نوای مزدور

ز مزد بندهٔ کرپاس پوش محنت کش نصیب خواجهٔ ناکرده کار رخت حریر ز خوی فشانی من لعل خاتم والی ز اشک کودک من گوهر…

ادامه مطلب

ندانم باده ام یا ساغرم من

ندانم باده ام یا ساغرم من گهر در دامنم یا گوهرم من چنان بینم چو بر دل دیده بندم که جانم دیگر است و دیگرم…

ادامه مطلب

مسلمانان مرا حرفی است در دل

مسلمانان مرا حرفی است در دل که روشن تر ز جان جبرئیل است نهانش دارم از آزر نهادان که این سری ز اسرار خلیل است…

ادامه مطلب

گریهٔ ما بی اثر ناله ما نارساست

گریهٔ ما بی اثر ناله ما نارساست حاصل این سوز و ساز یک دل خونین نواست در طلبش دل تپید ، دیر و حرم آفرید…

ادامه مطلب

فصل بهار

خیز که در کوه و دشت خیمه زد ابر بهار مست ترنم هزار طوطی و دراج و سار بر طرف جویبار کشت گل و لاله…

ادامه مطلب

صحبت رفتگان (در عالم بالا)

تولستوی بارکش اهرمن لشکری شهریار از پی نان جوین تیغ ستم بر کشید زشت به چشمش نکوست مغز نداند ز پوست مردک بیگانه دوست سینهٔ…

ادامه مطلب

سراپا معنی سر بسته ام من

سراپا معنی سر بسته ام من نگاه حرف بافان برنتابم نه مختارم توان گفتن به مجبور که خاک زنده ام در انقلابم حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

ز رازی معنی قرآن چه پرسی؟

ز رازی معنی قرآن چه پرسی؟ ضمیر ما به آیاتش دلیل است خرد آتش فروزد دل بسوزد همین تفسیر نمرود و خلیل است حضرت علامه…

ادامه مطلب

رمیدی از خداوندان افرنگ

رمیدی از خداوندان افرنگ ولی بر گور و گنبد سجده پاشی به لالائی چنان عادت گرفتی ز سنگ راه مولائی تراشی حضرت علامه محمد اقبال…

ادامه مطلب

دل از منزل تهی کن پا بره دار

دل از منزل تهی کن پا بره دار نگه را پاک مثل مهر و مه دار متاع عقل و دین با دیگران بخش غم عشق…

ادامه مطلب

حکیمان گرچه صد پیکر شکستند

حکیمان گرچه صد پیکر شکستند مقیم سومنات بود و هستند چسان افرشته و یزدان بگیرند هنوز آدم به فتراکی نبستند حضرت علامه محمد اقبال رح

ادامه مطلب

چه غم داری ، حیات دل ز دم نیست

چه غم داری ، حیات دل ز دم نیست که دل در حلقه بود و عدم نیست مخور ای کم نظر اندیشهٔ مرگ اگر دم…

ادامه مطلب

جهان عمل

هست این میکده و دعوت عام است اینجا قسمت باده به اندازهٔ جام است اینجا حرف آن راز که بیگانهٔ صوت است هنوز از لب…

ادامه مطلب

تراش از تیشهٔ خود جادهٔ خویش

تراش از تیشهٔ خود جادهٔ خویش براه دیگران رفتن عذاب است گر از دست تو کار نادر آید گناهی هم اگر باشد ثواب است حضرت…

ادامه مطلب

بی تو از خواب عدم دیده گشودن نتوان

بی تو از خواب عدم دیده گشودن نتوان بی تو بودن نتوان با تو نبودن نتوان در جهان است دل ما که جهان در دل…

ادامه مطلب

به شبنم غنچهٔ نورسته می گفت

به شبنم غنچهٔ نورسته می گفت نگاه ما چمن زادان رسا نیست در آن پهنا که صد خورشید دارد تمیز پست و بالا هست یا…

ادامه مطلب

بپای خود مزن زنجیر تقدیر

بپای خود مزن زنجیر تقدیر ته این گنبد گردان رهی هست اگر باور نداری خیز و دریاب که چون پا وا کنی جولانگهی هست حضرت…

ادامه مطلب

نوای عشق را ساز است آدم

نوای عشق را ساز است آدم کشاید راز و خود رازست آدم جهان او آفرید این خوبتر ساخت مگر با ایزد انباز است آدم حضرت…

ادامه مطلب

نامهٔ عالمگیر (به یکی از فرزندانش که دعای مرگ پدر میکرد)

ندانی که یزدان دیرینه بود بسی دید و سنجید و بست و گشود ز ما سینه چاکان این تیره خاک شنید است صد نالهٔ درد…

ادامه مطلب

مرا فرمود پیر نکته دانی

مرا فرمود پیر نکته دانی هر امروز تو از فردا پیام است دل از خوبان بی پروا نگهدار حریمش جز به او دادن حرام است…

ادامه مطلب

گریز آخر ز عقل ذوفنون کرد

گریز آخر ز عقل ذوفنون کرد دل خود کام را از عشق خون کرد ز اقبال فلک پیما چه پرسی حکیم نکته دان ما جنون…

ادامه مطلب

قبای زندگانی چاک تا کی

قبای زندگانی چاک تا کی چو موران آشیان در خاک تا کی بپرواز آًًً و شاهینی بیاموز تلاش دانه در خاشاک تا کی حضرت علامه…

ادامه مطلب

شو پنهاور و نیچه

مرغی ز آشیانه به سیر چمن پرید خاری ز شاخ گل بتن نازکش خلید بد گفت فطرت چمن روزگار را از درد خویش و هم…

ادامه مطلب

سحر در شاخسار بوستانی

سحر در شاخسار بوستانی چه خوش میگفت مرغ نغمه خوانی بر آور هر چه اندر سینه داری سرودی ، ناله ئی ، آهی فغانی حضرت…

ادامه مطلب

ز خوب و زشت تو ناآشنایم

ز خوب و زشت تو ناآشنایم عیارش کرده ئی سود و زیان را درین محفل ز من تنها تری نیست به چشم دیگری بینم جهان…

ادامه مطلب

دلیل منزل شوقم به دامنم آویز

دلیل منزل شوقم به دامنم آویز شرر ز آتش نابم بخاک خویش آمیز عروس لاله برون آمد از سراچه ناز بیا که جان تو سوزم…

ادامه مطلب

خیز و نقاب بر گشا پردگیان ساز را

خیز و نقاب بر گشا پردگیان ساز را نغمهٔ تازه یاد ده مرغ نوا طراز را جاده ز خون رهروان تختهٔ لاله در بهار ناز…

ادامه مطلب

حلقه بستند سر تربت من نوحه کران

حلقه بستند سر تربت من نوحه کران دلبران زهره وشان گل برنان سیم بران در چمن قافلهٔ لاله و گل رخت گشود از کجا آمده…

ادامه مطلب

چه لذت یارب اندر هست و بود است

چه لذت یارب اندر هست و بود است دل هر ذره در جوش نمود است شکافد شاخ را چون غنچهٔ گل تبسم ریز از ذوق…

ادامه مطلب

جهان عشق نه میری نه سروری داند

جهان عشق نه میری نه سروری داند همین بس است که آئین چاکری داند نه هر که طوف بتی کرد و بست زناری صنم پرستی…

ادامه مطلب

تراشیدم صنم بر صورت خویش

تراشیدم صنم بر صورت خویش به شکل خود خدا را نقش بستم مرا از خود برون رفتن محال است بهر رنگی که هستم خود پرستم…

ادامه مطلب

بیا با شاهد فطرت نظر باز

بیا با شاهد فطرت نظر باز چرا در گوشهٔ خلوت گزینی ترا حق داد چشم پاک بینی که از نورش نگاهی آفرینی حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

به چندین جلوه در زیر نقابی

به چندین جلوه در زیر نقابی نگاه شوق ما را بر نتابی دوی در خون ما چون مستی می ولی بیگانه خوئی ، دیر یابی…

ادامه مطلب

بایرن

مثال لاله و گل شعله از زمین روید اگر بخاک گلستان تراود از جامش نبود در خور طبعش هوای سرد فرنگ تپید پیک محبت ز…

ادامه مطلب

نوا مستانه در محفل زدم من

نوا مستانه در محفل زدم من شرار زندگی بر گل زدم من دل از نور خرد کردم ضیا گیر خرد را بر عیار دل زدم…

ادامه مطلب

میخانهٔ فرنگ

یاد ایامی که بودم در خمستان فرنگ جام او روشنتر از آئینهٔ اسکندر است چشم مست می فروشش باده را پروردگار باده خواران را نگاه…

ادامه مطلب

مرا مثل نسیم آواره کردند

مرا مثل نسیم آواره کردند دلم مانند گل صد پاره کردند نگاهم را که پیدا هم نبیند شهید لذت نظاره کردند حضرت علامه محمد اقبال…

ادامه مطلب

گدای جلوه رفتی بر سر طور

گدای جلوه رفتی بر سر طور که جان تو ز خود نامحرمی هست قدم در جستجوی آدمی زن خدا هم در تلاش آدمی هست حضرت…

ادامه مطلب

فروغ او به بزم باغ و راغ است

فروغ او به بزم باغ و راغ است گل از صهبای او روشن ایاغ است شب کس در جهان تاریک نگذاشت که در هر دل…

ادامه مطلب

شهید ناز او بزم وجود است

شهید ناز او بزم وجود است نیاز اندر نهاد هست و بود است نمی بینی که از مهر فلک تاب به سیمای سحر داغ سجود…

ادامه مطلب

سخن درد و غم آرد ، درد و غم به

سخن درد و غم آرد ، درد و غم به مرا این ناله های دمبدم به سکندر را ز عیش من خبر نیست نوای دلکشی…

ادامه مطلب

ز خاک نرگسستان غنچه ئی رست

ز خاک نرگسستان غنچه ئی رست که خواب از چشم او شبنم فرو شست خودی از بیخودی آمد پدیدار جهان دریافت آخر آنچه می جست…

ادامه مطلب

دلا رمز حیات از غنچه دریاب

دلا رمز حیات از غنچه دریاب حقیقت در مجازش بی حجاب است ز خاک تیره میروید ولیکن نگاهش بر شعاع آفتاب است حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

خیالم کو گل از فردوس چیند

خیالم کو گل از فردوس چیند چو مضمون غریبی آفریند دلم در سینه می لرزد چو برگی که بر وی قطرهٔ شبنم نشیند حضرت علامه…

ادامه مطلب

حکیم اینشتین

جلوه ئی میخواست مانند کلیم ناصبور تا ضمیر مستنیر او گشود اسرار نور از فراز آسمان تا چشم آدم یک نفس زود پروازی که پروازش…

ادامه مطلب

چسان زاید تمنا در دل ما

چسان زاید تمنا در دل ما چسان سوزد چراغ منزل ما بچشم ما که می بیند چه بیند چسان گنجید دل اندر گل ما حضرت…

ادامه مطلب

جمهوریت

متاع معنی بیگانه از دون فطرتان جوئی ز موران شوخی طبع سلیمانی نمی آید گریز از طرز جمهوری غلام پخته کاری شو که از مغز…

ادامه مطلب

تسخیر فطرت

میلاد آدم نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور خود…

ادامه مطلب

بیا ای عشق ای رمز دل ما

بیا ای عشق ای رمز دل ما بیا ای کشت ما ای حاصل ما کهن گشتند این خاکی نهادان دگر آدم بنا کن از گل…

ادامه مطلب

به پهنای ازل پر می گشودم

به پهنای ازل پر می گشودم ز بند آب و گل بیگانه بودم بچشم تو بهای من بلند است که آوردی ببازار وجودم حضرت علامه…

ادامه مطلب