بحر، روشنگر آیینهٔ سیلاب بود

ادامه مطلب

بپذیر عذر باده‌کشان را، که همچو موج

ادامه مطلب

بجز کسب هوا از من دگر کاری نمی‌آید

ادامه مطلب

باور که می‌کند، که درین بحر چون حباب

ادامه مطلب

بال و پر همند حریفان سست عهد

ادامه مطلب

باغ و بهار چشم و دل قانع من است

ادامه مطلب

بال شکسته است کلید در قفس

ادامه مطلب

بازیچهٔ نسیم خزانند لاله‌ها

ادامه مطلب

بازی جنت مخور، کز بهر عبرت بس بود

ادامه مطلب

بار گران، سبک به امید فکندن است

ادامه مطلب

بار بردار ز دلها که درین راه دراز

ادامه مطلب

از باده توبه کردن مشکل بود، وگرنه

ادامه مطلب

از بهشت افتاد بیرون آدم و خندان نشد

ادامه مطلب

احوال خود به گریه ادا می ‌کنیم ما

ادامه مطلب

ابرام در شکستن من اینقدر چرا؟

ادامه مطلب

بر روی هم هر آنچه گذاری وبال توست

ادامه مطلب

آب روان عمر ز استاده خوشترست

ادامه مطلب

بر دانهٔ ناپخته دویدیم چو آدم

ادامه مطلب

بر روی نازبالش گل تکیه می‌کند

ادامه مطلب

بر حواس خویش، راه آرزوها بسته‌ایم

ادامه مطلب

بر خاطر موج است گران، دیدن ساحل

ادامه مطلب

بر حریر عافیت نتوان مرا در خواب کرد

ادامه مطلب

بر حسن زود سیر بهار اعتماد نیست

ادامه مطلب

بر جگر سوختگانی که درین انجمنند

ادامه مطلب

بر جرم من ببخش که آورده‌ام شفیع

ادامه مطلب

بر آن رخسار نازک از نگاه تند می‌لرزم

ادامه مطلب

بدار عزت موی سفید پیران را

ادامه مطلب