خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد

خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد که در دستت بجز ساغر نباشد زمان خوشدلی دریاب و در یاب که دایم در صدف گوهر نباشد…

ادامه مطلب

حجاب چهره جان می‌شود غبار تنم

حجاب چهره جان می‌شود غبار تنم خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست روم به گلشن…

ادامه مطلب

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید تبارک الله…

ادامه مطلب

ترسم که اشک در غم ما پرده در شود

ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر به مهر به عالم سمر شود گویند سنگ لعل شود در مقام صبر…

ادامه مطلب

بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن

بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن به شادی رخ گل بیخ غم ز دل برکن رسید باد صبا غنچه در هواداری ز…

ادامه مطلب

به جان او که گرم دسترس به جان بودی

به جان او که گرم دسترس به جان بودی کمینه پیشکش بندگانش آن بودی بگفتمی که بها چیست خاک پایش را اگر حیات گران مایه…

ادامه مطلب

بخت از دهان دوست نشانم نمی‌دهد

بخت از دهان دوست نشانم نمی‌دهد دولت خبر ز راز نهانم نمی‌دهد از بهر بوسه‌ای ز لبش جان همی‌دهم اینم همی‌ستاند و آنم نمی‌دهد مردم…

ادامه مطلب

ای که مهجوری عشاق روا می‌داری

ای که مهجوری عشاق روا می‌داری عاشقان را ز بر خویش جدا می‌داری تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب به امیدی که در این…

ادامه مطلب

ای روی ماه منظر تو نوبهار حسن

ای روی ماه منظر تو نوبهار حسن خال و خط تو مرکز حسن و مدار حسن در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحر در زلف…

ادامه مطلب

آن یار کز او خانه ما جای پری بود

آن یار کز او خانه ما جای پری بود سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود دل گفت فروکش کنم این شهر به…

ادامه مطلب

اگر روم ز پی اش فتنه‌ها برانگیزد

اگر روم ز پی اش فتنه‌ها برانگیزد ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد و گر به رهگذری یک دم از وفاداری چو گرد در…

ادامه مطلب

وصال او ز عمر جاودان به

وصال او ز عمر جاودان به خداوندا مرا آن ده که آن به به شمشیرم زد و با کس نگفتم که راز دوست از دشمن…

ادامه مطلب

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند نه هر که آینه سازد سکندری داند نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست کلاه…

ادامه مطلب

می خواه و گل افشان کن از دهر چه می‌جویی

می خواه و گل افشان کن از دهر چه می‌جویی این گفت سحرگه گل بلبل تو چه می‌گویی مسند به گلستان بر تا شاهد و…

ادامه مطلب

مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد

مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد برکش ای مرغ سحر نغمه داوودی باز که سلیمان گل…

ادامه مطلب

ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم

ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم دل بیمار شد از دست رفیقان مددی تا طبیبش به…

ادامه مطلب

گفتم کی ام دهان و لبت کامران کنند

گفتم کی ام دهان و لبت کامران کنند گفتا به چشم هر چه تو گویی چنان کنند گفتم خراج مصر طلب می‌کند لبت گفتا در…

ادامه مطلب

گر از این منزل ویران به سوی خانه روم

گر از این منزل ویران به سوی خانه روم دگر آن جا که روم عاقل و فرزانه روم زین سفر گر به سلامت به وطن…

ادامه مطلب

فتوی پیر مغان دارم و قولیست قدیم

فتوی پیر مغان دارم و قولیست قدیم که حرام است می آن جا که نه یار است ندیم چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه…

ادامه مطلب

طفیل هستی عشقند آدمی و پری

طفیل هستی عشقند آدمی و پری ارادتی بنما تا سعادتی ببری بکوش خواجه و از عشق بی‌نصیب مباش که بنده را نخرد کس به عیب…

ادامه مطلب

صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورد

صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورد دل شوریده ما را به بو در کار می‌آورد من آن شکل صنوبر را ز باغ دیده…

ادامه مطلب

شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد

شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد بنده طلعت آن باش که آنی دارد شیوه حور و پری گر چه لطیف است ولی خوبی…

ادامه مطلب

سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ

سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ که تا چو بلبل بی‌دل کنم علاج دماغ به جلوه گل سوری نگاه می‌کردم که بود در…

ادامه مطلب

ساقیا آمدن عید مبارک بادت

ساقیا آمدن عید مبارک بادت وان مواعید که کردی مرواد از یادت در شگفتم که در این مدت ایام فراق برگرفتی ز حریفان دل و…

ادامه مطلب

زان می عشق کز او پخته شود هر خامی

زان می عشق کز او پخته شود هر خامی گر چه ماه رمضان است بیاور جامی روزها رفت که دست من مسکین نگرفت زلف شمشادقدی…

ادامه مطلب

رفتم به باغ صبحدمی تا چنم گلی

رفتم به باغ صبحدمی تا چنم گلی آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی مسکین چو من به عشق گلی گشته مبتلا و اندر چمن فکنده…

ادامه مطلب

دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود

دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود تا کجا باز دل غمزده‌ای سوخته بود رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی جامه‌ای بود که بر قامت او…

ادامه مطلب

دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی‌گیرد

دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی‌گیرد ز هر در می‌دهم پندش ولیکن در نمی‌گیرد خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو…

ادامه مطلب

درآ که در دل خسته توان درآید باز

درآ که در دل خسته توان درآید باز بیا که در تن مرده روان درآید باز بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست…

ادامه مطلب

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس که چنان ز او شده‌ام بی سر و سامان که مپرس کس به امید وفا ترک دل…

ادامه مطلب

خوش است خلوت اگر یار یار من باشد

خوش است خلوت اگر یار یار من باشد نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم که گاه…

ادامه مطلب

حالیا مصلحت وقت در آن می‌بینم

حالیا مصلحت وقت در آن می‌بینم که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم یعنی از…

ادامه مطلب

چندان که گفتم غم با طبیبان

چندان که گفتم غم با طبیبان درمان نکردند مسکین غریبان آن گل که هر دم در دست بادیست گو شرم بادش از عندلیبان یا رب…

ادامه مطلب

تاب بنفشه می‌دهد طره مشک سای تو

تاب بنفشه می‌دهد طره مشک سای تو پرده غنچه می‌درد خنده دلگشای تو ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز کز سر صدق…

ادامه مطلب

به ملازمان سلطان که رساند این دعا را

به ملازمان سلطان که رساند این دعا را که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم مگر…

ادامه مطلب

به تیغم گر کشد دستش نگیرم

به تیغم گر کشد دستش نگیرم وگر تیرم زند منت پذیرم کمان ابرویت را گو بزن تیر که پیش دست و بازویت بمیرم غم گیتی…

ادامه مطلب

بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد

بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد غبار خط بپوشانید خورشید رخش یا رب بقای…

ادامه مطلب

ای که در کوی خرابات مقامی داری

ای که در کوی خرابات مقامی داری جم وقت خودی ار دست به جامی داری ای که با زلف و رخ یار گذاری شب و…

ادامه مطلب

ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی

ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی وان گه برو که رستی از نیستی و هستی گر جان به تن ببینی مشغول…

ادامه مطلب

آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد

آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد صبر و آرام تواند به من مسکین داد وان که گیسوی تو را رسم تطاول…

ادامه مطلب

اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش

اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش حریف خانه و گرمابه و گلستان باش شکنج زلف پریشان به دست باد مده مگو که خاطر عشاق گو…

ادامه مطلب

یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور

یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن وین سر…

ادامه مطلب

همای اوج سعادت به دام ما افتد

همای اوج سعادت به دام ما افتد اگر تو را گذری بر مقام ما افتد حباب وار براندازم از نشاط کلاه اگر ز روی تو…

ادامه مطلب

نماز شام غریبان چو گریه آغازم

نماز شام غریبان چو گریه آغازم به مویه‌های غریبانه قصه پردازم به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار که از جهان ره و…

ادامه مطلب

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت…

ادامه مطلب

مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم

مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم که پیش چشم بیمارت بمیرم نصاب حسن در حد کمال است زکاتم ده که مسکین و فقیرم چو…

ادامه مطلب

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم تا درخت دوستی بر کی دهد حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم گفت…

ادامه مطلب

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز گفتا ز خوبرویان…

ادامه مطلب

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد بسوختیم در این آرزوی خام و نشد به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم شدم…

ادامه مطلب

فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم

فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق که در این…

ادامه مطلب