غزلیات کلیم کاشانی
گردون در آتش از حسد جوهر منست
گردون در آتش از حسد جوهر منست پرواز من بلندتر از اختر منست شبنم ببال جذبه خورشید می برد کس را چه حد بستن بال…
کی صاحب همت ز جهان کام گرفته
کی صاحب همت ز جهان کام گرفته عار آیدش، ار عبرت ایام گرفته هر چیز که دل باخت براهش به از آن برد جان داده،…
کسی نیم که زکس حرف سرد برگیرم
کسی نیم که زکس حرف سرد برگیرم من آتشم چه عجب گر زباد در گیرم چنان ز کوی طمع پا کشیده همت من که عارم…
غنچه یکی ز جمله خونین دلان تو
غنچه یکی ز جمله خونین دلان تو رفته فرو بخویش بفکر دهان تو از بهر کشتن دو جهان آن کمر بس است شمشیر احتیاج ندارد…
طره ات گر ز دلم صبر چنین خواهد برد
طره ات گر ز دلم صبر چنین خواهد برد گریهام شکوه زلف تو به چین خواهد برد صاف میخانه ایام بود در ته خم غم…
شمع این مسئله را بر همه کس روشن کرد
شمع این مسئله را بر همه کس روشن کرد که تواند همه شب گریه بی شیون کرد زود رفت آنکه ز اسرار جهان آگه شد…
سر ببستان چو دهد جلوه یغمائی را
سر ببستان چو دهد جلوه یغمائی را اول از سرو کند جامه رعنائی را پای سعیم شده از خار رهت پوشیده چاره زین به نتوان…
زان چشم ندیدم که نگاهی بمن افتد
زان چشم ندیدم که نگاهی بمن افتد بیمار عجب نیست اگر کم سخن افتد نزدیک بآسیب چنانم که پس از مرگ از شمع مزار آتشم…
ز آتش پنهان عشق، هر که شد افروخته
ز آتش پنهان عشق، هر که شد افروخته دود نخیزد ازو چون نفس سوخته دلبر بیخشم و کین، گلبن بیرنگ و بوست دلکش پروانه نیست،…
دورم از فتنه که در سایه مژگان توام
دورم از فتنه که در سایه مژگان توام خاطرم از همه جمعست پریشان توام ناله هرچند غبار تنم از جا برداشت طالع دون نرسانید بدامان…
دل یوسف نژادان یوسف چاه زنخدانت
دل یوسف نژادان یوسف چاه زنخدانت گریبان چاک می روید گل از شوق گریبانت سپاه غمزه ات را در هزیمت فتح می باشد شکست افتاد…
دل تمنای درد او دارد
دل تمنای درد او دارد خانه سیلاب آرزو دارد خویش یکدیگرند عجز و غرور تیغ پیوند با گلو دارد چون کنم شرح حال دیده رقم…
در مزرع بختم اثر نشو و نما نیست
در مزرع بختم اثر نشو و نما نیست از گریه من آب اگر هست هوا نیست چون کج نرود آنکه زمیخانه در آمد این کج…
در شکار دل ما دام دگر می باید
در شکار دل ما دام دگر می باید دانه صید فریبش زشرر می باید عشق بر مائده غیر از تن بیسر نفشاند زانکه بر خوان…
خیال زلف تو بازم بدست سودا داد
خیال زلف تو بازم بدست سودا داد چو سیل سلسله برپا، سرم بصحرا داد هرآنچه در حق ما گفت غم بجا آورد بدیده قطره ای…
حسنی که باو عشق سروکار ندارد
حسنی که باو عشق سروکار ندارد مانند طبیبی است که بیمار ندارد حرفیکه دل غمزده ای زو بگشاید غیر از لب پرخنده سوفار ندارد ضعفم…
چو جرس کار دل ار ناله و فریاد بود
چو جرس کار دل ار ناله و فریاد بود مشنو خنده زخمش ز دل شاد بود تا بدیدار تو شد دیده بستان روشن سرو را…
چشم پوشیدن ز نیک و بد چراغ دیده است
چشم پوشیدن ز نیک و بد چراغ دیده است روشنی دل را ز نور دیده ها پوشیده است با که گردن سازگاری کرد تا با…
تو ز روی مهربانی بمیان مگر در آئی
تو ز روی مهربانی بمیان مگر در آئی که کنند صلح با هم شب ما و روشنائی دل خونچکان بزلف تو هنوز هست خندان که…
تا چند همچو سوفار خندان بخون نشستن
تا چند همچو سوفار خندان بخون نشستن دلتنگ و روگشاده خود را بکار بستن گر از نسق فتاده است احوال ما چه نقصان عقد گهر…
بیقدر نخواهم شد اگر خاک نهادم
بیقدر نخواهم شد اگر خاک نهادم خارم منگر ذره خورشید نژادم از هستیم ار نیست نشان، نام بجا هست در نزد شب و روز جهان…
به راه عشق که هرگز به سر نمیآید
به راه عشق که هرگز به سر نمیآید به غیر گم شدن از راهبر نمیآید همیشه عقل در اصلاح نفس عاجز بود که پندگوی به…
بسینه ناوک غم تا بکی روان کردن
بسینه ناوک غم تا بکی روان کردن چه ذوق رو دهد از آینه نشان کردن دلا بگلشن حسن معاش می باید بقدر پایه پرواز آشیان…
بر لبم همچو جرس خنده فغان میگردد
بر لبم همچو جرس خنده فغان میگردد آب اگر میخورم از دیده روان میگردد صافدل را نبود قید علایق عیبی عیب دیرینه کی از آینهدان…
باین دماغ که از سایه اجتناب کنیم
باین دماغ که از سایه اجتناب کنیم بر آن سریم که تسخیر آفتاب کنیم بگریه سحری سعی بیش ازین خوش نیست چه لایقست که در…
ایدل چو راز دوست نخواهی سمر شود
ایدل چو راز دوست نخواهی سمر شود نامش چنان مبر که زبان را خبر شود سر دارد الفتی بهوایت که چون حباب با او سفر…
آنکه زخمی از زبان او نخوردم سوسنست
آنکه زخمی از زبان او نخوردم سوسنست وانکه بر عیبم ندوزد چشم بدبین سوزنست رخصت سیر جهان می خواستم از عقل، گفت اهل عزلت را…
اگر چه نخل هنر را ثمر نمی باشد
اگر چه نخل هنر را ثمر نمی باشد ز سنگ بدگهران بیخطر نمی باشد زآه خلق بپرهیز کاینه است گواه که در زمانه دم بی…
از لذت جور تو خبردار نباشد
از لذت جور تو خبردار نباشد زخمی که لبش بر لب سوفار نباشد چشمان توام تشنه بخونند مبادا این شربت کم بخش دو بیمار نباشد…
آتش دیگ هوس از دل سوزان گیرم
آتش دیگ هوس از دل سوزان گیرم آب لب تشنگی از آهن پیکان گیرم خوابم اینست که در دیدنت از هوش روم خوردنم اینکه سرانگشت…
همیشه کارم در کار خیر تأخیرست
همیشه کارم در کار خیر تأخیرست که توبه مانده درست و بهار کشمیرست درین چمن نرود عهد خوشدلی بشتاب ز موج سبزه بپای نشاط زنجیرست…
هر آه حسرتی که به تنها کشیده ام
هر آه حسرتی که به تنها کشیده ام در بر بیاد آن قد رعنا کشیده ام از رعشه خمار چو کف سبحه گیر نیست بیهوده…
نه ز می هرجا تنکظرفی که برد از پا فتاد
نه ز می هرجا تنکظرفی که برد از پا فتاد آنکه لاف پهلوانی زد هم از صهبا فتاد گردباد از سیر صحرا پای در دامن…
نگه چو گرم بر آن پرحجاب میگذرد
نگه چو گرم بر آن پرحجاب میگذرد گلاب آن گل روی از نقاب میگذرد اگر ز دل به تغافل گذشته مژگانش چنان گذشته که سیخ…
می رویم از خود بیا در انجمن تنها نشین
می رویم از خود بیا در انجمن تنها نشین ذوق تنهایی اگر داری بیا با ما نشین سرکشی با هر که کردی رام او باید…
ما را طپیدن از غم دنیا شعار نیست
ما را طپیدن از غم دنیا شعار نیست صد شکر کاب طینت ما موج دار نیست بی جذبه جنون نرسد کس بهیچ جا سالک براه…
گردون بشیشه تهیم سنگ کین زند
گردون بشیشه تهیم سنگ کین زند طالع بشمع کشته من آستین زند مقبول روزگار نگشتیم و ایمنیم ما را که برنداشته چون بر زمین زند…
کی رفیقان ره خوف و رجارا دیده است
کی رفیقان ره خوف و رجارا دیده است شوق پابرجا و صبر بیوفا را دیده است روز محشر بازگشت جان بتن از شوق تست ورنه…
کسی که از خضر آب بقا نمیگیرد
کسی که از خضر آب بقا نمیگیرد پیاله را بهجز از دست ما نمیگیرد ز بینصیبی اهل هنر عجب دارم که استخوان بهگلوی هما نمیگیرد…
غم مسکن و فکر مأوا ندارم
غم مسکن و فکر مأوا ندارم عجب نیست گر در دلی جا ندارم درین بحر از خجلت تنگ ظرفی حبابم که چشمی ببالا ندارم شکفته…
عشق را بخت تیره در کارست
عشق را بخت تیره در کارست جلوه شمع در شب تارست خوش بگرد سر تو می گردد جگرم خون ز رشک دستارست بسکه بازار خار…
شیب و شباب راه عدم را مراحلست
شیب و شباب راه عدم را مراحلست عمر تو راه دور و درازش دو منزلست وارسته را ز جذبه دهد امتیاز قرب کی کهربا رباید…
سر سودازدگان جنگ به افسر دارد
سر سودازدگان جنگ به افسر دارد سپر داغ از آنست که بر سر دارد فرش ره کرده رخ زرد مرا خواری عشق این زری نیستکه…
ز ناتوانی خود اینقدر خبر دارم
ز ناتوانی خود اینقدر خبر دارم که از رخش نتوانم که دیده بردارم زمانه آب متاع کسان خریده و من نیم پسند زآبی که در…
ریخت ناخن بس که خار یأس از پا میکشم
ریخت ناخن بس که خار یأس از پا میکشم بر در دل مینشینم پا ز درها میکشم ساعدم از زیر بار آستین بیرون نرفت چون…
دوران ز عاریتها دندان ز ما گرفته
دوران ز عاریتها دندان ز ما گرفته نوبت رسد بنانم چون آسیا گرفته داریم در فراقت اشک بهانه جوئی بدخوی تر ز طفل از شیر…
دل نه ازوست نه زما، یار چو بی نقاب شد
دل نه ازوست نه زما، یار چو بی نقاب شد رفت ز دست کس برون آینه ایکه آب شد گر زغمت شکست دل، راز تو…
دل بیهده افغان ز تو ناساز ندارد
دل بیهده افغان ز تو ناساز ندارد چون شیشه که تا نشکند آواز ندارد این عیب بگیرائی مژگان تو ماند از رفتن اگر اشک مرا…
در مدح محمدامین میرجملهٔ شهرستانی
در مدح محمدامین میرجملهٔ شهرستانی نیست مو کز فرق ما برگشتهبختان سر کشید بر سر شوریدگان سودای او لشکر کشید ای دل از گرمی خورشید…
در شراب صحبت احباب زهر غفلتست
در شراب صحبت احباب زهر غفلتست گر بچاه افتد کسی بهتر ز دام صحبتست منکر آئینه اند آنها که اهل عزلتند خلوتی کابنای جنسی گنجد…