رباعیات – حزین لاهیجی
صد وادی بیکرانه درگوشه ی ماست
صد وادی بیکرانه درگوشه ی ماست لخت دل بسته بر میان توشهٔ ماست ای مور هوس، بهره ای از ما نبری برقی به کمین بردن…
زهرم به قدح دهی که می نوش مکن
زهرم به قدح دهی که می نوش مکن در آتشم افکنی که هان جوش مکن باری چو ز خون عاشقان می نوشی این لخت کباب…
دل گم شده است، سینه پردازی هست
دل گم شده است، سینه پردازی هست جان سوخته است، جلوهٔ نازی هست زخمی نشود شکار، بی شست وخدنگ خونین جگریم، ناوک اندازی هست
در زیر فلک نالهٔ ما بی اثر است
در زیر فلک نالهٔ ما بی اثر است بی دردان را ز درد ما کی خبر است؟ از تنگی جا، ذوق اسیری دارم کز حلقهٔ…
خورشید رخ تو تا دل افروز نشد
خورشید رخ تو تا دل افروز نشد ما را شب بخت تیره فیروز نشد از داغ تو سینه راحت اندوز نشد هرگز به چراغ، شام…
جان در سر زلف تابناکی کردم
جان در سر زلف تابناکی کردم دل را صدف گوهر پاکی کردم از همّت فقر خانه پرداز، حزین در کاسهٔ دهر، مشت خاکی کردم
پختیم به کار خویش سودا، من و دل
پختیم به کار خویش سودا، من و دل شرمنده شدیم از تمنا من و دل در عشق تو مانده ایم بی یار و دیار تنها…
بر تیره شب من که دل و جان گرید
بر تیره شب من که دل و جان گرید چون شمع لبم خندد و مژگان گرید بالین مرا منت غمخواری نیست بر غربت من شام…
ای مطرب عاشقان نوای تو کجاست؟
ای مطرب عاشقان نوای تو کجاست؟ ای ساقی جان آب بقای توکجاست؟ گیرم دل ما از نظر افتادهٔ توست گیرایی مژگان رسای تو کجاست؟
ای دُرّ یتیم، دیده دریا از تو
ای دُرّ یتیم، دیده دریا از تو آه از تو و ناله سینه فرسا از تو خندان گذری ز چشم خونبار و خوشیم دل از…
آن غنچه که نشکفد به گلشن لب ماست
آن غنچه که نشکفد به گلشن لب ماست کامی که روا می نشود مطلب ماست در عشق دو چیز است که پایانش نیست اول سر…
آشفتهٔ دور روزگارم ساقی
آشفتهٔ دور روزگارم ساقی درماندهٔ محنت خمارم ساقی شرمندهٔ دست رعشه دارم ساقی جامی به لب تشنه بدارم ساقی
از دیده به دیده، ناوک اندازی هست
از دیده به دیده، ناوک اندازی هست از سینه به سینه، قاصد رازی هست خوانده ام رقم دفتر دلها، این بود ما کارگهیم، کارپردازی هست
هرچند نوای آتشین دارد عشق
هرچند نوای آتشین دارد عشق بشنو که حدیث دلنشین دارد عشق سرمایه ده حیات دلها، نفسی در سینه چو صبح راستین دارد عشق
مستان لقا چو ارجعی گوش کنند
مستان لقا چو ارجعی گوش کنند از هر چه جز او بود فراموش کنند مردانه وداع خرد و هوش کنند با شاهد جان، دست در…
کردی دلم از حسن گلوسوز کباب
کردی دلم از حسن گلوسوز کباب نه پرتو لطف دیده نه برق عتاب خواهیم به عشق، نیم بسمل شده ماند کز گرمی خون ماست، شمشیر…
صوفی برخیز های و هوبی بزنیم
صوفی برخیز های و هوبی بزنیم آتش در دل به یاد رویی بزنیم با سینهٔ تنگ، نعرهٔ مستانه در نیم شبان بر سر کویی بزنیم
زاهد، از عشق، دین به افسون نبری
زاهد، از عشق، دین به افسون نبری روی ورع از میکده، گلگون نبری تر ساختهای دامن تقوا از می زبن آب، گلیم زهد بیرون نبری
دل در غم هجر، بی قراری هاکرد
دل در غم هجر، بی قراری هاکرد وین دیدهٔ طوفان زده زاریها کرد با دامن وصل او نیفتاد حریف این دست شکسته، پایداریها کرد
در ماتم تو چرا جگر خون نشود؟
در ماتم تو چرا جگر خون نشود؟ زین واقعه چون دیده، جگرگون نشود؟ آید چو ز دشت کربلا یاد، حزین عاقل به کدام حیله مجنون…
خنگ تو به کوهِ عالی ارکان ماند
خنگ تو به کوهِ عالی ارکان ماند ور موج عرق زند، به عمّان ماند در راهِ تکش، فلک به میدان ماند خورشید به گو، سمش…
تیغم به زبون کشی چو مانوس نبود
تیغم به زبون کشی چو مانوس نبود در قبضهٔ قدرتم جز افسوس نبود زنگار گرفته گر ببینی چه عجب؟ شمشیر زدن به گربه ناموس نبود
بی ضامن و رهن، وام می باید، نیست
بی ضامن و رهن، وام می باید، نیست عنقا ما را به دام می باید، نیست دندان که معطل است، درکامم هست نانی که صباح…
با کعبه چه کار اگر معاشی ندهند؟
با کعبه چه کار اگر معاشی ندهند؟ مهمانی زنده، مرده لاشی ندهند زان گشته به کربلا مجاور، زاهد کاندر سر گور شمر، آشی ندهند
ای شاخ امید، برگ و بار تو کجاست؟
ای شاخ امید، برگ و بار تو کجاست؟ فصل تو کدام و نوبهار تو کجاست؟ چون موج ، تپیدنم به جایی نرسید ای بحر محیط…
ای بندهٔ دهرِ دون نواز گنده
ای بندهٔ دهرِ دون نواز گنده با ک..ن خری ساخته، چون خربنده از پستی و سرمستی و دیوانگیت دشمن در خنده، دوستان شرمنده
آن راحت جان و دل شیدایی من
آن راحت جان و دل شیدایی من گویا ز خدا خواست جگر خایی من شب های غمت نگفت چون می گذرد یک روز نکرد یاد…
افسوس که درد عشق و درمان هم نیست
افسوس که درد عشق و درمان هم نیست داغ دل گرم و مهر جانان هم نیست خون در طلب نعمت الوان نخورم تنها نه که…
از رهگذر دوست، صبایی نرسید
از رهگذر دوست، صبایی نرسید چشمم به وصال خاک پایی نرسید دردا که ز درد ما کس آگاه نشد فریاد که فریاد به جایی نرسید
یک چند، دل از آز هراسان کردیم
یک چند، دل از آز هراسان کردیم جمعیت خویش را پریشان کردیم دیدیم که مشکل است سامان هوس دشواریها به ترک، آسان کردیم
هر چند که ما رهرو و دنیا راه است
هر چند که ما رهرو و دنیا راه است در راه نشستن خطر آگاه است زین شرم نشسته ام که پیرایهٔ تن گر برخیزم به…
مردانه حزین از سر دنیا برخیز
مردانه حزین از سر دنیا برخیز زین کهنه دمن، تو ای مسیحا برخیز تنها تو درین انجمنی بیگانه برخیز ازین میانه، تنها برخیز
کمتر به وصال، قرعهٔ کار افتد
کمتر به وصال، قرعهٔ کار افتد هجر است که در میانه بسیار افتد یکبار تو را دیدم و از خویش شدم تا کی دگر اتفاق…
صحراست ز سبزه، سبزفام ای ساقی
صحراست ز سبزه، سبزفام ای ساقی کار از گل و مل شود تمام ای ساقی گو چرخ نگردد به مراد دل ما کافیست به ما،…
زان پیش که دی آفت بستان گردد
زان پیش که دی آفت بستان گردد اوراق گل از خزان پریشان گردد ساقی، تو که ابر رحمتی، رشحه ببار تا بلبل طبع من غزل…
دل در غم عشق، کامرانی نکند
دل در غم عشق، کامرانی نکند تا ناله درفش کاویانی نکند با یار گرانباری دل گفتم، گفت بار غم ما به دل گرانی نکند
در راه طلب، ناله هواخواهی کرد
در راه طلب، ناله هواخواهی کرد دل همرهی آه سحرگاهی کرد زد قاصد شوق دست و پایی که نداشت دامان وصال یار، کوتاهی کرد
خاموش حزین که گفتنی ها گفتی
خاموش حزین که گفتنی ها گفتی با مثقب کلک خویش درها سفتی اکنون خود را به کوی آزادان کش خاری بودی، غنچه شدی، بشکفتی
تا ناله، درفش کاویانی نکنی
تا ناله، درفش کاویانی نکنی در کشور دهر، قهرمانی نکنی گر جان طلبند، منت از بخت بدار در مسلخ عشق، سخت جانی نکنی
بی پا و سران که هرزه گردی دارند
بی پا و سران که هرزه گردی دارند بر مرکب وهم، ره نوردی دارند نقشی ز عیار قلبشان کس نزند از سکهٔ زر، سکهٔ مردی…
با شعلهٔ آه، چشم گریان چه کند؟
با شعلهٔ آه، چشم گریان چه کند؟ با آتش برق، آب باران چه کند؟ هستند ز فیض، اهل صورت محروم با غنچهٔ تصویر، بهاران چه…
ای سینه بنال، ناله کار من و توست
ای سینه بنال، ناله کار من و توست ای ناله ببال، روزگار من و توست ای دل برخیز تا ز دنیا برویم دهری ست که…
ای بستهٔ آب و گل، چه خواهی کردن؟
ای بستهٔ آب و گل، چه خواهی کردن؟ ز اخوان صفا خجل چه خواهی کردن؟ دندان به جگر، گر نفشارد دردی بی درد! به کار…
آن را که نصیب از خرد ادراک است
آن را که نصیب از خرد ادراک است در معرکهٔ جهاد خود چالاک است هر چندکه زنده پاک و مرده ست پلید این نفس پلید…
آسوده تویی چو سرو و سوسن در باغ
آسوده تویی چو سرو و سوسن در باغ من سوخته ام به هجرت ای چشم و چراغ داری دلی از فکر اسیران فارغ دارم ز…
از داغ فراق سینه ام جوشان است
از داغ فراق سینه ام جوشان است هوش من شوریده ز مدهوشان است در بزم تو، شمع گوید احوال مرا این چرب زبان وکیل خاموشان…
یاران عزیز و نور بینایی من
یاران عزیز و نور بینایی من رفتند چو هوش از سر سودایی من رفتند و گذاشتند با بی کسیم اندیشه نکردند ز تنهایی من
هر چند که خصمی سپهر از جهل است
هر چند که خصمی سپهر از جهل است آسان گذرد به خاطری کو اهل است عاجز شده روزگار از خصمی ما دشوار زمانه بس که…
ما را لب لعل فام می باید، نیست
ما را لب لعل فام می باید، نیست این شهد نصیب کام می باید، نیست هجری که سرم خمار ازو دارد، هست وصلی که مرا…
عهدیست که آشنا و بیگانه یکیست
عهدیست که آشنا و بیگانه یکیست نرخ خزف وگوهر یکدانه یکیست در گوش گران خفتگان شب جهل آیات کتاب حق و افسانه یکیست