگو از چه سبب مست و خرابی
ای دیده بگو از چه سبب مست و خرابی ول دل تو چنین مست و خراب از چه شرابی ای سینه بی کینه تو مجروح…
آن مرغ بلند آشیانه
آن مرغ بلند آشیانه چون کرد هوای دام و دانه پرواز گرفت گشت ظاهر از سایه تیر او زمانه مرغی که دو کون سایه اوست…
ورای مطلب هر طالب است مطلب ما
ورای مطلب هر طالب است مطلب ما برون زمشرب هر شارب است مشرب ما به کام دل به کسی هیچ جرعه ای نرسید از آن…
مهر سر گشته کافتاب کجاست
مهر سر گشته کافتاب کجاست آب هر سودان که آب کجاست خواب دوشم ز دیده ام پرسید کاین جهان را مگو که خواب کجاست مست…
مرا آن لبت خندان تازه
مرا آن لبت خندان تازه بتن هردم فرستد جان تازه بچشم جان تازه هر زمانی ناید چهره جانان تازه دهد هر ساعتی طفل دلم را…
طریق مدرسه و رسم خانقاه مپرس
طریق مدرسه و رسم خانقاه مپرس ز راه رسم گذر کن طریق و راه مپرس طریق فقر و فنا پیش گیر و خوش میباش ز…
زد حلقه دوش بر دل ما یار معنوی
زد حلقه دوش بر دل ما یار معنوی گفتم که کیست گفت که در باز کن توی گفتم که من چگونه توام گفت ما یکیم…
دلبری دارم که در فرمان او باشد دلم
دلبری دارم که در فرمان او باشد دلم همچو گوئی در خم چوگان او باشد دلم هر زمان هر جا که می خواهد دلم را…
دارد نشان یارم هر دلبری و یاری
دارد نشان یارم هر دلبری و یاری بینم جمال رویش از روی هر نگاری جز روی او نبینم از روی هر نگاری جز خط او…
تو میخواهی که تا تنها تو باشی
تو میخواهی که تا تنها تو باشی کسی دیگر نباشد تا تو باشی از آن پنهان کنی هر لحظه مارا زچشم خلق ناپیدا ت باشی…
بیا بر چشم عاشق کن تجلی روی زیبارا
بیا بر چشم عاشق کن تجلی روی زیبارا که جز وامق نداند کس کمال حسن عذرا را بصحرای دل عاشق بیا جلوه کنان بگذر بروی…
این کرد پریچهره ندانم که چه کرد است
این کرد پریچهره ندانم که چه کرد است کز جمله خوبان جهان کوی ببرده است موسی کلیم است که دارد ید بیضا عیسی است کزو…
ای آفتاب رویت هرسو فکنده تابی
ای آفتاب رویت هرسو فکنده تابی وی از فروغ مهرت هر ذرّه آفتابی از کیست قدر رویت چون نیست غیر تو کس هر لحظه در…
آن که خود را مینماید در رخ خوبان چو ماه
آن که خود را مینماید در رخ خوبان چو ماه میکند از دیده عشاق در خوبان نگاه وانکه حسنش را بود از روی هر مرد…
هرآنکه طالب آنحضرت است مطلوب است
هرآنکه طالب آنحضرت است مطلوب است محب دوست بتحقیق عین محبوب است تراست یوسف کنعتان درون جان پنهان ولی چه سود که چشمت بچشم یعقوب…
مه مهر تو دیدیم و ز ذرّات گذشتیم
مه مهر تو دیدیم و ز ذرّات گذشتیم از جمله صفات از پی آن ذات گذشتیم چون جمله جهان مظهر و آیات وجودند اندر طلب…
مرا از روی هر دلبر تجلی میکند رویش
مرا از روی هر دلبر تجلی میکند رویش نه از یکسوش می بینم که میبینم ز هر سویش کشد هر دم مرا سویی کمند زلف…
عشق من حسن ترا درخور اگر هست بگو
عشق من حسن ترا درخور اگر هست بگو چون منت در دو جهان مظهر اگر هست بگو منظری نیست ترا بِه زدل و دیده من…
ز دریا موج گوناگون برآمد
ز دریا موج گوناگون برآمد ز بیچونی برنگ چون برآمد چو نیل از بهر موسی آب گردید برای دیگران چون خون برآمد که از هامون…
دلی دارم که در روی غم نگنجد
دلی دارم که در روی غم نگنجد چه جای غم که شادی هم نگنجد میان ما و یار همدم ما اگر همدم نباشد دم نگنجد…
چون عکس رخ دوست در آینه عیان شد
چون عکس رخ دوست در آینه عیان شد بر عکس رخ خویش نگارم نگران شد شیرین لب او تا که به گفتار درآمد عالم همه…
تو ز مائی ولی ما را ندانی
تو ز مائی ولی ما را ندانی ز دریایی ولی دریا ندانی اگر دریا ندانی آن عجب نیست عجب این است که صحرا را ندانی…
بی نقاب آن جمال نتوان دید
بی نقاب آن جمال نتوان دید در رخش جز مثال نتوان دید روی او را بزلف و خال توان دید بی زلف و خال نتوان…
ای همه صفات من آینه صفات تو
ای همه صفات من آینه صفات تو نیست حیات من بجز شعبه ای از حیات تو جام جهان نمای من صورت توست گرچه هست جام…
ای بلبل جان چونی اندر قفس تنها
ای بلبل جان چونی اندر قفس تنها تا چند درین تنها مانی تو تن تنها ای بلبل خوشالحان زان گلشن و زان بستان چون بود…
اگرچه پادشه عالمم گدای توام
اگرچه پادشه عالمم گدای توام تو از برای منی و من از برای توام جهان که بنده از بندگان حضرت تست از آن فدای من…
هیچ دانی که کیستیم و شما
هیچ دانی که کیستیم و شما سایه آفتاب نور خدا سایه آفتاب تابش اوست تابش مهر هست عین ضیا نیست خورشید از شعاع بعید نیست…
مَهَت هر لحظه از کو مینماید
مَهَت هر لحظه از کو مینماید هلالآسای ابرو مینماید سر از جیب پریرویان برآرد رخ از روی پریرو مینماید به هر سوزان کنم هردم توجه…
ما سالها مقیم در یار بوده ایم
ما سالها مقیم در یار بوده ایم اندر حریم محرم اسرار بوده ایم با یار خوشخرامم و خندان بکام دل بیزحمت و مشقت اغیار بوده…
صنما هر نفسی در گذرت میبینم
صنما هر نفسی در گذرت میبینم بر دل و دیده و جان جلوهگرت میبینم گرچه صدبار کنی جلوه مرا هر نفسی لیک هر لحظه به…
ز روی ذات بر افکن نقاب اسما را
ز روی ذات بر افکن نقاب اسما را نهان به اسم مکن چهرۀ مسمّا را نقاب بر فکن از روی و عزم صحرا کن ز…
دلی دارم که باشد جای جانان
دلی دارم که باشد جای جانان مدام از دل بود ماوای جانان دلی دارم چو آینه که دائم در او بینم رخ زیبای جانان سویدائیست…
چون رُخَت را هر زمان حُسن و جمالی دیگر است
چون رُخَت را هر زمان حُسن و جمالی دیگر است لاجَرَم هردم مرا با تو وصالی دیگر است اینکه هر ساعت جمالی مینماید روی تو…
ترا که دیده نباشد نظر چگونه کنی
ترا که دیده نباشد نظر چگونه کنی بدین قدم که تو داری سفر چگونه کنی ترا که هیچ ز احوال خود خبر نبود بگو ز…
بیا در بحر و دریا شو رها کن این من و ما را
بیا در بحر و دریا شو رها کن این من و ما را که تا دریا نگردی تو ندانی عین دریا را اگر موجت از…
ای هر نفس تافته بر دل ز تو نوری
ای هر نفس تافته بر دل ز تو نوری از سرّ تو جان یافته هر لحظه سروری در سایه جان ز آتش سودای تو سوزیست…
ای از دو جهان نهان عیان کیست
ای از دو جهان نهان عیان کیست وی عین عیان پس این نهان کیست آنکس که به صد هزار صورت هر لحظه همی شود عیان…
اگر ز روی براندازد او نقاب صفات
اگر ز روی براندازد او نقاب صفات دو کَون سوخته گردد ز نور پرتو ذات به پیش تاب تجلی ذات محو شود چنانکه هست کشته…
هر زمان خورشید او از مشرقی سر بر کند
هر زمان خورشید او از مشرقی سر بر کند ماه مهر افزاش هر دم جلوه دیگر کند از برای آنکه تا نشناسد او را هر…
می حدیثی از لب ساقی روایت می کند
می حدیثی از لب ساقی روایت می کند باده از سرمستی چشمش حکایت میکند از حدیث مستی چشمش دلم سرمست شد قصهمستان مگر تا چون…