غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
سگ ار چه بیفغان و شر نباشد
سگ ار چه بیفغان و شر نباشد سگ ما چون سگ دیگر نباشد شنو از مصطفی کو گفت دیوم مسلمان شد دگر کافر نباشد سگ…
سر عثمان تو مست است بر او ریز کدو
سر عثمان تو مست است بر او ریز کدو چون عمر محتسبی دادکنی این جا کو چه حدیث است ز عثمان عمرم مستتر است و…
ستیزه کن که ز خوبان ستیزه شیرینست
ستیزه کن که ز خوبان ستیزه شیرینست بهانه کن که بتان را بهانه آیینست از آن لب شکرینت بهانههای دروغ به جای فاتحه و کافها…
ساقیا چون مست گشتی خویش را بر من بزن
ساقیا چون مست گشتی خویش را بر من بزن ذکر فردا نسیه باشد نسیه را گردن بزن سال سال ماست و طالع طالع زهرهست و…
ساقی جان غیر آن رطل گرانم مده
ساقی جان غیر آن رطل گرانم مده ز آنک بدادی نخست هیچ جز آنم مده شهره نگارم ز تو عیش و قرارم ز تو جان…
زهی بزم خداوندی زهی میهای شاهانه
زهی بزم خداوندی زهی میهای شاهانه زهی یغما که میآرد شه قفجاق ترکانه دلم آهن همیخاید از آن لعلین لبی که او کنار لطف بگشاید…
ز همراهان جدایی مصلحت نیست
ز همراهان جدایی مصلحت نیست سفر بیروشنایی مصلحت نیست چو ملک و پادشاهی دیده باشی پس شاهی گدایی مصلحت نیست شما را بیشما میخواند آن…
ز عشق آن رخ خوب تو ای اصول مراد
ز عشق آن رخ خوب تو ای اصول مراد هر آن که توبه کند توبهاش قبول مباد هزار شکر و هزاران سپاس یزدان را که…
ز خاک من اگر گندم برآید
ز خاک من اگر گندم برآید از آن گر نان پزی مستی فزاید خمیر و نانبا دیوانه گردد تنورش بیت مستانه سراید اگر بر گور…
ز آب تشنه گرفتهست خشم میبینی
ز آب تشنه گرفتهست خشم میبینی گرسنه آمد و با نان همیکند بینی ز آفتاب گرفتهست خشم گازر نیز زهی حماقت و ادبیر و جهل…
روزی که گذر کنی به گورم
روزی که گذر کنی به گورم یاد آور از این نفیر و شورم پرنور کن آن تک لحد را ای دیده و ای چراغ نورم…
روان شد اشک یاقوتی ز راه دیدگان اینک
روان شد اشک یاقوتی ز راه دیدگان اینک ز عشق بینشان آمد نشان بینشان اینک ببین در رنگ معشوقان نگر در رنگ مشتاقان که آمد…
رندان همه جمعند در این دیر مغانه
رندان همه جمعند در این دیر مغانه درده تو یکی رطل بدان پیر یگانه خون ریزبک عشق در و بام گرفتهست و آن عقل گریزان…
رسید ساقی جان ما خمار خواب آلود
رسید ساقی جان ما خمار خواب آلود گرفت ساغر زرین سر سبو بگشود صلای باده جان و صلای رطل گران که میدهد به خماران به…
راح بفیها و الروح فیها
راح بفیها و الروح فیها کم اشتهیها قم فاسقنیها این راز یارست این ناز یارست آواز یارست قم فاسقنیها ادرکت ثاری قبلت جاری فازداد ناری…
دیدم سحر آن شاه را بر شاهراه هل اتی
دیدم سحر آن شاه را بر شاهراه هل اتی در خواب غفلت بیخبر زو بوالعلی و بوالعلا زان می که در سر داشتم من ساغری…
دوش رفتم در میان مجلس سلطان خویش
دوش رفتم در میان مجلس سلطان خویش بر کف ساقی بدیدم در صراحی جان خویش گفتمش ای جان جان ساقیان بهر خدا پر کنی پیمانه…
دو چشم اگر بگشادی به آفتاب وصال
دو چشم اگر بگشادی به آفتاب وصال برآ به چرخ حقایق دگر مگو ز خیال ستارهها بنگر از ورای ظلمت و نور چو ذره رقص…
دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم
دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بربستم تویی قبله همه عالم ز قبله رو نگردانم بدین…
دل گردون خلل کند چو مه تو نهان شود
دل گردون خلل کند چو مه تو نهان شود چو رسد تیر غمزهات همه قدها کمان شود چو تو دلداریی کنی دو جهان جمله دل…
دگرباره سر مستان ز مستی در سجود آمد
دگرباره سر مستان ز مستی در سجود آمد مگر آن مطرب جانها ز پرده در سرود آمد سراندازان و جانبازان دگرباره بشوریدند وجود اندر فنا…
دروازه هستی را جز ذوق مدان ای جان
دروازه هستی را جز ذوق مدان ای جان این نکته شیرین را در جان بنشان ای جان زیرا عرض و جوهر از ذوق برآرد سر…
در عشق آتشینش آتش نخورده آتش
در عشق آتشینش آتش نخورده آتش بیچهره خوش او در خوش هزار ناخوش دل از تو شرحه شرحه بنشین کباب میخور خون چون میست جوشان…
در دل و جان خانه کردی عاقبت
در دل و جان خانه کردی عاقبت هر دو را دیوانه کردی عاقبت آمدی کاتش در این عالم زنی وانگشتی تا نکردی عاقبت ای ز…
در آینه چون بینم نقش تو به گفت آرم
در آینه چون بینم نقش تو به گفت آرم آیینه نخواهد دم ای وای ز گفتارم در آب تو را بینم در آب زنم دستی…
خیزید مخسپید که نزدیک رسیدیم
خیزید مخسپید که نزدیک رسیدیم آواز خروس و سگ آن کوی شنیدیم والله که نشانهای قروی ده یارست آن نرگس و نسرین و قرنفل که…
خوش سوی ما آ دمی ز آنچ که ما هم خوشیم
خوش سوی ما آ دمی ز آنچ که ما هم خوشیم آب حیات توایم گر چه به شکل آتشیم تو جو کبوتربچه زاده این لانهای…
خواجه اگر تو همچو ما بیخود و شوخ و مستیی
خواجه اگر تو همچو ما بیخود و شوخ و مستیی طوق قمر شکستیی فوق فلک نشستیی کی دم کس شنیدیی یا غم کس کشیدیی یا…
خضری به میان سینه داری
خضری به میان سینه داری در آب حیات و سبزه زاری خضر آب حیات را نپاید گر بوی برد که تو چه داری در کشتی…
خداوندا زکات شهریاری
خداوندا زکات شهریاری ز من مگذر شتاب ار مهر داری هلا آهستهتر ای برق سوزان که شد چشمم ز تو ابر بهاری نمیتاند نظر کاندر…
حدی نداری در خوش لقایی
حدی نداری در خوش لقایی مثلی نداری در جان فزایی بر وعده تو بر نجده تو که م دوش گفتی هی تو کجایی کردم کرانه…
چون همه عشق روی تست جمله رضای نفس ما
چون همه عشق روی تست جمله رضای نفس ما کفر شدست لاجرم ترک هوای نفس ما چونک به عشق زنده شد قصد غزاش چون کنم…
چون دلت با من نباشد همنشینی سود نیست
چون دلت با من نباشد همنشینی سود نیست گر چه با من مینشینی چون چنینی سود نیست چون دهانت بسته باشد در جگر آتش بود…
چون بدیدم صبح رویت در زمان برخیستم
چون بدیدم صبح رویت در زمان برخیستم گرم در کار آمدم موقوف مطرب نیستم همچو سایه در طوافم گرد نور آفتاب گه سجودش می کنم…
چو عشق را تو ندانی بپرس از شبها
چو عشق را تو ندانی بپرس از شبها بپرس از رخ زرد و ز خشکی لبها چنان که آب حکایت کند ز اختر و ماه…
چو در دل پای بنهادی بشد از دست اندیشه
چو در دل پای بنهادی بشد از دست اندیشه میان بگشاد اسرار و میان بربست اندیشه به پیش جان درآمد دل که اندر خود مکن…
چو از سر بگیرم بود سرور او
چو از سر بگیرم بود سرور او چو من دل بجویم بود دلبر او چو من صلح جویم شفیع او بود چو در جنگ آیم…
چه دانی تو خراباتی که هست از شش جهت بیرون
چه دانی تو خراباتی که هست از شش جهت بیرون خرابات قدیم است آن و تو نو آمده اکنون نباشد مرغ خودبین را به باغ…
چه باده بود که در دور از بگه دادی
چه باده بود که در دور از بگه دادی که میشکافد دور زمانه از شادی نبود باده به جان تو راست گو که چه بود…
چند دویدم سوی افندی
چند دویدم سوی افندی شکر که دیدم روی افندی در شب تاری ره متواری رهبر ما شد بوی افندی شادی جانها ذوق دهانها اصل مکانها…
چمنی که جمله گلها به پناه او گریزد
چمنی که جمله گلها به پناه او گریزد که در او خزان نباشد که در او گلی نریزد شجری خوش و خرامان به میانه بیابان…
چرا ز قافله یک کس نمیشود بیدار
چرا ز قافله یک کس نمیشود بیدار که رخت عمر ز کی باز میبرد طرار چرا ز خواب و ز طرار مینیازاری چرا از او…
جز وی چه باشد کز اجل اندررباید کل ما
جز وی چه باشد کز اجل اندررباید کل ما صد جان برافشانم بر او گویم هنییا مرحبا رقصان سوی گردون شوم زان جا سوی بیچون…
جانا بیار باده و بختم بلند کن
جانا بیار باده و بختم بلند کن زان حلقههای زلف دلم را کمند کن مجلس خوش است و ما و حریفان همه خوشیم آتش بیار…
جان خاک آن مهی که خداش است مشتری
جان خاک آن مهی که خداش است مشتری آن کس ملک ندید و نه انسان و نی پری چون از خودی برون شد او آدمی…
تیز دوم تیز دوم تا به سواران برسم
تیز دوم تیز دوم تا به سواران برسم نیست شوم نیست شوم تا بر جانان برسم خوش شدهام خوش شدهام پاره آتش شدهام خانه بسوزم…
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را نفسی یار شرابم نفسی…
تو دیده گشته و ما را بکرده نادیده
تو دیده گشته و ما را بکرده نادیده بدیده گریه ما را بدین بخندیده بخند جان و جهان چون مقام خنده تو راست بکن که…
تو بشکن چنگ ما را ای معلا
تو بشکن چنگ ما را ای معلا هزاران چنگ دیگر هست این جا چو ما در چنگ عشق اندرفتادیم چه کم آید بر ما چنگ…
تشنه بر لب جو بین که چه در خواب شدست
تشنه بر لب جو بین که چه در خواب شدست بر سر گنج گدا بین که چه پرتاب شدست ای بسا خشک لبا کز گره…