رباعیات – بابا افضل کاشانی
ای دل به چه غم خوردنت آمد پیشه
ای دل به چه غم خوردنت آمد پیشه وز مرگ چه ترسی، چو درخت از تیشه گر زانکه به ناخوشی برندت زینجا خوش باش که…
ای ناطق اگر به مرکز جسمانی
ای ناطق اگر به مرکز جسمانی حاصل نکنی معرفت سبحانی فردا که علایق از بدن قطع شود در ظلمت جهل جاودان در مانی
بیرون ز چهار عنصر و پنج حواس
بیرون ز چهار عنصر و پنج حواس از شش جهت و هفت خط و هشت اساس سری است نهفته در میان خانهٔ جان کان را…
ترس اجل و بیم فنا، هستی توست
ترس اجل و بیم فنا، هستی توست ور نه ز فنا شاخ بقا خواهد رُست تا از دم عیسی شده ام زنده به جان مرگ…
در ظلم به قول هیچ کس کار مکن
در ظلم به قول هیچ کس کار مکن با خلق به خُلق گوی و آزار مکن فردا گویی: من چه کنم؟ او می گفت: این…
دنیا به مراد رانده گیر، آخر چه؟
دنیا به مراد رانده گیر، آخر چه؟ وین نامهٔ عمر خوانده گیر، آخر چه؟ گیرم که به کام دل بمانی صد سال صد سال دگر…
سرگشتهٔ تو عقل بسی خواهد بود
سرگشتهٔ تو عقل بسی خواهد بود بی آن که به تو دسترسی خواهد بود زین تیره مغاک، دستگیر دل من هم نور تو باشد، ار…
گر تو به خود و حال خود در نگری
گر تو به خود و حال خود در نگری بر تن همه پوست همچو جامه بدری از خوردن نان و آب بینی که همی جز…
معشوقه عیان بود، نمی دانستم
معشوقه عیان بود، نمی دانستم با ما به میان بود، نمی دانستم گفتم به طلب مگر به جایی برسم خود تفرقه آن بود، نمی دانستم
واپس منگر دمی و در پیش مباش
واپس منگر دمی و در پیش مباش با خویش مباش و خالی از خویش مباش خواهی که غریق بحر توحید شوی مشنو، منگر، میندیش، مباش
از عشق تو بهره نیست جز سرزنشم
از عشق تو بهره نیست جز سرزنشم بی آنکه به جای هیچ کس بد کنشم هر چیز که ناخوش است، این زندگیام چون از پی…
آنان که مقیم حضرت جانان اند
آنان که مقیم حضرت جانان اند یادش نکنند و بر زبان کم رانند و آنان که مثال نای، باد انبان اند دورند از او، از…
ای دل تو ز هیچ خلق یاری مطلب
ای دل تو ز هیچ خلق یاری مطلب وز شاخ برهنه سایه داری مطلب عزت ز قناعت است و خواری ز طمع با عزت خود…
ای نفس گذشت عمر در حیرانی
ای نفس گذشت عمر در حیرانی خود سیر نمی شوی ز بی سامانی نه لذت زندگی خود می یابی نه راحت مردگی تن میدانی
تا چند روی از پی تقلید و قیاس
تا چند روی از پی تقلید و قیاس بگذر ز چهار اسم و از پنج حواس گر معرفت خدای خود می طلبی در خود نگر…
ترکیب عناصر ار نگشتی کم و کاست
ترکیب عناصر ار نگشتی کم و کاست صورت بستی که طبع صورتگر ماست بفزود و بکاست تا بدانی ره راست کاین عالم را مصور کامرواست
در عشق تو جان بوالهوس می میرد
در عشق تو جان بوالهوس می میرد چون شعله ز انبوهی خس می میرد روزی که دلم به طره بستی، گفتم کاین مرغ آخر در…
دنیا مطلب تا همه دین ات باشد
دنیا مطلب تا همه دین ات باشد دنیا طلبی، نه آن ، نه این ات باشد بر روی زمین، زیر زمین وار بزی تا زیر…
سمع و بصر و زبان و دستم، همه اوست
سمع و بصر و زبان و دستم، همه اوست من نیستم و هستیِ هستم همه اوست این هستی موهوم، خیالی است صریح زین هستی موهوم…
گر تخم برومند نشد، کشتهٔ توست
گر تخم برومند نشد، کشتهٔ توست ور جامه پسندیده نشد، رشتهٔ توست گر ز آن که تو را پای فرو رفت به گل از کس…
من آن گهرم که عقل کل کان من است
من آن گهرم که عقل کل کان من است و این هر دو جهان، دو رکن از ارکان من است کونین و مکان و ماوراء…
هفتاد و دو فرقه در رهت میپویند
هفتاد و دو فرقه در رهت میپویند هر یک سخنان مختلف میجویند سررشتهٔ حق به دست یک طایفه است باقی به خوش آمد سخنی میگویند
از فضل چه حاصل است جز جان خوردن
از فضل چه حاصل است جز جان خوردن افسوس افضل که فضل نتوان خوردن نان پاره چو در دست سگان است امروز از دست سگان…
اندوه تو دلشاد کند هر جان را
اندوه تو دلشاد کند هر جان را کفر تو دهد تازگی ای ایمان را دل راحت وصل تو مبیناد دمی با درد تو گر طلب…
ای دل ز غم جهان که گفتت خون شو
ای دل ز غم جهان که گفتت خون شو یا ساکن عشوه خانهٔ گردون شو دانی چه کنی چو نیست سامان مُقام انگار درون نیامدی،…
این نیست جهان جان که پنداشتهای
این نیست جهان جان که پنداشتهای وین نیست ره وصل که برداشتهای آن چشمه که خضر خورد از او آب حیات در منزل توست، لیک…
تا خاص خدای را تو از جان نشوی
تا خاص خدای را تو از جان نشوی بر مرکب عشق مرد میدان نشوی شیران جهان پیش تو روبه باشند گر تو سگ نفس را…
جان می بردم به سوی آن عالم پاک
جان می بردم به سوی آن عالم پاک تن می کشیدم به سوی این تودهٔ خاک روزی بینی پیرهن تن شده چاک جان گفته مرا…
در عین علی، هو العلی الاعلی ست
در عین علی، هو العلی الاعلی ست در لام علی، سّر الهی پیداست در یای علی سورهٔ حی قیوم برخوان و ببین که اسم اعظم…
دنیا چو رباط و ما در او مهمانیم
دنیا چو رباط و ما در او مهمانیم تا ظن نبری که ما در او میمانیم در هر دو جهان خدای میماند و بس باقی…
سیر آمده ای ز خویشتن می باید
سیر آمده ای ز خویشتن می باید برخاسته ای ز جان و تن می باید در هر منزل هزار بند افزون است زین گرم روی…
گر حاکم صد شهر و ولایت گردی
گر حاکم صد شهر و ولایت گردی ور در هنر و فضل به غایت گردی گر فاسق مطلقی و گر زاهد خشک روزی دو سه…
معلوم نمیشود چنین از سر دست
معلوم نمیشود چنین از سر دست کاین صورت و معنی ز چه رو در پیوست اسرار به جملگی به نزد هر کس آنگاه شود عیان…
وی جملهٔ خلق را ز بالا و ز پست
وی جملهٔ خلق را ز بالا و ز پست آورده به فضل خویش از نیست به هست بر درگه عدل تو چه درویش و چه…
از شبنم عشق خاک آدم گل شد
از شبنم عشق خاک آدم گل شد صد فتنه و شور در جهان حاصل شد چون نشتر عشق بر رگ روح زدند یک قطره فرو…
ای از تو فتاده عالمی در شر و شور
ای از تو فتاده عالمی در شر و شور فارغ شدهٔ غنی و مردم همه عور تو با همه در حدیث و گوش همه کر…
ای دل ز غبار تن اگر پاک شوی
ای دل ز غبار تن اگر پاک شوی تو روح مقدسی، بر افلاک شوی عرش است نشیمن تو، شرمت بادا کآیی و مقیم خطهٔ خاک…
با داده قناعت کن و با داد بزی
با داده قناعت کن و با داد بزی در بند تکلف مرو، آزاد بزی در به ز خودی نظر مکن، غصه مخور در کم ز…
تا حا و دو میم و دال نامت کردند
تا حا و دو میم و دال نامت کردند عرش و فلک و کعبه مقامت کردند اکنون که به رهبری تمامت کردند سرتاسر آفاق به…
جایی که مقام نیستات، مرحله دان
جایی که مقام نیستات، مرحله دان وین عمر پر آفت و بلا را تله دان چون بر تنت از حدوث مردم حدث است جای حدث…
در کار جهان، بیع و شری بر هیچ است
در کار جهان، بیع و شری بر هیچ است نقشی است خوش آدمی، ولی بر هیچ است زنهار بر این چهار دیوار وجود فارغ ننشینی،…
راه ازل و ابد، زبان و سرِ توست
راه ازل و ابد، زبان و سرِ توست و آن دّر که کسی نسفت، در کشور توست چیزی چه طلب کنی؟ که گم کرده نه…
صاحب نظران که آینهٔ یکدگرند
صاحب نظران که آینهٔ یکدگرند چون آینه از هستی خود بی خبرند گر روشنیی می طلبی، آینه وار در خود منگر، تا همه در تو…
گر خلوت و عزلت است سرمایهٔ تو
گر خلوت و عزلت است سرمایهٔ تو هرگز به ضلالت نرسد پایهٔ تو مانند هما مجرد آ تا بینی ارباب سعادت همه در سایهٔ تو
من با تو نظر از سر هستی نکنم
من با تو نظر از سر هستی نکنم اندیشه ز بالا و ز پستی نکنم میبینم و میپرستم از روی یقین خود بینی و خویشتن…
یا رب چه خوش است بی دهان خندیدن
یا رب چه خوش است بی دهان خندیدن بی منت دیده، خلق عالم دیدن بنشین و سفر کن، که به غایت نیکوست بی زحمت پا…
از معدن خویش اگر جدا افتادی
از معدن خویش اگر جدا افتادی آخر بنگر که خود کجا افتادی در خانهٔ خود خدای را گم کردی زان در ره خانهٔ خدا افتادی
اول ز مکوّنات، عقل و جان است
اول ز مکوّنات، عقل و جان است و اندر پی او، نُه فلک گردان است زین جمله چو بگذری چهار ارکان است پس معدن و…
ای دل، ز شراب جهل، مستی تا کی؟
ای دل، ز شراب جهل، مستی تا کی؟ وی نیست شونده، لاف هستی تا کی؟ ای غرقهٔ بحر غفلت، ار ابر نهای تر دامنی و…
با یاد جلال در بیابان رفتیم
با یاد جلال در بیابان رفتیم وز عالم تن به عالم جان رفتیم عمری شب و روز در تفکر بودیم سرگشته برآمدیم و حیران رفتیم