شب قدرست و روز عید زلف و روی این ترکان

شب قدرست و روز عید زلف و روی این ترکان نمی‌باشد دل ما را شکیب از روی این ترکان به چشم روزه‌داران از کنار بام…

ادامه مطلب

سرم سودای او دارد، زهی سودا که من دارم!

سرم سودای او دارد، زهی سودا که من دارم! از آن سر گشته می‌باشم که این سوداست در بارم سرم در دام این سودا بهل،…

ادامه مطلب

ساقیا، خیز و یک دو جام بده

ساقیا، خیز و یک دو جام بده می گلرنگ لاله فام بده دهن همچو قند را بگشای بی‌دلان به بوسه کام بده دلم از شربت…

ادامه مطلب

زخمی، که بر دل آید ، مرهم نباشد او را

زخمی، که بر دل آید ، مرهم نباشد او را خامی که دل ندارد این غم نباشد او را گفتی که دل بدوده، من جان…

ادامه مطلب

ز پاسبانی همسایه گرد بام و درت

ز پاسبانی همسایه گرد بام و درت بدان رسید که دزدیده می‌کنم نظرت درون خانه چو ره نیست، چاره آن دانم که آستانه پرستی کنم…

ادامه مطلب

روز هجران آن نگار این بود

روز هجران آن نگار این بود منتهای وصال یار این بود روی او لالهٔ بهارم بود عمر آن لالهٔ بهار این بود هست از اندیشه…

ادامه مطلب

دیوانه می‌شد از غم او گاه گاه دل

دیوانه می‌شد از غم او گاه گاه دل زان بستم اندر آن سر زلف سیاه دل دل را درین حدیث ملامت نمی‌کنم این جرم دیده…

ادامه مطلب

دود از دلم برآمد، دادی بده دلم را

دود از دلم برآمد، دادی بده دلم را در بر رخم چه بندی؟ بگشای مشکلم را پایم به گل فروشد، تا چند سر کشیدن؟ دستی…

ادامه مطلب

دلم بر آتش هجران کباب کرد و برفت

دلم بر آتش هجران کباب کرد و برفت تنم به درد جدایی خراب کرد و برفت مرا به وصل خود آهسته وعده‌ای می‌داد ولی چه…

ادامه مطلب

دل من دردمند تست درمانش نمی‌سازی

دل من دردمند تست درمانش نمی‌سازی دلت بر وی نمی‌سوزد به فرمانش نمی‌سازی تنم را خون دل خوردی و ترکش می‌کنی اکنون عجب دارم ز…

ادامه مطلب

دگر رخت ازین خانه بر در نهادم

دگر رخت ازین خانه بر در نهادم دگر خاک آن کوچه بر سر نهادم دگر پای صبر از زمین برگرفتم دگر دست غارت به دل…

ادامه مطلب

در وفا داری نکردی آنچه می‌گفتی تو نیز

در وفا داری نکردی آنچه می‌گفتی تو نیز تا به نوک ناوک هجران دلم سفتی تو نیز یاد می‌دار که در خوبی چو دوران تو…

ادامه مطلب

خیز و کار رفتنت را ساز ده

خیز و کار رفتنت را ساز ده همرهان خویش را آواز ده مرغ گل را در زمین پوشیده‌دار مرغ دل را در فلک پرواز ده…

ادامه مطلب

حسن مصرست و رخ چون قمرت میر درو

حسن مصرست و رخ چون قمرت میر درو عشق زندان و حصارش که شدم پیر درو خم ابروت کمانیست، که دایم باشد هم کمان مهره…

ادامه مطلب

چون کژ کنی به شیوه به سر بر کلاه را

چون کژ کنی به شیوه به سر بر کلاه را زلف و رخ تو طیره کند مشک و ماه را یزدان هزار عذر بخواهد ز…

ادامه مطلب

چو بدیدی که ز غشقت به چه شکل و به چه سانم

چو بدیدی که ز غشقت به چه شکل و به چه سانم نپسندم که فریبی به فسون و به فسانم مکن از غصه زبونم، که…

ادامه مطلب

چگونه دل نسپارم به صورت تو، نگارا؟

چگونه دل نسپارم به صورت تو، نگارا؟ که در جمال تو دیدم کمال صنع خدا را چه بر خورند ز بالای نازک تو؟ ندانم جماعتی…

ادامه مطلب

جان و دل را بوی وصل آن دل و جان کی رسد؟

جان و دل را بوی وصل آن دل و جان کی رسد؟ وین شب تنهای تاریکی به پایان کی رسد؟ ای صبا، باز آمدن دورست…

ادامه مطلب

تو چیزی دیگری، ور نه بسی خوبان که من دیدم

تو چیزی دیگری، ور نه بسی خوبان که من دیدم کسی دیگر نبیند اندر آنرو، آنکه من دیدم نه امکان آنچه من دیدم که در…

ادامه مطلب

تا ندانی ز جسم و جان مردن

تا ندانی ز جسم و جان مردن پیش آن رخ کجا توان مردن؟ عاشقی چیست؟ زنده بودن فاش وآنگه از عشق او نهان مردن از…

ادامه مطلب

تا برگذشت پیشم باز آن پری خرامان

تا برگذشت پیشم باز آن پری خرامان نقش مرا فرو شست از لوح نیک نامان ای همرهان، به منزل گر بازگشت باشد با قوم ما…

ادامه مطلب

بی‌روی تو جان در تن بیمار همی باشد

بی‌روی تو جان در تن بیمار همی باشد دل شیفته می‌گردد، تن زار همی باشد خو کرد دل ریشم با روی تو وین ساعت روزی…

ادامه مطلب

به من از دولت وصل تو مقرر می‌شد

به من از دولت وصل تو مقرر می‌شد کارم از لعل گهربار تو چون زر می‌شد دوش گفتم بتوان دید به خوابت، لیکن با فراق…

ادامه مطلب

به حسن عارض چون ماه و زیب چهرهٔ‌چون خور

به حسن عارض چون ماه و زیب چهرهٔ‌چون خور ببردی از بر من دل، بخوردی از دل من بر ز رشک طلعت خوبت بریزد اختر…

ادامه مطلب

بگذاشته‌ام، تا چه کند نرگس مستت؟

بگذاشته‌ام، تا چه کند نرگس مستت؟ با یار پسندیده که پیمان نواستت رای دو دلی کردن و آهنگ جدایی گفتی که ندارم من و می‌بینم…

ادامه مطلب

بخت یار ما باشد گر تو یار ما باشی

بخت یار ما باشد گر تو یار ما باشی از میان بنگریزی، در کنار ما باشی دل چو در بلا افتد، رحمتی کنی بر دل…

ادامه مطلب

باز به قول کیست این جور و ستم که میکنی؟

باز به قول کیست این جور و ستم که میکنی؟ وین دل و دیدهٔ مرا پر تف و نم که میکنی؟ رنج دل شعیف من…

ادامه مطلب

با دل تنگ من از تنگ شکر هیچ مگوی

با دل تنگ من از تنگ شکر هیچ مگوی چون ترا از دل من نیست خبر هیچ مگوی چند گویی که حدیث تو به زر…

ادامه مطلب

ای میر ترکان عجم، ترک وفاداری مکن

ای میر ترکان عجم، ترک وفاداری مکن جان عزیز من تویی، برجان من خواری مکن با چشم تو تقریر کن کآهنگ جان بیدلان گر پیش…

ادامه مطلب

ای غنچه با لب تو ز دل کرده همدمی

ای غنچه با لب تو ز دل کرده همدمی گل وام کرده از رخ خوب تو خرمی زلف و رخ ترا ز دل و دیده…

ادامه مطلب

ای زاهد مستور، زمن دور، که مستم

ای زاهد مستور، زمن دور، که مستم با توبهٔ خود باش، که من توبه شکستم زنار ببندی تو و پس خرقه بپوشی من خرقهٔ پوشیده…

ادامه مطلب

ای خواجه، چه آوردی زین خانه بدر بودن؟

ای خواجه، چه آوردی زین خانه بدر بودن؟ سودیت نمی‌باید چندین به سفر بودن اندر پی بهبودی باید شدنت، کین جا بیماری بد باشد هر…

ادامه مطلب

ای آنکه، نیست جز بر یار انتعاش تو

ای آنکه، نیست جز بر یار انتعاش تو بس می‌خروشد آن سخن دل‌خراش تو زرقی همی فروشی و شهری همی خری دخل گزاف بنگر و…

ادامه مطلب

او شوی چو خود را تو از میانه بر گیری

او شوی چو خود را تو از میانه بر گیری در بها بیفزایی، تا بهانه بر گیری سنگ و شانه‌ای باید تا ز پا و…

ادامه مطلب

آن دل که مرا بود و توی دیده سلبوه

آن دل که مرا بود و توی دیده سلبوه و آن تن که کشیدی به کمنمدش جذبوه و آن دیدهٔ دریا شده را درد و…

ادامه مطلب

آمد نسیم گل به دمیدن ز چپ و راست

آمد نسیم گل به دمیدن ز چپ و راست ساقی، می شبانه بیاور، که روز ماست در باغ شد شکفته به هر جانبی گلی فریاد…

ادامه مطلب

از عشق دوری چون کنم؟ کین عشق مستوری شکن

از عشق دوری چون کنم؟ کین عشق مستوری شکن با شیر شد در حلق دل، با جان برون آید ز تن ترک کله داری، شبی،…

ادامه مطلب