غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
آن زلف مسلسل را گر دام کنی حالی
آن زلف مسلسل را گر دام کنی حالی در عشق جهانی را بدنام کنی حالی میجوش ز سر گیرد خمخانه به رقص آید گر از…
آن جا که چو تو نگار باشد
آن جا که چو تو نگار باشد سالوس و حفاظ عار باشد سالوس و حیل کنار گیرد چون رحمت بیکنار باشد بوسی به دغا ربودم…
امروز نگار ما نیامد
امروز نگار ما نیامد آن دلبر و یار ما نیامد آن گل که میان باغ جانست امشب به کنار ما نیامد صحرا گیریم همچو آهو…
امروز خوش است دل که تو دوش
امروز خوش است دل که تو دوش خون دل ما بخوردهای نوش ای دوش نموده روی چون ماه و امروز هزار شکل و روپوش دل…
آمدهام به عذر تو ای طرب و قرار جان
آمدهام به عذر تو ای طرب و قرار جان عفو نما و درگذر از گنه و عثار جان نیست بجز رضای تو قفل گشای عقل…
آمد بهار خرم و رحمت نثار شد
آمد بهار خرم و رحمت نثار شد سوسن چو ذوالفقار علی آبدار شد اجزای خاک حامله بودند از آسمان نه ماه گشت حامله زان بیقرار…
الا فیالغشق تشریفی و عیدی
الا فیالغشق تشریفی و عیدی تعالوا نحو عشق منستزید دعانا من تعالی عن حدود نجیالمحدود بالعین الحدید دعانا بحر ذی ماء فرات فانکرنا التیمم بالصعید…
اگر مرا تو نخواهی دلم تو را خواهد
اگر مرا تو نخواهی دلم تو را خواهد تو هم به صلح گرایی اگر خدا خواهد هزار عاشق داری تو را به جان جویان که…
اگر دمی بگذاری هوا و نااهلی
اگر دمی بگذاری هوا و نااهلی ببینی آنچ نبی دید و آنچ دید ولی خدا ندانی خود را و خاص بنده شوی خدای را تو…
اگر تو مست شرابی چرا حشر نکنی
اگر تو مست شرابی چرا حشر نکنی وگر شراب نداری چرا خبر نکنی وگر سه چار قدح از مسیح جان خوردی ز آسمان چهارم چرا…
افدی قمرا لاح علینا و تلالا
افدی قمرا لاح علینا و تلالا ما احسنه رب تبارک و تعالی قد حل بروحی فتضاعفت حیاه و الیوم نای عنی عزا و جلالا ادعوه…
از ما مشو ملول که ما سخت شاهدیم
از ما مشو ملول که ما سخت شاهدیم از رشک و غیرت است که در چادری شدیم روزی که افکنیم ز جان چادر بدن بینی…
از دلبر نهانی گر بوی جان بیابی
از دلبر نهانی گر بوی جان بیابی در صد جهان نگنجی گر یک نشان بیابی چون مهر جان پذیری بیلشکری امیری هم ملک غیب گیری…
از برای صلاح مجنون را
از برای صلاح مجنون را بازخوان ای حکیم افسون را از برای علاج بیخبری درج کن در نبیذ افیون را چون نداری خلاص بیچون شو…
آری ستیزه می کن تا من همیستیزم
آری ستیزه می کن تا من همیستیزم چندین زبون نیم که ز استیز تو گریزم از حیله خواب رفتی هر سوی می بیفتی والله که…
آخر بشنید آن مه آه سحر ما را
آخر بشنید آن مه آه سحر ما را تا حشر دگر آمد امشب حشر ما را چون چرخ زند آن مه در سینه من گویم…
کون خر را نظام دین گفتم
کون خر را نظام دین گفتم پشک را عنبر ثمین گفتم اندر این آخرجهان ز گزاف بس چمن نام هر چمین گفتم طوق بر گردن…
گر این جا حاضری سر همچنین کن
گر این جا حاضری سر همچنین کن چو کردی بار دیگر همچنین کن مرا دی تنگ اندر بر کشیدی بیا ای تنگ شکر همچنین کن…
گر تو مستی بر ما آی که ما مستانیم
گر تو مستی بر ما آی که ما مستانیم ور نه ما عشوه و ناموس کسی نستانیم یوسفانند که درمان دل پردردند که ز مستی…
گر دیو و پری حارس باتیغ و سپر باشد
گر دیو و پری حارس باتیغ و سپر باشد چون حکم خدا آید آن زیر و زبر باشد بر هر چه امیدستت کی گیرد او…
گر عید وصل تست منم خود غلام عید
گر عید وصل تست منم خود غلام عید بهر تست خدمت و سجده و سلام عید تا نام تو شنیدم شد سرد بر دلم از…
گر نهای دیوانه رو مر خویش را دیوانه ساز
گر نهای دیوانه رو مر خویش را دیوانه ساز گر چه صد ره مات گشتی مهره دیگر بباز گر چه چون تاری ز زخمش زخمه…
گفت لبم چون شکر ارزد گنج گهر
گفت لبم چون شکر ارزد گنج گهر آه ندارم گهر گفت نداری بخر از گهرم دام کن ور نبود وام کن خانه غلط کردهای عاشق…
گفتی که زیان کنی زیان گیر
گفتی که زیان کنی زیان گیر گفتی که تو ملحدی چنان گیر گفتی که تو روبهی نهای شیر ما را سقط همه سگان گیر گفتی…
گویم سخن لب تو یا نی
گویم سخن لب تو یا نی ای لعل لب تو را بها نی ای گفته ما غلام آن دم کان جا همگی تویی و ما…
ما آتش عشقیم که در موم رسیدیم
ما آتش عشقیم که در موم رسیدیم چون شمع به پروانه مظلوم رسیدیم یک حمله مردانه مستانه بکردیم تا علم بدادیم و به معلوم رسیدیم…
ما ز بالاییم و بالا می رویم
ما ز بالاییم و بالا می رویم ما ز دریاییم و دریا می رویم ما از آن جا و از این جا نیستیم ما ز…
مال است و زر است مکسب تن
مال است و زر است مکسب تن کسب دل دوستی فزودن بستان بیدوست هست زندان زندان با دوست هست گلشن گر لذت دوستی نبودی نی…
مبارکی که بود در همه عروسیها
مبارکی که بود در همه عروسیها در این عروسی ما باد ای خدا تنها مبارکی شب قدر و ماه روزه و عید مبارکی ملاقات آدم…
مرا اقبال خندانید آخر
مرا اقبال خندانید آخر عنان این سو بگردانید آخر زمانی مرغ دل بربسته پر بود بدادش پر و پرانید آخر زهی باغی که خندانید از…
مرا در دل همیآید که من دل را کنم قربان
مرا در دل همیآید که من دل را کنم قربان نباید بددلی کردن بباید کردن این فرمان دل من می نیارامد که من با دل…
مرحبا ای جان باقی پادشاه کامیار
مرحبا ای جان باقی پادشاه کامیار روح بخش هر قران و آفتاب هر دیار این جهان و آن جهان هر دو غلام امر تو گر…
مست شدی عاقبت آمدی اندر میان
مست شدی عاقبت آمدی اندر میان مست ز خود میشوی کیست دگر در جهان عاقبت امر رست مرغ فلک از قفس عاقبت امر جست تیر…
مشک و عنبر گر ز مشک زلف یارم بو کند
مشک و عنبر گر ز مشک زلف یارم بو کند بوی خود را واهلد در حال و زلفش بو کند کافر و مؤمن گر از…
مطربا نرمک بزن تا روح بازآید به تن
مطربا نرمک بزن تا روح بازآید به تن چون زنی بر نام شمس الدین تبریزی بزن نام شمس الدین به گوشت بهتر است از جسم…
مکن یار مکن یار مرو ای مه عیار
مکن یار مکن یار مرو ای مه عیار رخ فرخ خود را مپوشان به یکی بار تو دریای الهی همه خلق چو ماهی چو خشک…
من اگر پرغم اگر خندانم
من اگر پرغم اگر خندانم عاشق دولت آن سلطانم هوس عشق ملک تاج من است اگرم تاج دهی نستانم رنگ شاخ گل او برگ من…
من پای همیکوبم ای جان و جهان دستی
من پای همیکوبم ای جان و جهان دستی ای جان و جهان برجه از بهر دل مستی ای مست مکش محشر بازآی ز شور و…
من ز گوش او بدزدم حلقه دیگر نهان
من ز گوش او بدزدم حلقه دیگر نهان تا نداند چشم دشمن ور بداند گو بدان بر رخم خطی نبشت و من نهان می داشتم…
منم از جان خود بیزار بیزار
منم از جان خود بیزار بیزار اگر باشد تو را از بنده آزار مرا خود جان و دل بهر تو باید که قربان تو باشد…
مها به دل نظری کن که دل تو را دارد
مها به دل نظری کن که دل تو را دارد که روز و شب به مراعاتت اقتضا دارد ز شادی و ز فرح در جهان…
می گزید او آستین را شرمگین در آمدن
می گزید او آستین را شرمگین در آمدن بر سر کویی که پوشد جانها حله بدن آن طرف رندان همه شب جامهها را می کنند…
میرسد یوسف مصری همه اقرار دهید
میرسد یوسف مصری همه اقرار دهید میخرامد چو دو صد تنگ شکر بار دهید جان بدان عشق سپارید و همه روح شوید وز پی صدقه…
نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد
نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد آواره عشق ما آواره نخواهد شد آن را که منم خرقه عریان نشود هرگز وان را…
نسیت الیوم من عشقی صلاتی
نسیت الیوم من عشقی صلاتی فلا ادری عشائی من غداتی فوجهک سیدی! شمسی و بدری و نثری منک یاقوت الزکاة نداک سکرة الارواح طرا و…
نگارا تو گلی یا جمله قندی
نگارا تو گلی یا جمله قندی که چون بینی مرا چون گل بخندی نگارا تو به بستان آن درختی که چون دیدم تو را بیخم…
نه چرخ زمرد را محبوس هوا کردی
نه چرخ زمرد را محبوس هوا کردی تا صورت خاکی را در چرخ درآوردی ای آب چه میشویی وی باد چه میجویی ای رعد چه…
نی نی به از این باید با دوست وفا کردن
نی نی به از این باید با دوست وفا کردن نی نی کم از این باید تقصیر و جفا کردن زخمی که زند دستت بر…
هذا طبیبی، عند الدوآء
هذا طبیبی، عند الدوآء هذا حبیبی، عند الوء هذا لباسی، هذا کناسی هذا شرابی، هذا غذایی هذا انیسی، عندالفراق هذا خلاصی، عند البء قالوا تسلی،…
هر چه آن خسرو کند شیرین کند
هر چه آن خسرو کند شیرین کند چون درخت تین که جمله تین کند هر کجا خطبه بخواند بر دو ضد همچو شیر و شهدشان…