غزلیات اهلی شیرازی
میرود از برم دگر، تا ببر که میرود؟
میرود از برم دگر، تا ببر که میرود؟ تازه تر چه نخل گل در نظر که میرود؟ توسن خشم کرده زین، دامن ناز بر زده…
منه بخاک ره ای یوسف آن کف پا را
منه بخاک ره ای یوسف آن کف پا را قدم بدیده ما نه عزیز کن ما را تو شمع مجلسی از باده گر شوی سر…
من سوخته داغ درون پرور عشقم
من سوخته داغ درون پرور عشقم گر کعبه شوم حلقه بگوش در عشقم ز آن آتش رسوایی من صد علم افراخت تا عقل بداند که…
من از صفای درون گر ز خود برون آیم
من از صفای درون گر ز خود برون آیم چو آب دیده توان کز درت درون آیم اگرچه باد اجل برکند نهال تنم اسیر خویشتنم…
مست می و ساقیم تا نفسی باقی است
مست می و ساقیم تا نفسی باقی است با می و ساقی مرا کار بسی باقی است گر دلم از دست رفت بهر نثار رهت…
مرا ز عشق نه عقل و نه دین دنیایی است
مرا ز عشق نه عقل و نه دین دنیایی است چه زندگی است که من دارم این چه رسوایی است حدیث شوق همین بس که…
مپرس یوسف من کز تو گلرخان چونند
مپرس یوسف من کز تو گلرخان چونند چو گل بریده کف از رشک و غرقه در خونند فتاده سلسله مو بپای مهرویان کنایتی است که…
ما حرف ملامت همه از سینه بشستیم
ما حرف ملامت همه از سینه بشستیم با دشمن و با دوست دل از کینه بشستیم تا برق رخ ساقی ما در قدح افتاد دست…
لبز غم تو خشک شد دیده تر هم آنچنان
لبز غم تو خشک شد دیده تر هم آنچنان سوخت جگر بداغ دل خون جگر هم آنچنان ایگل خوش نسیم من رفتی و بلبل ترا…
گنجی چو تو در سینه به کونین چه کارم؟
گنجی چو تو در سینه به کونین چه کارم؟ مستغنیام از هردو جهان من که تو دارم چون ذره بر آنم که به خورشید رسم…
گریه خواهد ریخت خون من تو خود آسوده باش
گریه خواهد ریخت خون من تو خود آسوده باش خون این آلوده گو از دیده ها پالوده باش از سگ خود عفو کن آلودگی وز…
گرچه حسن همه کس آفت اهل نظرست
گرچه حسن همه کس آفت اهل نظرست حسن خورشید مرا جذبه مهری دگرست جگرش پاره کند گر نکند گریه خون عاشق سوخته را کاین همه…
گر لب بنهی بر لب مستان چه تفاوت؟
گر لب بنهی بر لب مستان چه تفاوت؟ کان مگسان در شکرستان چه تفاوت؟ هرچند پرستیدن بت عیب عظیم است در مذهب معشوقه پرستان چه…
گر شبی بردارد آن شمع از مه عارض نقاب
گر شبی بردارد آن شمع از مه عارض نقاب با وجود او عدم باشد وجود آفتاب بیستون از پا در آرد آه سر مستان عشق…
گر بوسه دهی زان لب خندان که دهم جان
گر بوسه دهی زان لب خندان که دهم جان بوسم دهن تنگ تو چندان که دهم جان ارزان بود از بوسه خرم از تو بجان…
گذر ز حسن خوش این بت پرست پیر ندارد
گذر ز حسن خوش این بت پرست پیر ندارد گذشت از همه عالم و زین گزیر ندارد نکرد گوشه ابرو بسوی گوشه نشینان کمان ابروی…
کوهکن چون بر نیامد با دل خود رای خویش
کوهکن چون بر نیامد با دل خود رای خویش عاقبت از عشق شیرین تیشه زد بر پای خویش کاش من بودم بجای کوهکن در بیستون…
کس نبودش خبر از زشتی و زیبایی ما
کس نبودش خبر از زشتی و زیبایی ما آتش دل علم افروخت به رسوایی ما ما ز صد نکته حسن تو یکی می بینیم بیش…
کاشکی فرق سرم فرش سرایت بودی
کاشکی فرق سرم فرش سرایت بودی تا شب و روز رخم در کف پایت بودی لذت زخم تو از راحت مرهم بیش است کاش بر…
فصل گل نوروز شد دارد جهان حالی دگر
فصل گل نوروز شد دارد جهان حالی دگر می خور وفاداری مجو از عمر تا سالی دگر ای مست ناز از کف منه جام شراب…
عیسی دم من وقت سماع طرب انگیز
عیسی دم من وقت سماع طرب انگیز دستی بسوی مرده برافشاند که برخیز روزیکه شهیدان علم داد برآرند شرمنده فرهاد بود خسرو پرویز طوطی همه…
عمرم بآه و ناله و فریاد می رود
عمرم بآه و ناله و فریاد می رود عمر عزیز من همه بر باد میرود شیرین نماند و شوری خسرو که ظلم کرد روز قیامت…
عاشقان ره بسر گنج الهی دارند
عاشقان ره بسر گنج الهی دارند بجز از بخت دگر هرچه تو خواهی دارند پیش رندان به ادب باش که این سرمستان صورت بندگی و…
صید دست آموزم و قدرم نمیدانی چه سود
صید دست آموزم و قدرم نمیدانی چه سود میزنی سنگم چه بگریزم پشیمانی چه سود اینزمان آیینه بی گر دست بنما روی دل ورنه آنروزی…
شوقی دگر امروز دلم سوی تو دارد
شوقی دگر امروز دلم سوی تو دارد گویا کششی از طرف موی تو دارد دل میبردم سوی تو پیداست که مرغم آهنگ کمانخانه ابروی تو…
شدم بازیچهٔ طفلان که در هرجا که بنشینم
شدم بازیچهٔ طفلان که در هرجا که بنشینم صد آهوچشم چون مجنون به گرد خویش میبینم شبی خواهم به بزمت آیم آن ساعت که می…
سوی که روم من؟ که دلم سوی تو باشد
سوی که روم من؟ که دلم سوی تو باشد روی که ببینم؟ که به از روی تو باشد سرو چمن کیست که ماند بقد تو؟…
سنبل بگشا بر گل و سروت به خرام آر
سنبل بگشا بر گل و سروت به خرام آر مرغ دل ما را ز عدم باز بدام آر تا کی بمراد دل خود صبح کنی…
سرم بریدی و مهر تو در دل است هنوز
سرم بریدی و مهر تو در دل است هنوز نهال عشق مرا پای در گل است هنوز اگرچه من همه عمر ار تو صبر ورزیدم…
ساقیا می ده که صبر و عشق مهجور از همند
ساقیا می ده که صبر و عشق مهجور از همند عشق خرمن سوز و عقل خوشه چین دور از همند در میان دیده و دل…
زهی ز عارض تو گلرخان حجاب زده
زهی ز عارض تو گلرخان حجاب زده شکسته رنگ چو گلهای آفتاب زده رخ تو گلشن حسن است و نرگس مستت میان لاله و نسرین…
ز گریه دل پر و لب همچو غنچه خندان است
ز گریه دل پر و لب همچو غنچه خندان است چو گل شکفته ام از گریه خنده ام زان است بجز شکستگی عشق تندرستی نیست…
ز بسکه رخنه ز تیر تو در درون دارم
ز بسکه رخنه ز تیر تو در درون دارم دلی چو خانه زنبور پر ز خون دارم چو لاله ظاهر و باطن در آتش است…
روز ابر است و دهد ساقی جان ساغر ما
روز ابر است و دهد ساقی جان ساغر ما سایه رحمت او کم نشود از سر ما یکدم ای عمر از درما نیز درآی پیش…
رخ او را دهان شکرافشانی چنین باید
رخ او را دهان شکرافشانی چنین باید چنان خوان ملامت را نمکدانی چنین باید به آب چشمه خورشید عیسی پرورد جان را نثار مقدمت گر…
دی نظر دیده بر آن نعل سم توسن کرد
دی نظر دیده بر آن نعل سم توسن کرد صیقلی دید که آیینه جان روشن کرد دوست شد یارم و یاران بمن اغیار شدند دوست…
دنیا همه هیچ است و وفا هیچ ندارد
دنیا همه هیچ است و وفا هیچ ندارد بر هیچ منه دل که بقا هیچ ندارد ساقی می نوشین منه از دست که دوران در…
دل کارزوی وصل تو در سینه او بود
دل کارزوی وصل تو در سینه او بود تیغ تو کلید در گنجینه او بود چون لاله بهر دل که نگه کردم ازین باغ داغ…
دل از آرزو چه خون شد بدعا چه کام خواهم
دل از آرزو چه خون شد بدعا چه کام خواهم همه آرزو و کامم ز خدا کدام خواهم سر وصلت ای پریوش نبود مرا ولیکن…
در کوی تو خون دل ما پاک فرو رفت
در کوی تو خون دل ما پاک فرو رفت بس خون شهیدان که درین خاک فرو رفت با خون جگر سرزند از دیده چو مژگان…
اگر تو وصل نبخشی چه چاره سوخته را
اگر تو وصل نبخشی چه چاره سوخته را به آفتاب چه نسبت ستاره سوخته را بیا و لاله صفت چاک ساز سینه من برون فکن…
اسیر در دم و یک همنفس نمی بینم
اسیر در دم و یک همنفس نمی بینم بدردمندی خود هیچکس نمی بینم صفای خاطر من بین و رخ مپوش ایگل که من ترا بهوی…
از داغ می اگرچه در آتش چو لاله ام
از داغ می اگرچه در آتش چو لاله ام باری چو لاله سوخته یک پیاله ام من خود چه اختیار به می داشتی و جام…
از بسکه شدم جامه دران نعره زنان هم
از بسکه شدم جامه دران نعره زنان هم دست و دلم از کار شد و تاب و توان هم هرچند زند آتش عشق تو زبانه…
آب حیات اگر بسر کوی او رود
آب حیات اگر بسر کوی او رود شاید که در زمین ز خجالت فرو رود گر آرزوی حلقه فتراک او کنیم بسیار سر که در…
در چمن با کف رنگین قدح ای گل زدهای
در چمن با کف رنگین قدح ای گل زدهای ناخنی بر دل صد پاره بلبل زدهای رویت افروخته از آتش می با خط سبز آه…
خیال آن لب می جان ناتوان سوزد
خیال آن لب می جان ناتوان سوزد عجب میی که بلب نارسیده جان سوزد تو آفتابی و عمریست کز نظر دوری هنوز مهر توام مغز…
خوش آنک مست شوی تا بهانه برخیزد
خوش آنک مست شوی تا بهانه برخیزد تو باشی و من و شرم از میانه برخیزد مکن زخواب دو نرگس چو بوسه دزدم وگر نه…
خواهم غبار گردم از کوی او بر آیم
خواهم غبار گردم از کوی او بر آیم … از کوی او بر آیم در صحبت حریفان از چشم اشکبارم طوفان غم برآید چون من…
حیاتی با رخ خوی کرده اوست
حیاتی با رخ خوی کرده اوست که صد خضر و مسیحا مرده اوست من از بالای او دارم شکایت که در عالم بلا آورده اوست…