غزلیات رکنالدین اوحدی مراغهای
چشم دولت را اگر زین به نظر هستی به من
چشم دولت را اگر زین به نظر هستی به من آن فراق اندیش روزی باز پیوستی به من همچو ماهی صید آن ماهم، که روزی…
جانا، به حق دوستی، کان عهد و پیمان تازه کن
جانا، به حق دوستی، کان عهد و پیمان تازه کن جان را به رخ دل بازده، دل را ز لب جان تازه کن از دل…
تو آفتابی و خلقت چو سایه بر اثرند
تو آفتابی و خلقت چو سایه بر اثرند کز آستان تو چون سایه در نمیگذرند چو تیر غمزه زنی بر برابرند آماج چو تیغ فتنه…
ترا رسد گره مشک بر قمر بستن
ترا رسد گره مشک بر قمر بستن به گاه شیوهگری لعل بر شکر بستن کمر به کشتن ما گر ببستهای سهلست بیا، که حلقه بکوبیم…
تا دل اندر پیچ آن زلف به تاب انداختم
تا دل اندر پیچ آن زلف به تاب انداختم جان خود در آتش و تن در عذاب انداختم خود زمانی نیست پیش دیدهٔ من راه…
پدید نیست اسیران عشق را خانه
پدید نیست اسیران عشق را خانه کجاست بند؟ که صحرا گرفت دیوانه چنان ز فرقت آن آشنا بنالیدم که خسته شد جگر آشنا و بیگانه…
بهار و باغ با ترکان گل رخسار خوش باشد
بهار و باغ با ترکان گل رخسار خوش باشد شراب تلخ با خوبان شیرین کار خوش باشد برون شهر، با یاران، شب مهتاب در صحرا…
به خرابات گرو شد سر و دستار مرا
به خرابات گرو شد سر و دستار مرا طلبم کن ز خرابات و به دست آر مرا بفغانند مغان از من و از زاری من…
بسیار دشمنست مرا و تو دوست نه
بسیار دشمنست مرا و تو دوست نه با دوستان خویشتن اینها نکوست؟ نه من سال و ماه در سخن و گفت و گوی تو وانگه…
بر خستهای ملامت چندین چه میپسندی؟
بر خستهای ملامت چندین چه میپسندی؟ کورا نظر بپوشد شوخی به چشمبندی ای خواجهٔ فسرده، خوبی دلت نبرده گر درد ما بنوشی، بر درد ما…
باز شادروان گل بر روی خار انداختند
باز شادروان گل بر روی خار انداختند زلف سنبل بر بنا گوش بهار انداختند دختران گل به وقت صبحدم در پای سرو از سر شادی…
با عارض و زلفت قمر و قیر چه باشد؟
با عارض و زلفت قمر و قیر چه باشد؟ پیش لب و رویت شکر و شیر چه باشد؟ در خواب سر زلف تو میبینم و…
ای نرگست به شوخی صدبار خورده خونم
ای نرگست به شوخی صدبار خورده خونم بر من ترحمی کن،بنگر که بیتو چونم؟ غافل شدی ز حالم، با آنکه دور بینی عاجز شدم ز…
ای کس ما، چون شدی باز مطیع کسان؟
ای کس ما، چون شدی باز مطیع کسان؟ بیخبریم از لبت، هم خبری میرسان نیست مجال گذر بر سر کویت، ز بس ولولهٔ اهل عشق،…
ای زیر زلف عنبرین پوشیده مشکین خال را
ای زیر زلف عنبرین پوشیده مشکین خال را فرخنده باشد دم بدم روی تو دیدن فال را باری گر از درد تو من زاری کنم،…
ای در دل من چو جان کجایی؟
ای در دل من چو جان کجایی؟ وی از نظرم نهان کجایی؟ کردی ز برم کناره چونی؟ رفتی بدر از میان کجایی؟ پیش آمدی از…
ای برون از بلندی و پستی
ای برون از بلندی و پستی جز تو کس را نمیرسد هستی عقل در وادی محبت تو ره غلط میکند ز سرمستی تا سر جملهها…
آنکه دل من ببرد، از همه خوبان، یکیست
آنکه دل من ببرد، از همه خوبان، یکیست وآنکه مرا میکشد در غم خود، آن یکیست نیست عدو را مجال، با مدد آن جمال آیت…
آن زخم، که از تو بر دل ماست
آن زخم، که از تو بر دل ماست مشنو که به مرهمی توان کاست کی وعده وفا کنی تو امروز؟ کامروز ترا هزار فرداست زلفت،…
آن بت وفا نکرد، که دل در وفای اوست
آن بت وفا نکرد، که دل در وفای اوست و آن یار سر کشید که تن خاک پای اوست گر زانکه عاشقی به مثل خاک…
از غمزه تیر سازی و ز ابرو کمان کنی
از غمزه تیر سازی و ز ابرو کمان کنی تا من چو نام بوسه برم قصد جان کنی گر یک نظر به جان بخریم از…
یاد تو ما را چو در خیال بگردد
یاد تو ما را چو در خیال بگردد عقل پریشان شود، ز حال بگردد چون تو پسر مادر سپهر نزاید گرد جهان گر هزار سال…
هزار نامه نوشتم، یکی جواب نیامد
هزار نامه نوشتم، یکی جواب نیامد به سوی ما خبر او به هیچ باب نیامد دلم کباب شد از هجر آن دهان چو شکر ز…
هر کرا چون تو پریزاده ز در باز آید
هر کرا چون تو پریزاده ز در باز آید به سرش سایهٔ اقبال و ظفر باز آید کور اگر خاک سر کوی تو درد دیده…
نیست عیب ار دوست میدارم منش
نیست عیب ار دوست میدارم منش با چنان رویی که دارد دشمنش؟ دشمن از دستم گریبان گو بدر من نخواهم داشت دست از دامنش از…
نمیرد هر که در گیتی تو باشی یادگار او را
نمیرد هر که در گیتی تو باشی یادگار او را چراغی کش تو باشی نور با مردن چه کار او را؟ اگر نه دامن از…
نسیم صبح، کرم باشد آن چنان که تو دانی
نسیم صبح، کرم باشد آن چنان که تو دانی گذر کنی ز بر من به نزد آنکه تو دانی پیام من برسانی، بدان صفت که…
من نخواهم برد جان از دست دل
من نخواهم برد جان از دست دل ای مسلمانان، فغان از دست دل سینه میسوزد نهان از جور چشم دیده میگرید روان از دست دل…
من از دیوانگی خالی نخواهم بود تا هستم
من از دیوانگی خالی نخواهم بود تا هستم که رویت میکند هشیار و بویت میکند مستم صدم دشمن به شمشیر ملامت خون همی ریزد کدامین…
مستیم و مستی ما از جام عشق باشد
مستیم و مستی ما از جام عشق باشد وین نام اگر بر آریم، از نام عشق باشد خوابی دگر ببینیم هر شب هلاک خود را…
مرا با جمع رندانی که در دیرند ضم کردی
مرا با جمع رندانی که در دیرند ضم کردی چو دیر از غیر خالی شد در خلوت بهم کردی نهادی مجلس بزمی بر آواز رباب…
ما بغیر از یار اول کس نمیگیریم یار
ما بغیر از یار اول کس نمیگیریم یار اختیار اولین یارست و کردیم اختیار هر زمان مهری و پیوندی نباشد سودمند هر زمان عهدی و…
گفتم به چابکی ببرم جان ز دست عشق
گفتم به چابکی ببرم جان ز دست عشق خود هیچ یاد و هوش نیاورد مست عشق صد گونه مرهم ار بنهی سودمند نیست آنرا که…
گر ز من جان طلبد دوست، روانی بدهم
گر ز من جان طلبد دوست، روانی بدهم پیش جانان نبود حیف؟ که جانی بدهم غلطم، چیست سر و جان و دل و دین و…
گر آن کاری که من دانم بر آید
گر آن کاری که من دانم بر آید بهل تا در وفا جانم برآید من آن ایام دولت را چه گویم؟ که گوی او به…
کام دلم نشد ز دهانت روا هنوز
کام دلم نشد ز دهانت روا هنوز و آن درد را که بود نکردم دوا هنوز بیگانه گشتم از همه خوبان به مهر تو وآن…
غیر ازو هر چه هست بازی بود
غیر ازو هر چه هست بازی بود ما و من قصهٔ مجازی بود زود بگذر، که اصل ذات یکیست وین صفتها بهانهسازی بود تو ز…
عشق روی تو نه در خورد دل خام منست
عشق روی تو نه در خورد دل خام منست کاول حسن تو و آخر ایام منست از تو دارم هوسی در دل شوریده، ولی راه…
صورت او را ز معنی آشنایی با دلست
صورت او را ز معنی آشنایی با دلست ورنه صورتها بسی دانم که از آب و گلست صورت بت کافری باشد پرستیدن ولی بت پرست…
شب شد، به مستان اندکی تریاک بیداری بده
شب شد، به مستان اندکی تریاک بیداری بده رندان سیکی خواره را گر ساغری داری، بده زین حرفهای لاله گون چون لاله میسوزد دلم روی…
سرم در عهد ترسایی شبی مهمان عشق آمد
سرم در عهد ترسایی شبی مهمان عشق آمد دلم با راهب دیرش جرس جنبان عشق آمد بز ناری میان بستم که هرگز باز نگشایم که…
ساقی، بده شرابم، کندر چنین بهاری
ساقی، بده شرابم، کندر چنین بهاری نتوان شراب خوردن بیمطربی و یاری یاری لطیف باید، گویندهای موافق تا میتواند از تن کردن بدل گذاری آن…
زلف ترا بدیدم و مشکم ز یاد رفت
زلف ترا بدیدم و مشکم ز یاد رفت هر کو به دام زلف تو اندر فتاد رفت بر بوی باد زلف تو شب روز میکنم…
ز تورانیان تنگ چشمی سواری
ز تورانیان تنگ چشمی سواری در ایران به زلف سیه کرد کاری که کافر نکردست بر دین پرستی که دشمن نکردست با دوستداری دهانش خموشی،…
روز وداع گریه نه در حد دیده بود
روز وداع گریه نه در حد دیده بود توفان اشک تا به گریبان رسیده بود نزدیک بود کز غم من ناله برکشد از دور هر…
دیریست تا ز دست غمت جان نمیبریم
دیریست تا ز دست غمت جان نمیبریم وقتست کز وصال تو جانی بپروریم نهنه، چه جای وصل؟ که ما را ز روزگار این مایه بس…
دوش چون چشم او کمان برداشت
دوش چون چشم او کمان برداشت دلم از درد او فغان برداشت حیرت او زبان من در بست غیرتش بندم از زبان برداشت بنشینم به…
دلم جز تو آهنگ یاری نکرد
دلم جز تو آهنگ یاری نکرد به غیر از تو میل کناری نکرد به طرف چمن در خزانی نرفت تماشای گل در بهاری نکرد به…
دل من خستهٔ یاریست بیتو
دل من خستهٔ یاریست بیتو تنم در قید بیماریست بیتو مرا گوییکه بیمن جان همی ده کرا خود غیر ازین کاریست بیتو؟ ترا در سر…
دل از فراق شما دردمند خواهد بود
دل از فراق شما دردمند خواهد بود زمان هجر ندانم که چند خواهد بود؟ دریغم آید از آن، گوهر پسندیده که در تصرف هر ناپسند…