پیام مشرق
تو ای شیخ حرم شاید ندانی
تو ای شیخ حرم شاید ندانی جهان عشق را هم محشری هست گناه و نامه و میزان ندارد نه او را مسلمی نی کافری هست…
پتوفی
نفسی درین گلستان ز عروس گل سرودی بدلی غمی فزودی ز دلی غمی ربودی تو بخون خویش بستی کف لاله را نگاری تو به آه…
به ملازمان سلطان خبری دهم ز رازی
به ملازمان سلطان خبری دهم ز رازی که جهان توان گرفتن بنوای دلگدازی به متاع خود چه نازی که بشهر دردمندان دل غزنوی نیرزد به…
برون از ورطهٔ بود و عدم شو
برون از ورطهٔ بود و عدم شو فزونتر زین جهان کیف و کم شو خودی تعمیر کن در پیکر خویش چو ابراهیم معمار حرم شو…
افکار انجم
شنیدم کوکبی با کوکبی گفت که در بحریم و پیدا ساحلی نیست سفر اندر سرشت ما نهادند ولی این کاروان را منزلی نیست اگر انجم…
هنوز از بند آب و گل نرستی
هنوز از بند آب و گل نرستی تو گوئی رومی و افغانیم من من اول آدم بی رنگ و بویم از آن پس هندی و…
نماید آنچه هست این وادی گل
نماید آنچه هست این وادی گل درون لالهٔ آتش بجان چیست بچشم ما چمن یک موج رنگ است که می داند به چشم بلبلان چیست؟…
من از بود و نبود خود خموشم
من از بود و نبود خود خموشم اگر گویم که هستم خود پرستم ولیکن این نوای ساده کیست کسی در سینه می گوید که هستم…
مپرس از عشق و از نیرنگی عشق
مپرس از عشق و از نیرنگی عشق بهر رنگی که خواهی سر بر آرد درون سینه بیش از نقطه ئی نیست چو آید بر زبان…
قطرهٔ آب
مرا معنی تازه ئی مدعاست اگر گفته را باز گویم رواست «یکی قطره باران ز ابری چکید خجل شد چو پهنای دریا بدید که جائی…
طیاره
سر شاخ گل طایری یک سحر همی گفت با طایران دگر «ندادند بال آدمی زاده را زمین گیر کردند این ساده را» بدو گفتم ای…
سوز سخن ز نالهٔ مستانهٔ دل است
سوز سخن ز نالهٔ مستانهٔ دل است این شمع را فروغ ز پروانهٔ دل است مشت گلیم و ذوق فغانی نداشتیم غوغای ما ز گردش…
زمین خاک در میخانهٔ ما
زمین خاک در میخانهٔ ما فلک یک گردش پیمانهٔ ما حدیث سوز و ساز ما دراز است جهان دیباچه افسانه ما حضرت علامه محمد اقبال…
رگ مسلم ز سوز من تپید است
رگ مسلم ز سوز من تپید است ز چشمش اشک بیتابم چکید است هنوز از محشر جانم نداند جهان را با نگاه من ندید است…
دعا
ایکه از خمخانه فطرت بجامم ریختی ز آتش صهبای من بگداز مینای مرا عشق را سرمایه ساز از گرمی فریاد من شعلهٔ بیباک گردان خاک…
خرابات فرنگ
دوش رفتم به تماشای خرابات فرنگ شوخ گفتاری رندی دلم از دست ربود گفت این نیست کلیسا که بیابی در وی صحبت دخترک زهره وش…
حسرت جلوهٔ آن ماه تمامی دارم
حسرت جلوهٔ آن ماه تمامی دارم دست بر سینه نظر بر لب بامی دارم حسن می گفت که شامی نپذیرد سحرم عشق می گفت تب…
جوی آب
بنگر که جوی آب چه مستانه میرود مانند کهکشان بگریبان مرغزار در خواب ناز بود به گهوارهٔ سحاب وا کرد چشم شوق به آغوش کوهسار…
تو ای دل تا نشینی در کنارم
تو ای دل تا نشینی در کنارم ز تشریف شهان خوشتر گلیمم درون سینه ام باشی پس از مرگ من از دست تو در امید…
بیار باده که گردون بکام ما گردید
بیار باده که گردون بکام ما گردید مثال غنچه نواها ز شاخسار دمید خورم بیاد تنک نوشی امام حرم که جز به صحبت یاران رازدان…
به مرغان چمن همداستانم
به مرغان چمن همداستانم زبان غنچه های بی زبانم چو میرم با صبا خاکم بیامیز که جز طوف گلان کاری ندانم حضرت علامه محمد اقبال…
بخود نازم گدای بی نیازم
بخود نازم گدای بی نیازم تپم ، سوزم ، گدازم، نی نوازم ترا از نغمه در آتش نشاندم سکندر فطرتم ، آئینه سازم حضرت علامه…
آزادی بحر
بطی می گفت بحر آزاد گردید چنین فرمان ز دیوان خضر رفت نهنگی گفت رو هر جا که خواهی ولی از ما نباید بی خبر…
هلال عید
نتوان ز چشم شوق رمید ای هلال عید از صد نگه براه تو دامی نهاده اند بر خود نظر گشا ز تهی دامنی مرنج در…
نه افغانیم و نی ترک و تتاریم
نه افغانیم و نی ترک و تتاریم چمن زادیم و از یک شاخساریم تمیز رنگ و بو بر ما حرام است که ما پروردهٔ یک…
مگو از مدعای زندگانی
مگو از مدعای زندگانی ترا بر شیوه های او نگه نیست من از ذوق سفر آنگونه مستم که منزل پیش من جز سنگ ره نیست…
مثل آئینه مشو محو جمال دگران
مثل آئینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوی خیال دگران آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز آشیانی که نهادی…
کرمک شبتاب
یک ذره بی مایه متاع نفس اندوخت شوق این قدرش سوخت که پروانگی آموخت پهنای شب افروخت وامانده شعاعی که گره خورد و شرر شد…
عجم از نغمه ام آتش بجان است
عجم از نغمه ام آتش بجان است صدای من درای کاروان است حدی را تیز تر خوانم چو عرفی که ره خوابیده و محمل گران…
سریر کیقباد ، اکلیل جم خاک
سریر کیقباد ، اکلیل جم خاک کلیسا و بتستان و حرم خاک ولیکن من ندانم گوهرم چیست نگاهم برتر از گردون تنم خاک حضرت علامه…
ز من گو صوفیان با صفا را
ز من گو صوفیان با صفا را خدا جویان معنی آشنا را غلام همت آن خود پرستم که با نور خودی بیند خدا را حضرت…
دوام ما ز سوز ناتمام است
دوام ما ز سوز ناتمام است چو ماهی جز تپش بر ما حرام است مجو ساحل که در آغوش ساحل تپید یک دم و مرگ…
در جهان دل ما دور قمر پیدا نیست
در جهان دل ما دور قمر پیدا نیست انقلابیست ولی شام و سحر پیدا نیست وای آن قافله کز دونی همت میخواست رهگذاری که درو…
خاکیم و تند سیر مثال ستاره ایم
خاکیم و تند سیر مثال ستاره ایم در نیلگون یمی به تلاش کناره ایم بود و نبود ماست ز یک شعلهٔ حیات از لذت خودی…
چو در جنت خرامیدم پس از مرگ
چو در جنت خرامیدم پس از مرگ به چشمم این زمین و آسمان بود شکی با جان حیرانم در آویخت جهان بود آن که تصویر…
جهان ما که پایانی ندارد
جهان ما که پایانی ندارد چو ماهی در یم ایام غرق است یکی بر دل نظر وا کن که بینی یم ایام در یک جام…
تو ای کودک منش خود را ادب کن
تو ای کودک منش خود را ادب کن مسلمان زاده ئی ترک نسب کن برنگ احمر و خون و رگ و پوست عرب نازد اگر…
پیام
از من ای باد صبا گوی به دانای فرنگ عقل تا بال گشود است گرفتار تر است برق را این به جگر میزند آن رام…
به مبلغ اسلام در فرنگستان
زمانه باز برافروخت آتش نمرود که آشکار شود جوهر مسلمانی بیا که پرده ز داغ جگر بر اندازیم که آفتاب جهانگیر شد ز عریانی هزار…
بحرف اندر نگیری لامکانرا
بحرف اندر نگیری لامکانرا درون خود نگر این نکته پیداست به تن جان آنچنان دارد نشیمن که نتوان گفت اینجا نیست آنجاست حضرت علامه محمد…
اگر آگاهی از کیف و کم خویش
اگر آگاهی از کیف و کم خویش یمی تعمیر کن از شبنم خویش دلا دریوزهٔ مهتاب تا کی شب خود را برافروز از دم خویش…
هگل
حکمتش معقول و با محسوس در خلوت نرفت گرچه بکر فکر او پیرایه پوشد چون عروس طایر عقل فلک پرواز او دانی که چیست؟ «ماکیان…
نفس آشفته موجی از یم اوست
نفس آشفته موجی از یم اوست نی ما نغمهٔ ما از دم اوست لب جوی ابد چون سبزه رستیم رگ ما ریشهٔ ما از نم…
مشو نومید ازین مشت غباری
مشو نومید ازین مشت غباری پریشان جلوهٔ ناپایداری چو فطرت می تراشد پیکری را تمامش می کند در روزگاری حضرت علامه محمد اقبال رح
لاله
آن شعله ام که صبح ازل در کنار عشق پیش از نمود بلبل و پروانه می تپید افزونترم ز مهر و بهر ذره تن زنم…
قسمت نامهٔ سرمایه دار و مزدور
غوغای کارخانهٔ آهنگری ز من گلبانگ ارغنون کلیسا از آن تو نخلی که شه خراج برو مینهد ز من باغ بهشت و سدره و طوبا…
ضمیر ین فکان غیر از تو کس نیست
ضمیر ین فکان غیر از تو کس نیست نشان بی نشان غیر از تو کس نیست قدم بیباک تر نه در ره زیست به پهنای…
سفالم را می او جام جم کرد
سفالم را می او جام جم کرد درون قطره ام پوشیده یم کرد خرد اندر سرم بتخانه ئی ریخت خلیل عشق دیرم را حرم کرد…
ز شاخ آرزو بر خورده ام من
ز شاخ آرزو بر خورده ام من به راز زندگی پی برده ام من بترس از باغبان ای ناوک انداز که پیغام بهار آورده ام…
دماغم کافر زنار دار است
دماغم کافر زنار دار است بتان را بنده و پروردگار است دلم را بین که نالد از غم عشق ترا با دین و آئینم چه…