به سودای هوس عمری درین بازارگردیدم

به سودای هوس عمری درین بازارگردیدم کنون‌ گرد سرم‌ گردان‌ که من بسیار گردیدم ندیدم جز ندامت ساز استغنای این محفل کف دست حنایی کردم…

ادامه مطلب

به عزم بسملم تیغ‌ که دارد میل عریانی

به عزم بسملم تیغ‌ که دارد میل عریانی که در خونم قیامت می‌کند ناز گل افشانی چه سازم در محبت با دل بی‌انفعال خود نیفتد…

ادامه مطلب

به ما و من غلو دارد دنی تا فطرت عالی

به ما و من غلو دارد دنی تا فطرت عالی جهان تنگ آسودن دل پر می‌کند خالی نقوش وهم و ظن در هر تأمل می‌شود…

ادامه مطلب

به هر طرف‌ که هوای سفر شکست‌ کلاهم

به هر طرف‌ که هوای سفر شکست‌ کلاهم همان شکست شد آخر چو موج توشهٔ راهم خیال موی میان‌که شدگره به دل من که عرض…

ادامه مطلب

به یاد نرگس او هر طرف احرام می‌بندم

به یاد نرگس او هر طرف احرام می‌بندم جرس وا می‌کنم از محمل و بادام می‌بندم به قاصد تا کنم از حسرت دیدار ایمایی به…

ادامه مطلب

به‌تازگی نکشد عافیت دماغ مرا

به‌تازگی نکشد عافیت دماغ مرا مگر شکستن دل پرکند ایاغ مرا شبی‌که دیده‌کنم روشن از تماشایت فتیله مدتحیربو‌د چراغ مرا ز برق یأس جگرسوز باده‌ای…

ادامه مطلب

بوی وصلت‌گر ببالاند دل ناکام را

بوی وصلت‌گر ببالاند دل ناکام را صحن این‌کاشانه زیر سایه‌گیرد بام را طایر آزاد ماگر بال وحشت واکند گردباد آیینه سازد حلقه‌های دام را دیدن…

ادامه مطلب

بیا ای‌گرد راهت خرمن حسن

بیا ای‌گرد راهت خرمن حسن به چشم ما بیفشان دامن حسن سحرپردازی خط عرض شامی است حذر کن از ورق گرداندن حسن به چشمم از…

ادامه مطلب

بی‌ثمری حصار شد در چمن امید ما

بی‌ثمری حصار شد در چمن امید ما طرهٔ امن شانه‌زد سایهٔ برگ‌بید ما آینه‌داری فنا ناز هوس نمی‌کشد خط به رقم‌کشیده‌اند از ورق سفید ما…

ادامه مطلب

بی‌سراغی نیست ‌گرد هستی وحشت ‌کمین

بی‌سراغی نیست ‌گرد هستی وحشت ‌کمین نقش پای جلوه‌ای داریم در خط جبین بندگی ننگ‌ کجی از طینت ما می‌برد می تراود راستی در سجده…

ادامه مطلب

بی‌یأس دل از هرچه نداردگله دارد

بی‌یأس دل از هرچه نداردگله دارد ناسودن دست تو هزار آبله دارد محمل‌کش مجنون‌روشان بی ‌سر و پایی‌ست این قافلهٔ اشک عجب راحله دارد از…

ادامه مطلب

پر هما چه‌ کند بخت اگر دگرگون شد

پر هما چه‌ کند بخت اگر دگرگون شد اطاقه است دم ماکیان چو واژون شد در اهل مزبله کسب کمال کناسی‌ست نباید اینهمه مقبول عالم…

ادامه مطلب

پیام داشت به عنقا خط جبین حباب

پیام داشت به عنقا خط جبین حباب که‌گرد نام نشسته است بر نگین حباب نفس‌شمار زمانیم تا نفس نزدن همین شهور حباب و همین سنین…

ادامه مطلب

پیمانهٔ غناکدهٔ بی‌مثالیم

پیمانهٔ غناکدهٔ بی‌مثالیم پر نیست آنقدر که توان‌ کرد خالیم شادم به‌کنج فقر کز ابنای روزگا‌ر سیلی خور جواب نشد بی سوالیم خاک ضعیف مرکز…

ادامه مطلب

تا تب عشق آتشم را داد سر در سوختن

تا تب عشق آتشم را داد سر در سوختن پنبه شد خاکستر از شور مکرر سوختن هستی عشّاق از آیین جهان دیگر است بسته جز…

ادامه مطلب

تا خامه‌وار خود را از سعی وا نداریم

تا خامه‌وار خود را از سعی وا نداریم مژگان قدم شمار است هر چند پا نداریم ناموس بی نیازی مهر لب سوالست کم نیست حاجت…

ادامه مطلب

تا ز عبرت سر مژگان به خمیدن نرسد

تا ز عبرت سر مژگان به خمیدن نرسد آنجه زیر قدم تست به دیدن نرسد پیش از انجام تماشا همه افسانه شمار دیدنی نیست که…

ادامه مطلب

تا کی ستم‌ کند سر بی‌مغز بر تنم

تا کی ستم‌ کند سر بی‌مغز بر تنم زین بار عبرت آبله دوشست‌ گردنم طفلی‌گذشت و رفت جوانی هم از نظر پیرم‌ کنون و جان…

ادامه مطلب

تاراجگرگل بود بدمستی اجزاها

تاراجگرگل بود بدمستی اجزاها کهسار تهی گردید از شوخی میناها مستقبل‌این محفل جز قصهٔ ماضی نیست تا صبحدم محشر دی خفته به فرداها دشوار پسندیها…

ادامه مطلب

تحیر آینهٔ عالم مثال خودم

تحیر آینهٔ عالم مثال خودم بهانه گردش رنگست و پایمال خودم به داغ می‌رسد آهنگ زخم من چو هلال هنوز جادهٔ سر منزل کمال خودم…

ادامه مطلب

تمام شوقیم لیک غافل‌که دل به راه‌که می‌خرامد

تمام شوقیم لیک غافل‌که دل به راه‌که می‌خرامد جگربه داغ‌که می‌نشیند نفس به آه‌که می‌خرامد ز اوج افلاک اگر نداری حضور اقبال بی‌نیازی نفس به…

ادامه مطلب

توبا این پنجهٔ نازک چه لازم رنگها بندی

توبا این پنجهٔ نازک چه لازم رنگها بندی بپوشی بهله و بر بهله می‌باید حنا بندی سراپایت چوگل غیر از شکفتن بر نمی‌دارد تبسم زیر…

ادامه مطلب

جایی‌ که شکوه‌ها به صف زیر و بم رسد

جایی‌ که شکوه‌ها به صف زیر و بم رسد حلوای آشتی است دو لب‌گر به هم رسد پوشیدن است چشم ز خاک غبارخیز زان سفله…

ادامه مطلب

جسم غافل را به اندوه رم فرصت چه‌کار

جسم غافل را به اندوه رم فرصت چه‌کار کاروان هر سو رود بر خویش می‌بالد غبار عیش این‌گلشن دلیل طبع‌ خرسند است و بس ورنه…

ادامه مطلب

جنون بینوایان هرکجا بخت‌آزما گردد

جنون بینوایان هرکجا بخت‌آزما گردد به سر موی پریشان سایهٔ بال هماگردد دمی بر دل اگر پیچی‌کدورتها صفاگردد نبالد شورش از موجی‌که‌گوهر آشناگردد درشتی را…

ادامه مطلب

جوش اشکیم وشکست آیینه‌دار است اینجا

جوش اشکیم وشکست آیینه‌دار است اینجا رقص هستی همه‌دم شیشه سوار است اینجا عرصهٔ شوخی ما گوشهٔ ناپیدایی‌ست هرکه روتافت به آیینه دچار است اینجا…

ادامه مطلب

چشم خرد آیینهٔ جام می ناب است

چشم خرد آیینهٔ جام می ناب است ابروی سخن در شکن موج شراب است آگاهی دل می‌طلبی ترک هنرگیر کز جوهر خود بر رخ آیینه…

ادامه مطلب

چند پاشی ز جنون خاک هوس برسرخویش

چند پاشی ز جنون خاک هوس برسرخویش ای‌گل این پیرهن رنگ برآر از بر خویش ساز خسّت چمنی را به رُخت زندان‌کرد به‌که چون غنچه…

ادامه مطلب

چه بود سر و کار غلط سبقان در علم و عمل به فسانه زدن

چه بود سر و کار غلط سبقان در علم و عمل به فسانه زدن ز غرور دلایل بیخردی همه تیر خطا به نشانه زدن تب…

ادامه مطلب

چه لازم است‌ کشد تیغ چشم خونخوارش

چه لازم است‌ کشد تیغ چشم خونخوارش به روی دل‌ که نفس نیز می‌کند کارش به حیرتم‌ که چه مضمون در آستین دارد نگاه عجز…

ادامه مطلب

چو ابر و بحر ز لاف سخا پشیمان باش

چو ابر و بحر ز لاف سخا پشیمان باش کرم‌ کن و عرق انفعال احسان باش بساط این چمن آیینه‌داری ادب است چو شبنم آب…

ادامه مطلب

چو شمع از انفعال آگهی بیتاب می‌گردم

چو شمع از انفعال آگهی بیتاب می‌گردم به صیقل می‌رسد آیینه و من آب می‌گردم حیا چون موج گوهر شوخی از سازم نمی‌خواهد اگر رنگم…

ادامه مطلب

چو من به دامگه عبرت او فتاده‌ کمی

چو من به دامگه عبرت او فتاده‌ کمی قفس شکستهٔ بی بال دانه در عدمی نفس به‌کسوت سیماب مضطرم دارد نه آشنای راحت و، نه…

ادامه مطلب

چون سپند آرام جسم دردناکم ناله است

چون سپند آرام جسم دردناکم ناله است برق جولانی‌که خواهد سوخت پاکم ناله است صد گریبان نسخهٔ رسوایی‌ام اما هنوز یک الف ازانتخاب مشق چاکم…

ادامه مطلب

چون صبح دارم از چمنی رنگ جسته‌ای

چون صبح دارم از چمنی رنگ جسته‌ای گرد شکسته‌ای به هوا نقش بسته‌ای گل‌ کرده‌ای ز مصرع برجستهٔ نفس یک سکته در دماغ تامل نشسته‌ای…

ادامه مطلب

چیست‌ گردون‌ کاینقدر در خلق غوغا ریخته

چیست‌ گردون‌ کاینقدر در خلق غوغا ریخته سرنگون جامی به خاک تیره صهبا ریخته گرد ما صد بار از صحرای امکان رفته‌اند تا قضا رنگی…

ادامه مطلب

حرص پیری شیأالله از خروشم می‌کشد

حرص پیری شیأالله از خروشم می‌کشد قامت خم طرفه زنبیلی به دوشم می‌کشد عبرت حال‌کتان پُر روشن است از ماهتاب غفلتی دارم که آخر پنبه…

ادامه مطلب

حسن شرم آیینه داند روی تابان ترا

حسن شرم آیینه داند روی تابان ترا چشم‌عصمت سرمه‌خواندگرد دامان تو را بسکه بر خود می‌تپد از آرزوی ناوکت می‌کند در سینه دل هم‌کار پیکان…

ادامه مطلب

حیرت دمد از شوخی گل کردن رازم

حیرت دمد از شوخی گل کردن رازم در آینه جوهر شکند نغمهٔ سازم چون غنچه سر زانوی تسلیم‌که دارم صد جبهه به خون می‌تپد از…

ادامه مطلب

خاک شد رنگ تنزه گل آثار دمید

خاک شد رنگ تنزه گل آثار دمید جوهر آینه واسوخت که زنگار دمید دل تهی گشت ز خود کون و مکان دایره بست نقطه تا…

ادامه مطلب

خداوندا به آن نور نظر در دیده جا بنما

خداوندا به آن نور نظر در دیده جا بنما به قدر انتظار ما جمال مدعا بنما نه رنگی از طرب‌داریم و نی ازخرمن بویی چمن‌گم‌کرده‌ایم…

ادامه مطلب

خلقی‌ست محو خود به تماشای آینه

خلقی‌ست محو خود به تماشای آینه من نیز داغم از ید بیضای آینه بیچاره دل چه خون‌ که ز هستی نمی‌خورد تنگ است از نفس…

ادامه مطلب

خواهش از ضبط نفس‌ گر قدمی پیش شود

خواهش از ضبط نفس‌ گر قدمی پیش شود ساغر همت جم ‌کاسهٔ درویش شود هرکه قدر پس زانو نشناسد چون اشک پایمال قدم هرزه‌دو خویش…

ادامه مطلب

برون دل نتوان یافت‌ گرد جولانم

برون دل نتوان یافت‌ گرد جولانم چو رنگ قطره خون رفته‌ست می‌دانم زهی تصرف وحشت‌ که چون پر طاووس به جوش آینه خفتن نکرد حیرانم…

ادامه مطلب

دارم ز نفس ناله‌که جلاد من این است

دارم ز نفس ناله‌که جلاد من این است در وحشتم از عمرکه صیاد من این است برداشته چون بو روان دانهٔ اشکی آوارهٔ دشت تپشم‌،…

ادامه مطلب

در آن کشورکه پیشانی‌گشاید حسن جاوبدش

در آن کشورکه پیشانی‌گشاید حسن جاوبدش گرفتن تا قیامت بر ندارد نام خورشیدش ز خویشم می‌برد جایی‌که می‌گردم بهار آنجا نگاه ساغر ایمای گل بادام…

ادامه مطلب

در تجرد تهمتی دیگر ندوزی بر تنم

در تجرد تهمتی دیگر ندوزی بر تنم غیر من تاری ندارد چون نگه پیراهنم رفت آن فرصت‌که ساز شوق گرم آهنگ بود چون سپند از…

ادامه مطلب

در خیال مزن فهم خویش سازتو نیست

در خیال مزن فهم خویش سازتو نیست چو شمع جیب‌تو جز بوتهٔ‌گداز تو نیست زکارگاه خیالت کسی چه پرده درد که فطرت توهم از محرمان…

ادامه مطلب

در طلسم درد از ما می‌توان بردن اثر

در طلسم درد از ما می‌توان بردن اثر گرد ما چون صبح دارد دامن چاک جگر گرمی هنگامهٔ هستی نگاهی بیش نیست شمع را تار…

ادامه مطلب

در هوای او دل هر ذره جانی می‌شود

در هوای او دل هر ذره جانی می‌شود ناله هم در یاد او سرو روانی می‌شود لفظ عشقی برزبانها رنگ چندین علم ریخت نقش پا…

ادامه مطلب