تا لبش کرد چو طوطی به سخن تلقینم

تا لبش کرد چو طوطی به سخن تلقینم شد قفس چوب نبات از سخن شیرینم موج دریای حوادث رگ خواب است مرا بس که کوه…

ادامه مطلب

نخل خزان رسیده ما را فشانده گیر

نخل خزان رسیده ما را فشانده گیر برگ ز دست رفته ما را ستانده گیر تعجیل در گرفتن دل اینقدر چرا؟ آهوی زخم خورده ما…

ادامه مطلب

تا فشاندم دست بر دنیا جهان آمد به دست

تا فشاندم دست بر دنیا جهان آمد به دست از سبکدستی مرا رطل گران آمد به دست یافتم در سینه گرم آن بهشتی روی را…

ادامه مطلب

نبرد از سینه من گرد کلفت گردش ساغر

نبرد از سینه من گرد کلفت گردش ساغر چه زنگ از خاطر من گردش افلاک بردارد؟ زبان دعوی طوفان، روایی آنقدر دارد که عاشق آستین…

ادامه مطلب

تا سبزه خط از لب جانان برآمده

تا سبزه خط از لب جانان برآمده آه از نهاد چشمه حیوان برآمده عشق است نازپرور راحت، وگرنه حسن یوسف صفت به محنت زندان برآمده…

ادامه مطلب

ناله سوخته جانان به اثر نزدیک است

ناله سوخته جانان به اثر نزدیک است دست خورشید به دامان سحر نزدیک است قسمت من چو صدف چون لب خشک است از بحر زین…

ادامه مطلب

تا روشنی صدق به دل یار نگردد

تا روشنی صدق به دل یار نگردد گفتار تو آیینه کردار نگردد کوته بود از سوختگان دست تعدی پروانه به شبگرد گرفتار نگردد در ساغر…

ادامه مطلب

ناز بیماری ازان چشم گرانخواب گرفت

ناز بیماری ازان چشم گرانخواب گرفت جوهر تیغ ازان موی میان تاب گرفت طاق ابروی تو شد زرد ز دود دل من آتش از سینه…

ادامه مطلب

تا خط از لعل گهربار تو سر بر زده است

تا خط از لعل گهربار تو سر بر زده است رشته آهی که سر از دل گوهر زده است خال گستاخ تو چون لاله جگر…

ادامه مطلب

میان خوی تو و رحم آشنایی نیست

میان خوی تو و رحم آشنایی نیست وگرنه بوسه و لب را ز هم جدایی نیست سر کمند تغافل بلند افتاده است به زلف او…

ادامه مطلب

تا چند دل ترا به هوا وهوس کشد

تا چند دل ترا به هوا وهوس کشد چون عنکبوت دام به صید مگس کشد بویی شنیده است ز گلزار اتحاد هر بلبلی که ناز…

ادامه مطلب

می کنم از سینه بیرون این دل غمخواره را

می کنم از سینه بیرون این دل غمخواره را چند بتوان در گریبان داشت آتشپاره را؟ خون به جای آب از سرچشمه ها گردد روان…

ادامه مطلب

تا بوسه ای به من ز لب دلستان رسید

تا بوسه ای به من ز لب دلستان رسید جانم به لب رسید ولب من به جان رسید دست نوازش دل ازجای رفته شد هر…

ادامه مطلب

می کند بتگر اگر بت زمان حاصل ز سنگ

می کند بتگر اگر بت زمان حاصل ز سنگ من بتی دارم که هر دم می تراشد دل ز سنگ از محک پروا ندارد نقره…

ادامه مطلب

تا به فکر شبرویهای خیال افتاده ام

تا به فکر شبرویهای خیال افتاده ام مست لذت در شبستان وصال افتاده ام نیست غیر از ناامیدی حاصل دیگر مرا دانه بی طالعم در…

ادامه مطلب

می کشد خاطر به جا و منزل دیگر مرا

می کشد خاطر به جا و منزل دیگر مرا چرخ گویا ساخت از آب و گل دیگر مرا عمر شد در گوشمالم صرف، گویا روزگار…

ادامه مطلب

تا بدر شد ز دیده نهان شد هلال گل

تا بدر شد ز دیده نهان شد هلال گل طی شد به یک دو هفته کمال و زوال گل گلگونه نشاط بود رنگ آل گل…

ادامه مطلب

می شود از دم زدن خراب وجودم

می شود از دم زدن خراب وجودم پرده آه است چون حباب وجودم گردش چشمی است دور زندگی من مد نگاهی است چون شهاب وجودم…

ادامه مطلب

خرسند با هزار تمنی نشسته ایم

خرسند با هزار تمنی نشسته ایم با صد هزار درد تسلی نشسته ایم از بادبان باد مرادیم بی نیاز کشتی به خشک بسته تسلی نشسته…

ادامه مطلب

می رسد هر دم مرا از چرخ آزاری جدا

می رسد هر دم مرا از چرخ آزاری جدا می خلد در دیده من هر نفس خاری جدا از متاع عاریت بر خود دکانی چیده…

ادامه مطلب

خانه سوز و آشیان پرداز می باید شدن

خانه سوز و آشیان پرداز می باید شدن با نسیم صبح هم پرواز می باید شدن چون قفس در هم شکست از خود رمیدن مشکل…

ادامه مطلب

می توان در زلف او دیدن دل بی تاب را

می توان در زلف او دیدن دل بی تاب را پرده پوشی چون کند شب گوهر شب تاب را غیرت طاق دلاویز خم ابروی او…

ادامه مطلب

خام دستانی که پشت پا به دنیا می زنند

خام دستانی که پشت پا به دنیا می زنند در حقیقت دست رد بر زاد عقبی می زنند بندگی را می کنند از خط آزادی…

ادامه مطلب

موی میان نبود که من همچو مو شدم

موی میان نبود که من همچو مو شدم بیرنگ بود حسن که یکرنگ او شدم آن زلف فتنه ساز که عمرش دراز باد نو خط…

ادامه مطلب

خال ترا ز دیده تر سبز کرده اند

خال ترا ز دیده تر سبز کرده اند این دانه را به خون جگر سبز کرده اند ریحان به خط پشت لب او کجا رسد…

ادامه مطلب

مهیا در دل تنگ است برگ عیش بلبل را

مهیا در دل تنگ است برگ عیش بلبل را ز خود طرف کلاه غنچه بیرون آورد گل را تراوش می کند راز نهان از مهر…

ادامه مطلب

خاک شو خاک ازان پیش که بر باد روی

خاک شو خاک ازان پیش که بر باد روی بندگی پیشه خود ساز که آزاد روی مرگ چون موی برآرد ز خمیرت آسان گر چو…

ادامه مطلب

مهر خاموشی که گیرد از دهان زخم ما؟

مهر خاموشی که گیرد از دهان زخم ما؟ غیر پیکانش که می داند زبان زخم ما؟ دست و تیغی کو، که تا دامان دریای عدم…

ادامه مطلب

خار و خس را چرخ گل برسرفشاند بیشتر

خار و خس را چرخ گل برسرفشاند بیشتر خاردرراه عزیزان می دماند بیشتر می دهد مهلت بدان را خاک بیش از نیکوان در سفال تشنه،…

ادامه مطلب

منزه ز لاف است حیران معنی

منزه ز لاف است حیران معنی به مقدار دعوی است نقصان معنی سخن کف بود بحر پرشور جان را خموشی است مهر نمکدان معنی سراپایت…

ادامه مطلب

حیف است حرف عشق ز ما نشنود کسی

حیف است حرف عشق ز ما نشنود کسی بوی گل از نسیم صبا نشنود کسی از بت پرست، وقت تماشای حسن تو حرفی به غیر…

ادامه مطلب

من گرفتم ساختی پوشیده سال خویش را

من گرفتم ساختی پوشیده سال خویش را چون کنی پنهان ز چشم خلق حال خویش را؟ وارثان را کرد مستغنی ز احسان اجل هر که…

ادامه مطلب

حق طلب آسوده در دنیای باطل کی شود؟

حق طلب آسوده در دنیای باطل کی شود؟ سنگ راه سیل بی زنهار منزل کی شود؟ ذکر از جسم گرانجان می کند دل را خلاص…

ادامه مطلب

من به آب و نان اگر چون بیغمان می زیستم

من به آب و نان اگر چون بیغمان می زیستم بی محبت کافرم گر یک زمان می زیستم زنده از یاد حقم من ورنه در…

ادامه مطلب

دوربین خونین جگر از نظم احوال خودست

دوربین خونین جگر از نظم احوال خودست روز و شب طاوس لرزان بر پر و بال خودست شیشه ای کز طاق افتد بشکند، چون آسمان…

ادامه مطلب

مگر قسمت مرا زان تیغ زخمی تازه می گردد؟

مگر قسمت مرا زان تیغ زخمی تازه می گردد؟ که زخم کهنه ام بی بخیه از خمیازه می گردد بساط پرتو خورشید و مه برچیده…

ادامه مطلب

دهان بوسه فریب ترا پیاله ندارد

دهان بوسه فریب ترا پیاله ندارد رم نگاه ترا دیده غزاله ندارد به خط سبز لب جام وصفحه رخ ساقی که عمر خضر نشاط می…

ادامه مطلب

مکن به لهو و لعب صرف نوجوانی خویش

مکن به لهو و لعب صرف نوجوانی خویش به خاک شوره مریز آب زندگانی خویش هوای نفس ز دست اختیار برده مرا خجل چو موج…

ادامه مطلب

دم مسیح دل دردمند ما نخورد

دم مسیح دل دردمند ما نخورد اگر هلاک شود بازی دوا نخورد تو ای که از دم عیسی فسانه پردازی بهوش باش که بیمار ما…

ادامه مطلب

مکتوب من به خدمت جانان که می برد

مکتوب من به خدمت جانان که می برد برگ خزان رسیده به بستان که می برد دیوانه ای به تازگی از بند جسته است این…

ادامه مطلب

دلگیر نیست از تن، جانهای زنگ بسته

دلگیر نیست از تن، جانهای زنگ بسته کنج قفس بهشت است، بر مرغ پرشکسته آن را که هست شرمی خون خوردن است کارش جز دل…

ادامه مطلب

مطربا صبح است، قانون صبوحی ساز کن

مطربا صبح است، قانون صبوحی ساز کن دانه دل را سپند شعله آواز کن از ته دل چون سحر برکش نوای ساده ای نقش بر…

ادامه مطلب

دلبر از دل نیست غافل، دل اگر آگاه نیست

دلبر از دل نیست غافل، دل اگر آگاه نیست شاه با تخت است دایم، تخت اگر با شاه نیست کوه نتوانست پیچیدن عنان سیل را…

ادامه مطلب

مشرق مهر بود سینه بی کینه ما

مشرق مهر بود سینه بی کینه ما صاف چون صبح به آفاق بود سینه ما خون اگر در جگر نافه آهو شد مشک مشک خون…

ادامه مطلب

دل مکدر ز غم یار نگردد هرگز

دل مکدر ز غم یار نگردد هرگز از پری شیشه گرانبار نگردد هرگز به پریشان نفسان راه سخن گر ندهد قسمت آینه زنگار نگردد هرگز…

ادامه مطلب

مست ناز من زساغر تا لبی تر می کند

مست ناز من زساغر تا لبی تر می کند از لب میگون دو چندان می به ساغر می کند بلبل از افغان رنگین سرخ دارد…

ادامه مطلب

دل کجا در سینه ویرانه می گیرد قرار؟

دل کجا در سینه ویرانه می گیرد قرار؟ کوچه گرد زلف کی درخانه می گیرد قرار؟ غنچه منقار مارابر گریز ناله نیست عندلیب است آن…

ادامه مطلب

یک تن دل شکسته ز اهل وفا نیافت

یک تن دل شکسته ز اهل وفا نیافت صد حرف آشنا زد و یک آشنا نیافت محضر به خون بستر گل می کند درست پهلوی…

ادامه مطلب

دل صد چاک اگر دست ز تن برمی داشت

دل صد چاک اگر دست ز تن برمی داشت راه چون شانه در آن زلف معنبر می داشت آن که گریان به سر خاک من…

ادامه مطلب

یاد رویش نه چراغی است که خاموش کنند

یاد رویش نه چراغی است که خاموش کنند نمکی نیست لب او که فراموش کنند نکند باده روشن به خردهای ضعیف آنچه چشمان سیه مست…

ادامه مطلب