دلیل کاروان اشکم آه سرد رامانم

دلیل کاروان اشکم آه سرد رامانم اثر پرداز داغم حرف صاحب درد رامانم رفیق وحشت من غیر داغ دل نمی‌باشد دربن غربتسرا خورشید تنهاگرد رامانم…

ادامه مطلب

دوستان از منش دعا مبرید

دوستان از منش دعا مبرید زنده‌ام نامم از حیا مبرید خاک من دارد انفعال غبار کاش بادم برد شما مبرید خون من تیره شد زافسردن…

ادامه مطلب

دیدهٔ انتظار را دام امید کرده‌ایم

دیدهٔ انتظار را دام امید کرده‌ایم ای قدمت به چشم ما خانه سفید کرده‌ایم دل به خیالت انجمن دیده به حیرتت چمن سیر تأملی که…

ادامه مطلب

راه فضولی ما هم در ازل حیا زد

راه فضولی ما هم در ازل حیا زد تا چشم باز کردیم مژگان به پشت پا زد صبحی زگلشن راز بوی نفس جنون‌ کرد برهردماغ…

ادامه مطلب

رفتن عمر ز رفتار نفسها پیداست

رفتن عمر ز رفتار نفسها پیداست وحشت موج‌ ، تماشای خرام دریاست گردبادی که به خود دودصفت می پیچد نفس سوختهٔ سینهٔ چاک‌ صحراست جوهر…

ادامه مطلب

رنگ گل تعبیر دمید از کف پایش

رنگ گل تعبیر دمید از کف پایش تا چشم به خون‌که سیه‌کرده حنایش عمریست‌که عشاق به آنسوی قیامت رفتند به برگشتن مژگان رسایش چون صبح…

ادامه مطلب

روزی‌که زد به خواب شعورم ایاغ پا

روزی‌که زد به خواب شعورم ایاغ پا من هم زدم ز نشئه به چندین دماغ پا رنگ حنا زطبع چمن موج می‌زند شسه‌ست‌گوبی آن‌گل خودرو…

ادامه مطلب

ز بزم وصل‌، خواهشهای بیجا می‌برد ما را

ز بزم وصل‌، خواهشهای بیجا می‌برد ما را چوگوهر موج ما بیرون دریا می‌برد ما را ندارد شمع ما را صرفه سیر محفل امکان نگه…

ادامه مطلب

ز پیراهن برون آ، بی شکوهی نیست عریانی

ز پیراهن برون آ، بی شکوهی نیست عریانی جنون کن تا حبابی را لباس بحر پوشانی گل آیینه را روی تو بخشد رنگ حیرانی دهد…

ادامه مطلب

ز درد تشنه‌لبیها در این محیط سراب

ز درد تشنه‌لبیها در این محیط سراب دلی گداخته‌ایم و رسیده‌ایم به آب تأملی‌که چه دارد تلاش محرمی‌ات شکست آینه را جلوه‌کرده‌اند خطاب حصول ریشهٔ…

ادامه مطلب

ز سخت‌جانی من عمر تنگ می‌گذرد

ز سخت‌جانی من عمر تنگ می‌گذرد شرار من به پر و بال سنگ می‌گذرد جهان ز آبله‌پایان دل جنون دارد ز گرد عجز مگو فوج…

ادامه مطلب

ز من عمریست می‌گردد جدا دل

ز من عمریست می‌گردد جدا دل ندانم با که گردید آشنا دل ز حرف عشق خارا می‌گدازد من و رازی‌که نتوان‌گفت با دل به فکر…

ادامه مطلب

زا‌ن ناله‌ که شب بی ‌رخت افراخته بودم

زا‌ن ناله‌ که شب بی ‌رخت افراخته بودم درگردن گردون رسن انداخته بودم این عالم آشفته که هستی است غبارش رنگیست‌ که من صبح ازل…

ادامه مطلب

زگفت وگو نیامد صید جمعیت به بند ما

زگفت وگو نیامد صید جمعیت به بند ما مگر ازسعی خاموشی نفس‌گیردکمندما اگر از خاک‌ره تاسایه فرقی می‌توان کردن جز این مقدار نتوان یافت از…

ادامه مطلب

زهی به شوخی بهار نازت شکسته رنگ غرور امکان

زهی به شوخی بهار نازت شکسته رنگ غرور امکان دو نرگست قبله‌گاه مستی دو ابروبت سجده جای مستان سخن ز لعل تو گوهر آرا نگه…

ادامه مطلب

زین دو شرر داغ دل هستی ما عبرتیست

زین دو شرر داغ دل هستی ما عبرتیست کاغذ آتش زده محضر کم‌فرصتیست زیر فلک آنقدر خجلت مهلت مبر زندگی خضر هم یک دو نفس…

ادامه مطلب

ساز امکان از شکست آواز پیدا می‌کند

ساز امکان از شکست آواز پیدا می‌کند بال بر هم می‌خورد پرواز پیدا می‌کند می‌نهد پیش از سخن گردن به تیغ انفعال چون قلم هرکس…

ادامه مطلب

سجدهٔ خواریست آب رو پی نان ریختن

سجدهٔ خواریست آب رو پی نان ریختن این عرق را بی‌جبین بر خاک نتوان ریختن بهر یک شبنم درین‌ گلشن نفسها سوخت صبح سهل‌ کاری…

ادامه مطلب

سر خط نازیست امشب زخمهای سینه‌ام

سر خط نازیست امشب زخمهای سینه‌ام جوهر تیغ که گل کرده‌ست از آیینه‌ام شعله‌ گر بارد فلک در عالم فقرم چه باک حصن سنگینیست ‌گرد…

ادامه مطلب

سرمنزل ثبات قدم جاده‌ساز نیست

سرمنزل ثبات قدم جاده‌ساز نیست لغزیده‌ایم‌، ورنه ره ما، دراز نیست بر دوش نیستی نتوان بست ننگ جهد رفتن ز خویش ناقهٔ راه حجاز نیست…

ادامه مطلب

سفله با جاه نیزهیچکس است

سفله با جاه نیزهیچکس است مور اگر پر برآورد مگس است نفس را بی‌شکنجه مگذارید سگ‌ دیوانه مصلحش مرس است خفت اهل شرم بیباکی‌ست چون…

ادامه مطلب

شب از رویت سخنهایی بهار اندوده می‌گفتم

شب از رویت سخنهایی بهار اندوده می‌گفتم زگیسو هرکه می‌پرسید مشک سوده می‌گفتم وفا در هیچ صورت نیست ننگ آلود کمظرفی ز خود چون صفر…

ادامه مطلب

شب که در بزم ادب قانون حیرت‌ساز بود

شب که در بزم ادب قانون حیرت‌ساز بود اضطراب رنگ برهم خوردن آواز بود در شکنج عزلت آخرتوتیا شد پیکرم بال وپر بر هم نهادن…

ادامه مطلب

شب‌که شور بلبل ما ریشه درگلزار داشت

شب‌که شور بلبل ما ریشه درگلزار داشت بوی‌ گل در غنچه رنگ ناله در منقار داشت نغمه‌ جولا‌ن صید نیرنگ‌ که‌ زین‌ صحرا گذشت ترکش…

ادامه مطلب

شرار سنگم و در فکر کار خویش می‌سوزم

شرار سنگم و در فکر کار خویش می‌سوزم به چشم بسته شمع انتظار خویش می‌سوزم نمی‌خواهم نفس ساز دل بی‌مدعا باشد هوا تا صاف‌تر گردد…

ادامه مطلب

شکوهٔ اسباب چند، دل به رمیدن دهیم

شکوهٔ اسباب چند، دل به رمیدن دهیم دامن اگر شد بلند گریه به چیدن دهیم درد سر ما و من سخت مکرر شده‌ست حرف فراموشیی…

ادامه مطلب

شور گمگشتگی‌ام زد به در رسوایی

شور گمگشتگی‌ام زد به در رسوایی حیف همت‌ که شود منفعل عنقایی ننگ هوش ‌است ‌که چون عکس درین ‌دشت‌ سراب آب آیینه ‌کند کشتی…

ادامه مطلب

شوق موسی نگهم رام تسلی نشود

شوق موسی نگهم رام تسلی نشود تا دو عالم چمن‌اندود تجلی نشود همچو یاقوت نخواهی سر تسلیم افراخت تا به طبع آتش و آب تو…

ادامه مطلب

صبح شد در عرصهٔ‌گردون مگو خندان سفید

صبح شد در عرصهٔ‌گردون مگو خندان سفید کف به لب آورده است این بختی کوهان سفید تا کجا روشن شود عجز ترددهای خلق بحر هم…

ادامه مطلب

صفحهٔ دل بی‌خط زخم تو فرد باطلست

صفحهٔ دل بی‌خط زخم تو فرد باطلست آبرو آیینهٔ ما را ز جوهر حاصلست گر همه حرف حق است آندم‌که‌گفتی باطلست هرچه بیرون آمد از…

ادامه مطلب

طرب خواهی درین محفل برون آ گامی آن سویش

طرب خواهی درین محفل برون آ گامی آن سویش بنالد موج از دریا، تهی ناکرده پهلویش گلستانی‌ که حرص احرام عشرت بسته است آنجا به…

ادامه مطلب

عاقبت‌در حلقهٔ‌آن زلف‌، دل جا می‌کند

عاقبت‌در حلقهٔ‌آن زلف‌، دل جا می‌کند عکس در آیینه راه شوخیی وامی‌کند غمزهٔ وحشی مزاجت در دل مجروح من زخم ناخن را خیال موج دریا…

ادامه مطلب

عبرتی‌کوتا لب از هذیان به هم دوزد مرا

عبرتی‌کوتا لب از هذیان به هم دوزد مرا موج این‌گوهر نمی‌دانم چه پهلو زد مرا عمرها شد آتشم افسرده است ما نفس خنده‌ها بسیارکردیم‌گریه آموزد…

ادامه مطلب

عشاق چون فسانهٔ تحقیق سر کنند

عشاق چون فسانهٔ تحقیق سر کنند آیینه بشکنند و سخن مختصر کنند هر چند برق شعله زند از نگاهشان یکسر چراغ خانهٔ آیینه بر کنند…

ادامه مطلب

عمر ارذل ای خدا مگمار بر نیروی مرد

عمر ارذل ای خدا مگمار بر نیروی مرد رعشهٔ پیری مبادا ریزد آب‌روی مرد تا نگردد عجز طاقت شبنم ایجاد عرق صبح نومیدی مخندان از…

ادامه مطلب

عمری‌ست چون نفس به تپیدن فسانه‌ام

عمری‌ست چون نفس به تپیدن فسانه‌ام از عافیت مپرس دل است آشیانه‌ام در قلزمی که اوج و حضیضش تحیر است موج خیالم و به خیالی…

ادامه مطلب

عیش ما کم نیست گر اشکی به چشم تر بود

عیش ما کم نیست گر اشکی به چشم تر بود شوق سرشارست تا این باده در ساغر بود نکهت گل‌، دام اگر دارد همان برگ…

ادامه مطلب

غرور خودنمایی تا کنیم از یکدگر پنهان

غرور خودنمایی تا کنیم از یکدگر پنهان چو شمع‌ کشته در نقش قدم‌ کردیم سر پنهان چو یاقوت از فسون اعتبار ما چه می‌پرسی ز…

ادامه مطلب

غیر خاموشی نداردگفتگوی ما نمک

غیر خاموشی نداردگفتگوی ما نمک تا به‌ کی بر زخم خود پاشد لب ‌گویا نمک سیر باغ حسن خواهی از حیا غافل مباش در دل…

ادامه مطلب

فریبم می‌دهد آسودگی ای شوق تدبیری

فریبم می‌دهد آسودگی ای شوق تدبیری به رنگ غنچه خوابی دیده‌ام ای صبح تعبیری ندانم دل اسیرکیست اما اینقدر دانم که درگرد نفس پیچیده است…

ادامه مطلب

فکر خویشم آخر از صحرای امکان می‌برد

فکر خویشم آخر از صحرای امکان می‌برد همچو شمع آن سوی دامانم‌ گریبان می‌برد شرمسار هستی‌ام کاین کاغذ آتش زده یک دو گامم زین شبستان…

ادامه مطلب

قد خم‌ گشته را تا می‌توانی وقف طاعت ‌کن

قد خم‌ گشته را تا می‌توانی وقف طاعت ‌کن به این قلاب صید ماهی دریای رحمت‌ کن نه‌ای‌ گردن ‌که همچون ‌شعله باید سر کشت…

ادامه مطلب

خوش عشرت است دمبدم از غم‌گریستن

خوش عشرت است دمبدم از غم‌گریستن درزندگی چو شمع پی هم‌گریستن آنرا که نیست رنگ خلاصی ز چاه طبع چون دلو لازم است به‌عالم‌گریستن غرق…

ادامه مطلب

خیال قرب غفلت دوری ازانس است محرم را

خیال قرب غفلت دوری ازانس است محرم را تبسم‌های‌گندم چین دامن گشث آدم را حوادث‌کج سرشتان را نبخشد وضع همواری بود مشکل‌کشاکش ازکمان بیرون برد…

ادامه مطلب

کام همت اگر انباشتهٔ ذوق خفاست

کام همت اگر انباشتهٔ ذوق خفاست شور حاجت – نمک مایده استغناست غره منشین به ‌کمالی‌ که ‌کند ممتازت بیشتر قطره گوهر شده ننگ دریاست…

ادامه مطلب

کس چو شمع من نبوده‌ست آشنای سوختن

کس چو شمع من نبوده‌ست آشنای سوختن گرد داغم داغ شد سر تا به پای سوختن عاشقان بالی به ذوق نیستی افشانده‌اند کیست از پروانه…

ادامه مطلب

کم نیست صحبت دل‌گر مرد، زن نماند

کم نیست صحبت دل‌گر مرد، زن نماند آیینه خانه‌ای هست‌، گر انجمن نماند گر حسرت هوس‌کیش بازآید از فضولی کلفت‌ کراست هر چند گل در…

ادامه مطلب

کو ذوق نگاهی‌که به هنگام تماشا

کو ذوق نگاهی‌که به هنگام تماشا چون دیده‌گریبان درم از نام تماشا چشمم به تمنای توگرداند نگاهی گل‌کرد به صد رنگ خط جام تماشا شد…

ادامه مطلب

گاه به رنگ مایلی‌ گاه به بوی بی ‌نسق

گاه به رنگ مایلی‌ گاه به بوی بی ‌نسق دستهٔ باطلت که‌بست ای‌چمن حضور حق تا تو ز حرص بگذری و ز غم جوع وارهی…

ادامه مطلب

گر از موج‌ گهر نشنیده‌ای رمز خروش او

گر از موج‌ گهر نشنیده‌ای رمز خروش او بیا شور تبسم بشنو از لعل خموش او حیا ساقی‌ست چندانی‌ که حسنش رنگ ‌گرداند ز شبنم…

ادامه مطلب