گلشن از نازک نهالان یک تن سیمین شده است

گلشن از نازک نهالان یک تن سیمین شده است باغ را چون ابر در آغوش می‌باید کشید

ادامه مطلب

ما چو سرواز راستی دامن به بار افشانده‌ایم

ما چو سرواز راستی دامن به بار افشانده‌ایم آستین چون شاخ گل بر نوبهار افشانده‌ایم

ادامه مطلب

محراب صبح گوشهٔ ابرو بلند کرد

محراب صبح گوشهٔ ابرو بلند کرد ساقی مهل نماز صراحی قضا شود

ادامه مطلب

مرا که خرمن گل در کنار می‌باید

مرا که خرمن گل در کنار می‌باید ازین چه سود که دیوار گلستان پیداست ؟

ادامه مطلب

مژگان من نشد خشک، تا شد جدا ز رویت

مژگان من نشد خشک، تا شد جدا ز رویت گوهر نمی‌شود بند، در رشتهٔ گسسته

ادامه مطلب

مکرر بود وضع روز و شب، آن ساقی جانها

مکرر بود وضع روز و شب، آن ساقی جانها ز زلف و عارض خود، صبح و شام آورد مستان را

ادامه مطلب

من که بودم گردباد این بیابان، عاقبت

من که بودم گردباد این بیابان، عاقبت چون ره خوابیده بار خاطر صحرا شدم

ادامه مطلب

مهرهٔ گل، پی بازیچهٔ اطفال خوش است

مهرهٔ گل، پی بازیچهٔ اطفال خوش است دل صد پاره بود سبحهٔ صد دانهٔ ما

ادامه مطلب

می‌شود خون خوردن من ظاهر از رخسار یار

می‌شود خون خوردن من ظاهر از رخسار یار از گلستان حسن سعی باغبان پیدا شود

ادامه مطلب

نادان دلش خوش است به تدبیر ناخدا

نادان دلش خوش است به تدبیر ناخدا غافل که ناخدا هم ازین تخته پاره‌هاست

ادامه مطلب

نخل ما را ثمری نیست بجز گرد ملال

نخل ما را ثمری نیست بجز گرد ملال طعمهٔ خاک شود هر که فشاند ما را

ادامه مطلب

نشاط یکشبهٔ دهر را غنیمت دان

نشاط یکشبهٔ دهر را غنیمت دان که می‌رود چو حنا این نگار دست به دست

ادامه مطلب

نمانده از شب آن زلف گر چه پاسی بیش

نمانده از شب آن زلف گر چه پاسی بیش هنوز درد دل آغاز می‌توان کردن

ادامه مطلب

نومید نیستیم ز احسان نوبهار

نومید نیستیم ز احسان نوبهار هرچند تخم سوخته در خاک کرده‌ایم

ادامه مطلب

نیست جز پاکی دامن گنهم چون مه مصر

نیست جز پاکی دامن گنهم چون مه مصر کو عزیزی که برون آورد از بند مرا؟

ادامه مطلب

نیستی گردون، ولی بر عادت گردون تو هم

نیستی گردون، ولی بر عادت گردون تو هم می‌کشی آخر چراغی را که روشن می‌کنی

ادامه مطلب

هر کس که زر به زر دهد اهل بصیرت است

هر کس که زر به زر دهد اهل بصیرت است فصل شکوفه را به می‌ناب صرف کن

ادامه مطلب

هرگز نبود رسم ترا خواب صبحگاه

هرگز نبود رسم ترا خواب صبحگاه ما را به صد خیال فکنده است خواب تو

ادامه مطلب

همچو آن رهرو که خواب آلود از منزل گذشت

همچو آن رهرو که خواب آلود از منزل گذشت کعبه را گم کرد هر کس بی خبر از دل گذشت

ادامه مطلب

هیچ همدردی نمی‌یابم سزای خویشتن

هیچ همدردی نمی‌یابم سزای خویشتن می‌نهم چون بید مجنون سر به پای خویشتن

ادامه مطلب

یک دل آسوده نتوان یافت در زیر فلک

یک دل آسوده نتوان یافت در زیر فلک در بساط آسیا یک دانهٔ نشکسته نیست

ادامه مطلب

از بال و پر غبار تمنا فشانده‌ایم

از بال و پر غبار تمنا فشانده‌ایم بر شاخ گل گران نبود آشیان ما

ادامه مطلب

از جوانی نیست غیر از آه حسرت در دلم

از جوانی نیست غیر از آه حسرت در دلم نقش پایی چند ازان طاوس زرین بال ماند

ادامه مطلب

از خرابی چون نگه دارم دل دیوانه را؟

از خرابی چون نگه دارم دل دیوانه را؟ سیل یک مهمان ناخوانده است این ویرانه را

ادامه مطلب

از رخت آیینه را خوش دولتی رو داده است

از رخت آیینه را خوش دولتی رو داده است در درون خانه‌اش ماه است و بیرون آفتاب

ادامه مطلب

از فروغ لاله آتش زیر پا دارد بهار

از فروغ لاله آتش زیر پا دارد بهار چون گل رعنا، خزان را در قفا دارد بهار

ادامه مطلب

از هجر شکوه با در و دیوار می‌کنم

از هجر شکوه با در و دیوار می‌کنم چون داغ دیده‌ای که کند گفتگو به خاک

ادامه مطلب

اشک من و رقیب به یک رشته می‌کشد

اشک من و رقیب به یک رشته می‌کشد صد حیف، چشم شوخ تو گوهرشناس نیست

ادامه مطلب

آن سوخته جانم که اگر چون شرر از خلق

آن سوخته جانم که اگر چون شرر از خلق در سنگ گریزم، بتوان یافت به بویم

ادامه مطلب

انصاف نیست آیهٔ رحمت شود عذاب

انصاف نیست آیهٔ رحمت شود عذاب چینی که حق زلف بود بر جبین مزن

ادامه مطلب

ای شاخ گل، به صحبت بلبل سری بکش

ای شاخ گل، به صحبت بلبل سری بکش بسیار بر رضای دل باغبان مباش

ادامه مطلب

این چنین زیر و زبر عالم نمی‌ماند مدام

این چنین زیر و زبر عالم نمی‌ماند مدام می‌نشاند چرخ هر کس را به جای خویشتن

ادامه مطلب

با چنین سامان حسن ای غنچه‌لب انصاف نیست

با چنین سامان حسن ای غنچه‌لب انصاف نیست از برای بوسه‌ای خون در جگر کردن مرا

ادامه مطلب

بال شکسته است کلید در قفس

بال شکسته است کلید در قفس این فتح بی شکستگی پر نمی‌شود

ادامه مطلب

بر خاطر موج است گران، دیدن ساحل

بر خاطر موج است گران، دیدن ساحل یارب تو نگه دار ز منزل سفرم را!

ادامه مطلب

بر مهلت زمانهٔ دون اعتماد نیست

بر مهلت زمانهٔ دون اعتماد نیست چون صبح در خوشی بسر آور دمی که هست

ادامه مطلب

بس که دارم انفعال از بی‌وجودیهای خویش

بس که دارم انفعال از بی‌وجودیهای خویش آب گردم چون کسی از خاک بردارد مرا

ادامه مطلب

به آب می‌برد و تشنه باز می‌آرد

به آب می‌برد و تشنه باز می‌آرد هزار تشنه جگر را چه زنخدانش

ادامه مطلب

به تکلیف بهاران شاخسارم غنچه می‌بندد

به تکلیف بهاران شاخسارم غنچه می‌بندد اگر در دست من می‌بود، اول بار می‌بستم

ادامه مطلب

به زور، چهرهٔ خود را شکفته می‌دارم

به زور، چهرهٔ خود را شکفته می‌دارم چو پسته‌ای که کند زخم سنگ خندانش

ادامه مطلب

به ماه مصر ز یک پیرهن مضایقه کرد

به ماه مصر ز یک پیرهن مضایقه کرد چه چشمداشت دگر از وطن بود ما را؟

ادامه مطلب

بود تا در بزم یک هشیار، ساقی می‌نخورد

بود تا در بزم یک هشیار، ساقی می‌نخورد باغبان آبی ننوشد تا گلستان تشنه است

ادامه مطلب

بید مجنونیم در بستانسرای روزگار

بید مجنونیم در بستانسرای روزگار سر به پیش انداختن از شرم، بار ما بس است

ادامه مطلب

پشت و روی باغ دنیا را مکرر دیده‌ایم

پشت و روی باغ دنیا را مکرر دیده‌ایم چون گل رعنا، خزان و نوبهاری بیش نیست

ادامه مطلب

تا آتش از دلم نکشد شعله چون چنار

تا آتش از دلم نکشد شعله چون چنار باور نمی‌کنند تهیدستی مرا

ادامه مطلب

تسلیم می‌کند به ستم ظلم را دلیر

تسلیم می‌کند به ستم ظلم را دلیر جرم زمانه ساز، فزون از زمانه است

ادامه مطلب

تویی در دیده‌ام چون نور و محرومم ز دیدارت

تویی در دیده‌ام چون نور و محرومم ز دیدارت نمی‌دانم ز نزدیکی کنم فریاد، یا دوری

ادامه مطلب

جدا چو دست سبو از سرم نمی‌گردد

جدا چو دست سبو از سرم نمی‌گردد ز بس به فکر تو مانده است زیر سر دستم

ادامه مطلب

چشم ترا به سرمه کشیدن چه حاجت است؟

چشم ترا به سرمه کشیدن چه حاجت است؟ کوته کن این بهانهٔ دنباله‌دار را!

ادامه مطلب

چند در دایرهٔ مردم عاقل باشم

چند در دایرهٔ مردم عاقل باشم تختهٔ مشق صد اندیشهٔ باطل باشم

ادامه مطلب