فیض ما دیوانگان کم نیست از ابر بهار

فیض ما دیوانگان کم نیست از ابر بهار خوشه بندد دانهٔ زنجیر در زندان ما

ادامه مطلب

کجاست نیستی جاودان، که بیزارم

کجاست نیستی جاودان، که بیزارم ازان حیات که گردد به سال و ماه تمام

ادامه مطلب

کم‌کم دل مرا غم و اندیشه می‌خورد

کم‌کم دل مرا غم و اندیشه می‌خورد این باده عاقبت سر این شیشه می‌خورد

ادامه مطلب

کی در تن خاکی دل آگاه گذارند؟

کی در تن خاکی دل آگاه گذارند؟ یوسف نه عزیزی است که در چاه گذارند

ادامه مطلب

گر چو خورشید به خود تیغ زنم، معذورم

گر چو خورشید به خود تیغ زنم، معذورم طرفی نیست درین عالم نامرد مرا

ادامه مطلب

گردون سفله لقمهٔ روزی حساب کرد

گردون سفله لقمهٔ روزی حساب کرد هر گریه‌ای که گشت گره در گلوی من

ادامه مطلب

گل را به رو اگر نشناسیم عیب نیست

گل را به رو اگر نشناسیم عیب نیست ما چشم در حریم قفس باز کرده‌ایم

ادامه مطلب

ما توبه را به طاعت پیمانه برده‌ایم

ما توبه را به طاعت پیمانه برده‌ایم محراب را به سجده بتخانه برده‌ایم

ادامه مطلب

مانند لاله، سوخته نانی است روزیم

مانند لاله، سوخته نانی است روزیم آن هم فلک به خون جگر می‌دهد مرا

ادامه مطلب

مرا ز سیر چمن غم، ترا نشاط رسد

مرا ز سیر چمن غم، ترا نشاط رسد تو خنده گل و من داغ لاله می‌بینم

ادامه مطلب

مرو به مجلس می گر به توبه می‌لرزی

مرو به مجلس می گر به توبه می‌لرزی سبو همیشه نیاید برون ز آب درست

ادامه مطلب

معاشران سبکسیر از جهان رفتند

معاشران سبکسیر از جهان رفتند بغیر آب روان هیچ کس به باغ نماند

ادامه مطلب

من بسته‌ام لب طمع، اما نگار من

من بسته‌ام لب طمع، اما نگار من دارد دهان بوسه فریبی که آه ازو!

ادامه مطلب

منه انگشت بر حرفم، اگر درد سخن داری

منه انگشت بر حرفم، اگر درد سخن داری که بر هر نقطه من صد بار چون پرگار گردیدم

ادامه مطلب

میدان تیغ بازی برق است روزگار

میدان تیغ بازی برق است روزگار بیچاره دانه‌ای که سر از خاک برکشید

ادامه مطلب

می‌کنم در جرعهٔ اول سبکبارش ز غم

می‌کنم در جرعهٔ اول سبکبارش ز غم چون سبو هر کس که بار دوش می‌سازد مرا

ادامه مطلب

نخل امید تو آن روز شود صاحب برگ

نخل امید تو آن روز شود صاحب برگ که سبکباری خود را به خزان نگذاری

ادامه مطلب

نسیم صبح از تاراج گلزار که می‌آید؟

نسیم صبح از تاراج گلزار که می‌آید؟ که مرغان کاسهٔ دریوزه کردند آشیانها را

ادامه مطلب

نگاهبانی خوبان شوخ چشم بلاست

نگاهبانی خوبان شوخ چشم بلاست چو گل ز باغ رود باغبان بیاساید

ادامه مطلب

نه ذوق بودن و نه روی بازگردیدن

نه ذوق بودن و نه روی بازگردیدن چو خنده بر لب ماتم‌رسیده حیرانم

ادامه مطلب

نیست باز آمدن از فکر و خیال تو مرا

نیست باز آمدن از فکر و خیال تو مرا با رفیقان موافق، سفر دور خوش است

ادامه مطلب

نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک

نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمده‌ایم؟

ادامه مطلب

هر چند تا جریم، فرومایه نیستیم

هر چند تا جریم، فرومایه نیستیم تابر زیان خلق گزینیم سود خویش

ادامه مطلب

هر مصلحت عقل، کم از کوه غمی نیست

هر مصلحت عقل، کم از کوه غمی نیست کو رطل گرانی که سبکبار نشینم؟

ادامه مطلب

همچو بوی گل که در آغوش گل از گل جداست

همچو بوی گل که در آغوش گل از گل جداست هم برون از عالمی، هم در کنار عالمی

ادامه مطلب

هیچ باری از سبو بر دوش اهل هوش نیست

هیچ باری از سبو بر دوش اهل هوش نیست هر که از دل بار بردارد، گران بر دوش نیست

ادامه مطلب

یارب، که دعا کرد که چون قافلهٔ موج

یارب، که دعا کرد که چون قافلهٔ موج آسایش منزل نبود در سفر ما

ادامه مطلب

آدم مسکین به یک خامی که در فردوس کرد

آدم مسکین به یک خامی که در فردوس کرد چاک شد چون دانهٔ گندم دل اولاد او

ادامه مطلب

از جام بیخودی کرد، ساقی خدا پرستم

از جام بیخودی کرد، ساقی خدا پرستم بودم ز بت پرستان، تا از خودی نرستم

ادامه مطلب

از خاکیان ز صافی طینت جدا شدم

از خاکیان ز صافی طینت جدا شدم از دست روزگار برون چون دعا شدم

ادامه مطلب

از سر مژگان، نگاه حسرت ما نگذرد

از سر مژگان، نگاه حسرت ما نگذرد عمر بال افشانی ما تا لب بام است و بس

ادامه مطلب

از ظلمت وجود که می‌برد ره برون؟

از ظلمت وجود که می‌برد ره برون؟ گر شمع پیش پای نمی‌داشت نور عشق

ادامه مطلب

از نسیم گل پریشان گردد اوراق حواس

از نسیم گل پریشان گردد اوراق حواس خلوتی چون غنچهٔ تصویر می‌باید مرا

ادامه مطلب

آسمان آسوده است از بیقراری‌های ما

آسمان آسوده است از بیقراری‌های ما گریهٔ طفلان نمی‌سوزد دل گهواره را

ادامه مطلب

امید دلگشاییم از ماه عید نیست

امید دلگشاییم از ماه عید نیست این قفل بسته، گوش به زنگ کلید نیست

ادامه مطلب

آنچه مانده است ز ته جرعه عمرم باقی

آنچه مانده است ز ته جرعه عمرم باقی خوردنش خون دل و ماندن او دردسرست

ادامه مطلب

اهل همت را مکرر دردسر دادن خطاست

اهل همت را مکرر دردسر دادن خطاست آرزوی هر دو عالم را ازو یکجا طلب

ادامه مطلب

ای نسیم پیرهن بر گرد از کنعان به مصر

ای نسیم پیرهن بر گرد از کنعان به مصر شعله شوق مرا حاجت به دامان تو نیست

ادامه مطلب

با تهی‌چشمان چه سازد نعمت روی زمین؟

با تهی‌چشمان چه سازد نعمت روی زمین؟ سیری از خرمن نباشد دیدهٔ غربال را

ادامه مطلب

با همه مشکل گشایی خاک باشد رزق من

با همه مشکل گشایی خاک باشد رزق من بر سر ره چون کلید اهل فال افتاده‌ام

ادامه مطلب

بر جگر سوختگانی که درین انجمنند

بر جگر سوختگانی که درین انجمنند سینهٔ گرم مرا حق نفس بسیارست

ادامه مطلب

بر گشاد دل من دست ندارد تدبیر

بر گشاد دل من دست ندارد تدبیر به دریدن مگر این نامه ز هم باز شود

ادامه مطلب

بزرگ اوست که بر خاک همچو سایهٔ ابر

بزرگ اوست که بر خاک همچو سایهٔ ابر چنان رود که دل مور را نیازارد

ادامه مطلب

بنای خانه بدوشی بلند کردهٔ ماست

بنای خانه بدوشی بلند کردهٔ ماست قفس نبود که ما ترک آشیان کردیم

ادامه مطلب

به آهی می‌توان دل را ز مطلبها تهی کردن

به آهی می‌توان دل را ز مطلبها تهی کردن که یک قاصد برای بردن صد نامه بس باشد

ادامه مطلب

به دست تهی می‌گشایم گرهها

به دست تهی می‌گشایم گرهها ز کار سیه روزگاران چو شانه

ادامه مطلب

به ما حرارت دوزخ چه می‌تواند کرد؟

به ما حرارت دوزخ چه می‌تواند کرد؟ اگر ز ما نستانند چشم گریان را

ادامه مطلب

بهشت بر مژه تصویر می‌کند مهتاب

بهشت بر مژه تصویر می‌کند مهتاب پیاله را قدح شیر می‌کند مهتاب

ادامه مطلب

بی عزیزان، مرگ پابرجاست عمر جاودان

بی عزیزان، مرگ پابرجاست عمر جاودان ما چو اسکندر دل از آب بقا برداشتیم

ادامه مطلب

پردهٔ شرم است مانع در میان ما و دوست

پردهٔ شرم است مانع در میان ما و دوست شمع را فانوس از پروانه می‌سازد جدا

ادامه مطلب