فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب اوحدالدین کرمانی
در عشق تو گرچه هست دلداریها
در عشق تو گرچه هست دلداریها من مست نیم تا بکنم زاریها یا رب تو مرا مست شرابی گردان کز بهر وجود اوست هشیاریها اوحدالدین…
در کوی تو هیچ کس ره آسان نبرد
در کوی تو هیچ کس ره آسان نبرد جز شیفتهٔ بی سر و سامان نبرد و آن کس که به دام عشق تو پای نهاد…
زان می نگرم به چشم سر در صورت
زان می نگرم به چشم سر در صورت کز عالم معنی است اثر در صورت این عالم صورت است و ما در صوریم معنی نتوان…
عشّاق دمی زقید هجران نرهند
عشّاق دمی زقید هجران نرهند تا کام به زیر گام خود در ننهند گر عاشق مایی زسر خود برخیز کانجا به گزاف جه به کس…
عشق تو فزون است زبینایی من
عشق تو فزون است زبینایی من راز تو برون است زدانایی من در عشق تو انتهاست تنهایی من در دست تو عاجز است توانایی من…
گر تازه کنی مرا زسر تا به قدم
گر تازه کنی مرا زسر تا به قدم موجود شدم زعشق تو من زعدم جانی دارم به عشق تو کرده رقم خواهیش به شادی کش…
گل گفت چو رخت ما به صحرا فکنند
گل گفت چو رخت ما به صحرا فکنند وز رنگ وجود بوی بر ما فکنند وانگه چو منی دیر به دست آمده را در شرط…
می آیم وز شوق چنان می افتم
می آیم وز شوق چنان می افتم کاندر یک پا بر سر جان می افتم چشمم به تو در می نگرد وز شادی می مالم…
هنگام گل آمد به تماشا نرویم؟
هنگام گل آمد به تماشا نرویم؟ یاران همه رفتند چرا ما نرویم؟ گل ارچه خوش است بی نگارم خوش نیست بی او نتوان رفت بیا…
از عشق تو گرچه با دل پُر دردم
از عشق تو گرچه با دل پُر دردم ممکن نبود کز در تو برگردم تن دادم و [نیز] هرچه کردی کردم گر برگردم ازین سخن…
آن کس که برای فقر بربست کمر
آن کس که برای فقر بربست کمر در خویش بیاسود چو در آب شکر کس را چه بود ز درد آن مرد خبر هم درد…
ای دل بر یار گر نمی یابی بار
ای دل بر یار گر نمی یابی بار پادار وزو تو سر مگردان زنهار کاندر ره عشق چون ثباتت باشد ناچار به مقصود رسی آخر…
ای عشق نه سودای کسی باشد خوش
ای عشق نه سودای کسی باشد خوش یا ولولهٔ هم نفسی باشد خوش عشق آن باشد کز تو تو را بستاند گر نه چو تو…
بالله ترفقوا بقلب مجروح
بالله ترفقوا بقلب مجروح وارحم دنفا بین یدیکم مطروح قد سیّرنی الفراق ابکی وا نوح من غاب عن الحبیب لابدّ یَنوح اوحدالدین کرمانی
تا با خودم از عشق خبر نیست مرا
تا با خودم از عشق خبر نیست مرا جز بر در دل هیچ گذر نیست مرا چون من به میان نیم تویی حاصل من جز…
تا مهر تو در سینه نهان است مرا
تا مهر تو در سینه نهان است مرا سیلاب زدیدگان روان است مرا در هجر تو ای قبلهٔ جان و دل من این تیر قدم…
حُسنی که گواه حسن معبود بود
حُسنی که گواه حسن معبود بود چون حسن بتم زلطف موجود بود رَو بر در او اَیاز می باش مُدام تا عاقبت کار تو محمود…
در خود نگرم زعجر هیهات کنم
در خود نگرم زعجر هیهات کنم چون در تو نظر کنم مباهات کنم از خود خبرم سر به سر آفت باشد لیکن به تو دفع…
در عشق تو گر کشته شوم باکی نیست
در عشق تو گر کشته شوم باکی نیست کم دامن عشق است بر او چاکی نیست خلقی زپی تو دوست دشمن گشتند با این همه…
در عشق وجود خویش بگذار و برَه
در عشق وجود خویش بگذار و برَه خود را همگی به عشق بسپار و بره چیزی است میان تو و مقصود حجاب کان را منی…
زان می طلبی تو کامرانی در عشق
زان می طلبی تو کامرانی در عشق کز شهوت و طبع برگمانی در عشق تو عشق و هوس هر دو یکی می دانی تر دامن…
عشّاق به جان و دل غمت درگیرند
عشّاق به جان و دل غمت درگیرند آن روز مباد کز تو دل برگیرند گویند که زندگی بود از پس مرگ آن زندگی آن است…
عشق تو کزو رمند مردان چون شیر
عشق تو کزو رمند مردان چون شیر مردی ورزد زجان خود آمده سیر من خود دانم که نیستم مرد تو لیک بیچاره نوازی توَم کرد…
کو دست که بند بسته بگشاید ازو
کو دست که بند بسته بگشاید ازو یا همنفسی که دل برآساید ازو امروز غمی با که توانی گفتن تا صد غم دیگرت نیفزاید ازو…
ما جز به غم عشق تو سرنفرازیم
ما جز به غم عشق تو سرنفرازیم تا سرداریم در غمت سربازیم گر تو سرما بی سر و پایان داری ماییم و سری، در قدمت…
نام تو برم کار مرا ساز آید
نام تو برم کار مرا ساز آید یاد تو کنم عمر شده باز آید هرگه که حدیث عشق گویم با خود با من در و…
هیهات و ان تکون فی العشق ملول
هیهات و ان تکون فی العشق ملول و العاشق فی العشق صبور و حمول اذ امکنک العیش بعیش موصول لاتغفل فالزّمان لازال تحول اوحدالدین کرمانی
از عشق توم جان و دل و دیده خراب
از عشق توم جان و دل و دیده خراب وز آتش هجر تو شدم همچو کباب با دشمن و با دوست نه صلح است و…
آن شب که زبختم گرهی بگشاید
آن شب که زبختم گرهی بگشاید شب بین که چه کوتاه قبا می آید یا رب تو به شب وصل سحرگه منمای تا صبح فراق…
ای دل برو از عقیلهٔ عقل برَه
ای دل برو از عقیلهٔ عقل برَه تسلیم شو وز حیلهٔ عقل برَه تا با عقل عقیله حاصل داری عاشق شو و از عقیلهٔ عقل…
ای همنفسان فعل اجل می دانید
ای همنفسان فعل اجل می دانید روزی دو سه داد خود زخود بستانید خیزید و نشینید که تا روزی چند خواهید به هم نشستن و…
بر آتش سَودای تو ای جان افروز
بر آتش سَودای تو ای جان افروز آسوده نیَم چو شمع از گریه و سوز روز از غم هجر تو بسوزم تا شب شب در…
تا بر رخ چون گلت پدید است عرق
تا بر رخ چون گلت پدید است عرق از شرم رخت زگل چکیده است عرق در ابر شنیده ام که باران باشد بر چهرهٔ خورشید…
تو صورت و معنی به حقیقت بشناس
تو صورت و معنی به حقیقت بشناس تا از ره شک نمانی اندر وسواس شک نیست که آن صورت معنی است ولیک هم صورت خوش…
چون می گذرد زودی و دیری در عشق
چون می گذرد زودی و دیری در عشق آن به که تو کم کنی دلیری در عشق گر عاشق صادقی قدم برجا دار غبنی است…
در دل غم عشق چون تو یاری داریم
در دل غم عشق چون تو یاری داریم بی آنک نهان چو آشکاری داریم رفتند هر آن کسی که یاری دارند ما بی کاریم و…
در عشق تو دل را نظری افتاده است
در عشق تو دل را نظری افتاده است وز هجر تو جان را شرری افتاده است عشق تو که تاج سر سلطانان است در دست…
در هیچ دلی عشق تو مأوا نکند
در هیچ دلی عشق تو مأوا نکند کاو را به هزار گونه رسوا نکند صبر است دوای دل دروا شده زآنک جز در دل دروا…
زاول که مرا عشق نگارم بُر بود
زاول که مرا عشق نگارم بُر بود همسایهٔ من زنالهٔ من نغنود و اکنون کم شد ناله و عشقم افزود آتش که همه گرفت کم…
عشق ارچه بدن را به جنون آراید
عشق ارچه بدن را به جنون آراید از عشق همیشه جان و عقل افزاید دیوانگیی که عقل کل عاشق اوست گر عشق کند بندگی او…
عشق تو که هرگزم ملولم نکند
عشق تو که هرگزم ملولم نکند در سینهٔ بحر تو نزولم نکند گفتی که به طعنه رو دری دیگر کوب با داغ تو هیچ کس…
گر در ره عشق او نباشی سرباز
گر در ره عشق او نباشی سرباز زنهار مکن حدیث عشقش آغاز گر روشنیی می طلبی همچون شمع پروانه صفت تو خویشتن را درباز اوحدالدین…
ما از بن گوش حلقه در گوش تویم
ما از بن گوش حلقه در گوش تویم ما از دل و جان غاشیه بر دوش تویم ما شربت عشق تو چشیدیم تمام از هوش…
نامردم اگر عشق توَم هست هوس
نامردم اگر عشق توَم هست هوس یا هرگز گویم تو را که فریادم رس خواهی به وصالم کُش و خواهی به فراق من فارغم از…
هنگام وداع آمد آن سرو بلند
هنگام وداع آمد آن سرو بلند گریان گریان که آخر این هجران چند او از سخنان خوش مرا دل می برد دل در تن از…
از لذت عشق در جهان خوش تر چیست
از لذت عشق در جهان خوش تر چیست جز جان دادن درین میان خوش تر چیست من دست ندارم از تو گر سر ببُرند چو…
آن را که دمی دمی به جانی ارزد
آن را که دمی دمی به جانی ارزد یک ساعته صحبتش جهانی ارزد هم آدمیی بود که از دیدن او نا دیدن او ملک جهانی…
اول ره عشق تو مرا سهل نمود
اول ره عشق تو مرا سهل نمود پنداشت رسد به منزل وصل تو زود گامی دو سه رفت راه را دریا دید چون پای درو…
این خوش پسران که در غمم می دارند
این خوش پسران که در غمم می دارند جان تو که هردم به دمم می دارند دانی که برهنه سر زبهر چه شدند کشتند مرا…
بر من سپه هجر تو پیروز مباد
بر من سپه هجر تو پیروز مباد جز سوز تو در دلم دگر سوز مباد آن شب که مرا با تو وصالی باشد تا صبح…