مختارنامه – عطار نیشابوری
ای گم شده دیوانه وعاقل، در تو
ای گم شده دیوانه وعاقل، در تو سر رشتهٔ ذرّه ذرّه حاصل،در تو تادر دل من صبح وصال تو دمید گم شد دو جهان دردلم…
ای عشق رخت واقعهٔ مشکل من
ای عشق رخت واقعهٔ مشکل من بی حاصلی از فراقِ تو حاصل من از سنگدلی تو دلم میسوزد ای کاش بسوختی دلت بر دل من
ای صبح قدم به جایگه بایدداشت
ای صبح قدم به جایگه بایدداشت در بحر فلک دم پگه باید داشت گر در تابد ز صدقِ تو خورشیدت چون غوّاصان دست نگه باید…
ای شمع! تویی علی الیقین دشمنِ تو
ای شمع! تویی علی الیقین دشمنِ تو خود را کشتی خون تو در گردنِ تو با آتش سوزنده گرفتی سرِخویش تا چند زسرگرفتگی کردنِ تو
ای رفته به آسمان نفیرم بی تو
ای رفته به آسمان نفیرم بی تو یک لحظه قرار مینگیرم بی تو تو شمع منی بیا و میسوز مرا کان دم که نسوزیم بمیرم…
ای دل هر دم دست به خون نتوان برد
ای دل هر دم دست به خون نتوان برد ور دل بردی ز غم کنون نتوان برد وی دیده تو کم گری که چندینی آب…
ای دل بگری بر من مسکین و مپرس
ای دل بگری بر من مسکین و مپرس بیزاری کن ز جان شیرین و مپرس کان خفتهٔ خاک من بخوابم آمد گفتم چونی گفت که…
ای حسن تو درحدّ کمال افتاده
ای حسن تو درحدّ کمال افتاده شرح دهنت کار محال افتاده خورشید، که در زیر نگین دارد ملک، از شرم رخ تو در زوال افتاده
ای پیش تو صد هزار جان یک سرِموی
ای پیش تو صد هزار جان یک سرِموی در قرب تو هفت آسمان یک سرِ موی چون یک سرِ موی از دو جهان نیست پدید…
ای بس که دل تو بیم دارد در پیش
ای بس که دل تو بیم دارد در پیش ز آنست که دل دو نیم دارد در پیش چندین به وجودِ اندک تن بمناز چون…
ای آن که چنانکه مصلحت میدانی
ای آن که چنانکه مصلحت میدانی کارکِهْ و مِهْ به مصلحت میرانی رزّاق و نگاهدار هر حیوانی سازندهٔ کار خلق سرگردانی
اول میلم چو از همه سویی بود
اول میلم چو از همه سویی بود و آورده به روی هر کسم رویی بود آخر گفتم بمردم از هستی خویش خود فرعونی در بُنِ…
آنها که به علم و عقل در پیشانند
آنها که به علم و عقل در پیشانند کی فعل تو و من ازتو و من دانند ای دل نه به دستِ منِ عاجز چیزی…
آن نقطه که کیمیای دولت آن است
آن نقطه که کیمیای دولت آن است بگذر ز جهان که بیخ آن در جان است خواهی که تو آن پرده بدانی به یقین اول…
آن گنج که من در طلب آن گنجم
آن گنج که من در طلب آن گنجم در دیر طلسمات از آن میرنجم آن بحر کزو دو کون یک قطره نیافت آن میخواهم که…
آن روز که آفتاب انجم میریخت
آن روز که آفتاب انجم میریخت صد عالم پر قطره ز قلزم میریخت ناگه به کلوخ آدم اندر نگریست زان وقت ازان کلوخ مردم میریخت
آن دیده که توحید قوی میبیند
آن دیده که توحید قوی میبیند در عین فناءِ من توی میبیند پیوسته ز سرِّ کار نابینا باد چشمی که درین میان دوی میبیند
آن به که نفس ز کارِ عالم نزنی
آن به که نفس ز کارِ عالم نزنی وز دست زمانه دست بر هم نزنی هم غصّهٔ روزگار و هم قصّهٔ خویش مردانه فرو میخوری…
امروز منم نه کفر و نه ایمانی
امروز منم نه کفر و نه ایمانی نه دانائی تمام و نه نادانی شوریده دلی، شیفتهای، حیرانی بر سر گردن فتاده سرگردانی
افسوس که ناچار بمی باید مرد
افسوس که ناچار بمی باید مرد در محنت و تیمار بمی باید مرد چون دانستم که چون همی باید زیست دل پر حسرت زار بمی…
از مرگ، چو آب روی دلخواهم شد
از مرگ، چو آب روی دلخواهم شد با او به دو حرف قصّه کوتاهم شد گفتم «چو شدی کجات جویم جانا» گفتا که چه دانم…
از عشقِ تو در جهان عَلَم خواهم شد
از عشقِ تو در جهان عَلَم خواهم شد وز شوق به فرق چون قلم خواهم شد از عشقِ تو مست در وجود آمدهام وز شوق…
از دست گلابگر گل عشوه پرست
از دست گلابگر گل عشوه پرست در پای آمد چنانکه بر خاک نشست گل خون شد و از درد به بلبل میگفت «آخر به چنین…
از پای در آمدم ز سرگردانی
از پای در آمدم ز سرگردانی وز دست شدم ز غایت حیرانی از ملک دو کون سوزنی بود مرا در دریائی فکندم از نادانی
آخر روزی دلت به درگه برسد
آخر روزی دلت به درگه برسد جان تو به مقصود تو ناگه برسد صد عالم پر ستاره میبینی تو چون جمله به یک برج رسد…
یک قطره ز فقرِ دل سوی صحرا شد
یک قطره ز فقرِ دل سوی صحرا شد سرمایهٔ ابر و دایهٔ دریا شد در هشت بهشت بوی مشک افتادست زین رنگ که بر رگوی…
یا رب! همه اسرار، تو میدانی تو
یا رب! همه اسرار، تو میدانی تو اندازهٔ هر کار، تو میدانی تو زین سِرّ که در نهاد ما میگردد کس نیست خبردار،تو میدانی تو
وقت است که دل از دو جهان برگیریم
وقت است که دل از دو جهان برگیریم صد گنج ز وصل تونهان برگیریم بنشین تو و دست در کمر کن با ما تا ما…
هم عمر به بوی تو به آخر بردیم
هم عمر به بوی تو به آخر بردیم هم لوح دل ازنقش جهان بستردیم ز امید وصال و بیم هجرت هر روز صد بار بزیستیم…
هرگه که میخوری خروشی بزنی
هرگه که میخوری خروشی بزنی بر عاشق شهرگرد دوشی بزنی من شهر بگردم پس ازین خانه خرم تا بو که مرا خانه فروشی بزنی
هر نقطه که در دایرهٔ قسمت تست
هر نقطه که در دایرهٔ قسمت تست بر حاشیهٔ مائدهٔ نعمت تست در سینه ذرّهای اگر بشکافند دریا دریا، جهان جهان، رحمت تست
هر شب چو غمی ز چشم من خون ریزد
هر شب چو غمی ز چشم من خون ریزد گر کم ریزد ز ابر افزون ریزد چون در مستی ز مرگش اندیشه کنم هر می…
هر روز به حسن بیشتر خواهی بود
هر روز به حسن بیشتر خواهی بود هر لحظه به جلوهای دگر خواهی بود هرگز رخ خویشتن به کس ننمایی تا خواهی بود جلوهگر خواهی…
هر دل که طلب کند چنین یاری را
هر دل که طلب کند چنین یاری را مردانه به جان کشد چنین باری را مردی باید شگرف تا همچو فلک بر طاق نهد جامه…
هر چند نیم در ره او بر کاری
هر چند نیم در ره او بر کاری نومید نیم به هیچ وجهی باری در پرده چو زیر چنگ مینالم زار کاری بکند زاری من…
هر جان که به راه رهنمون مینگرد
هر جان که به راه رهنمون مینگرد چل سال به دیدهٔ جنون مینگرد چون چل بگذشت آفتابی بیند کز روزن هر ذرّه برون مینگرد
هان ای دل بیخبر! کجاییم بیا
هان ای دل بیخبر! کجاییم بیا از یکدیگر چرا جداییم بیا بنگر تو که هر ذرّه که در عالم هست فریاد همی زند که ماییم…
نه دل به تمنای تو در بر گنجد
نه دل به تمنای تو در بر گنجد نه عقل ز سودای تو در سر گنجد ای موی میان! از کمرت در رشکم کانجا که…
نردِ هوسِ وصال میباید باخت
نردِ هوسِ وصال میباید باخت اسبِ طمعِ محال میباید تاخت یک لحظه سپر همی نباید انداخت میباید سوخت و کار میباید ساخت
میآیم و بس چون خجلی میآیم
میآیم و بس چون خجلی میآیم آیا ز کدام منزلی میآیم ای اهل دل! امروز دلی در بندید کامروز چو آشفته دلی میآیم
ملکِ غم تو هر دو جهان بیش ارزد
ملکِ غم تو هر دو جهان بیش ارزد دردِ تو شفاء جاودان بیش ارزد من خاکِ دَرِ توام، که خاکِ درِ تو یک ذره به…
مرغ دل من ز بس که پرواز آورد
مرغ دل من ز بس که پرواز آورد عالم عالم، جهان جهان، راز آورد چندان به همه سوی جهان بیرون شد کاین هر دو جهان…
مائیم به عقل ناصواب افتاده
مائیم به عقل ناصواب افتاده دل از شر و شور در شراب افتاده آزاد ز ننگ و نام سر بر خشتی در کنج خرابات خراب…
ما رندان را حلقه به گوش آمدهایم
ما رندان را حلقه به گوش آمدهایم ناخورده شراب در خروش آمدهایم دست از بد و نیک و کفر و اسلام بدار دُردی در دِه…
گه گم شدهٔ هزار کارم داری
گه گم شدهٔ هزار کارم داری گاه از همه کار برکنارم داری گر وقت آمد مرا ز من باز رهان تا کی شب و روز…
گه پیش در تو در سجود آمدهام
گه پیش در تو در سجود آمدهام گه بر سر آتشت چو عود آمدهام مستی مرا امید هشیاری نیست کز عشق تو مست در وجود…
گل گفت مرا خون جگر خواهد ریخت
گل گفت مرا خون جگر خواهد ریخت بر خاک رهم کنار زر خواهد ریخت ای ابر! بیا و آب زن بر رویم کآبِ رخ من…
گل بین که به غنج و ناز خواهد خندید
گل بین که به غنج و ناز خواهد خندید بر عالم پر مجاز خواهد خندید صد دیده بباید که بر او گرید زار آندم که…
گفتم که اگر دلِ تو یک رنگ آید
گفتم که اگر دلِ تو یک رنگ آید در بر کشیم گرچه ترا ننگ آید گفتی تو که در قبای من کی گنجی در برکشمت…
گفتم ز فناء خود چنانم که مپرس
گفتم ز فناء خود چنانم که مپرس گفتا به بقائیت رسانم که مپرس یعنی چو به نیستی بدیدی خود را چندان هستی بر تو فشانم…