غزلیات – صائب تبریزی
طومار زلف شرح پریشانی من است
طومار زلف شرح پریشانی من است آیینه فرد دفتر حیرانی من است موجی که نوح را به کمند خطر کشد باد مراد کشتی طوفانی من…
به هر ترنمی از جای می رود دل ما
به هر ترنمی از جای می رود دل ما سبک رکاب چو بوی گل است محمل ما زمین سینه ما درد و داغ پروردست یکی…
طاق ابروی توازکون ومکان مارا بس
طاق ابروی توازکون ومکان مارا بس گوشه چشم تو از ملک جهان مارا بس هوس بوس نداریم وتمنای کنار جلوه خشکی ازان سرو روان مارا…
به ملک امن رضا شور وشر نمی باشد
به ملک امن رضا شور وشر نمی باشد که انقلاب در آب گهر نمی باشد سیاه بختی ما رنگ بست افتاده است وگرنه هیچ شبی…
صفحه رخسار تا ساده است فرد باطل است
صفحه رخسار تا ساده است فرد باطل است خال تا خط برنیارد دانه بی حاصل است دستگاه حسرت عاشق ز وصل افزون شود حاصل سرو…
به گوشم ناله اغیار دردآلود می آید
به گوشم ناله اغیار دردآلود می آید درین محفل زچوب بید بوی عود می آید مگر بال و پر همت به فریادم رسد، ورنه چه…
صحن گلزار ز گل کاسه پر خون شده است
صحن گلزار ز گل کاسه پر خون شده است لب جو از شفق گل لب میگون شده است ابر چون بال پریزاد به هم پیوسته…
به کار سینه صافان دیده روشن نمی آید
به کار سینه صافان دیده روشن نمی آید که نور خانه آیینه از روزن نمی آید سرافرازی اگر داری طمع سر در گریبان کش کز…
صبح شد ساقی نقاب دختر رز برفکن
صبح شد ساقی نقاب دختر رز برفکن زان لب شیرین، نمک در دیده ساغر فکن آتشی در دل ز عشق لاابالی برفروز آرزوی خام را…
به عزم صید چین سازد چو زلف صیدبندش را
به عزم صید چین سازد چو زلف صیدبندش را رم آهو به استقبال می آید کمندش را که دارد شهسواری این چنین یاد از پری…
صبح از رشک بنا گوشت گریبان چاک کرد
صبح از رشک بنا گوشت گریبان چاک کرد روی گرمت مهر را داغ دل افلاک کرد سهل باشد گر لب از خمیازه نتوانیم بست از…
به سینه هرکه تمنای نوگلی دارد
به سینه هرکه تمنای نوگلی دارد ز هر الف به نظر شاخ سنبلی دارد عزیمت تو فتاده است در توکل سست وگرنه بحر ز هر…
شیشه هایی که درستی ز شکستن دارند
شیشه هایی که درستی ز شکستن دارند پشت بر کوه ز سنگینی دشمن دارند نور آیینه به اندازه خاکستر اوست تیره روزان جهان سینه روشن…
به زنجیر تعلق خلق را دست قضا بندد
به زنجیر تعلق خلق را دست قضا بندد چو صیادی که صید کشتنی را دست و پا بندد شکار لنگ می جویند صیادان کم فرصت…
شوق دیدار تو می بخشد نظر آیینه را
شوق دیدار تو می بخشد نظر آیینه را می دهد در بیضه فولاد پر آیینه را جوهر آسوده را شوق تماشای رخت خارخار عشق سازد…
به ذوقی تکیه بر شمشیر جسم لاغرم دارد
به ذوقی تکیه بر شمشیر جسم لاغرم دارد که شبنم در کنار گل حسد بر بسترم دارد به دریای پر از شور حوادث آن صبورم…
شود ز داغ دل عاشقان خسته درست
شود ز داغ دل عاشقان خسته درست که آفتاب کند ماه را شکسته درست مدار چشم ترحم ز چرخ سنگین دل که هیچ دانه ازین…
به دل زخم نمایانی چو پرگار از دو سر دارم
به دل زخم نمایانی چو پرگار از دو سر دارم که یک پا در حضر پیوسته یک پا در سفر دارم نگردد عقده های من…
شوختر می شود ازخواب گران، مژگانش
شوختر می شود ازخواب گران، مژگانش چون فلاخن که کند سنگ سبک جولانش شهسواری که منم گردره جولانش آفتاب ازمژه جاروب کند میدانش برگ آسایش…
به خط ازان رخ چون برگ لاله ام قانع
به خط ازان رخ چون برگ لاله ام قانع ز صاف باده به درد پیاله ام قانع خوشم به یک نگه دور از سیه چشمان…
شمع با مضطرب از دست حمایت باشد
شمع با مضطرب از دست حمایت باشد مرگ بهتر ز حیاتی که به منت باشد ثمر از بید و گل از شوره زمین می چیند…
به حرف تلخ ز لبهای یار خرسندم
به حرف تلخ ز لبهای یار خرسندم چو طوطیان نبود چشم بر شکر خندم مرا مکن ز سر کوی خود به خواری دور که من…
مروت نیست گل از بوستان پیش از سحر چیدن
مروت نیست گل از بوستان پیش از سحر چیدن بساط خرمی و عیش را ناچیده برچیدن ز روی گلرخان قانع ز گل چیدن به دیدن…
به جای باده اگر در پیاله آب کنیم
به جای باده اگر در پیاله آب کنیم ز تنگ حوصلگی مستی شراب کنیم چو نخل موم بر و بار ما ملایمت است چگونه سینه…
مردن به درد عشق به دنیا برابرست
مردن به درد عشق به دنیا برابرست با زندگی خضر و مسیحا برابرست نقش برون پرده رازست چشم تو ورنه شکوه قطره و دریا برابرست…
به بحر چون صدف آنان که گوش هوش برند
به بحر چون صدف آنان که گوش هوش برند هزار عقد گهر با لب خموش برند به حرف وصوت مکن وقت خود غبارآلود که فیض…
مرا که سایه خم سایه کمر باشد
مرا که سایه خم سایه کمر باشد چه احتیاج به سرسایه دگر باشد عطای دوست بود بی دریغ بخش ارنه سری کجاست که لایق به…
به افسون پیر و طول امل هشیار کی گردد؟
به افسون پیر و طول امل هشیار کی گردد؟ ره خوابیده از بانگ جرس بیدار کی گردد؟ مگر در دامن خورشید تابان افکند خود را…
مرا دوری به جای خویش با آن سیمتن باشد
مرا دوری به جای خویش با آن سیمتن باشد اگر صد سال چون آیینه در آغوش من باشد ندارد عاشق خورشید در آغوش گل راحت…
بندگی کردن پسندیده است با آزادگی
بندگی کردن پسندیده است با آزادگی سرو را خط امان شد از خزان استادگی صد بهار تازه رو را سرو شد شمع مزار می کشد…
مرا آن روز راه حرف با دلبر شود پیدا
مرا آن روز راه حرف با دلبر شود پیدا که خط سبز از آن لبهای جان پرور شود پیدا برد دل خط سبزی کز لب…
بغیر خط که ز روی لطیف یار برآید
بغیر خط که ز روی لطیف یار برآید ز آب آینه نشنیده کس غبار برآید ز آه گرم چه پرواست آهنین دل او را که…
مرا از حرفهای قالبی دل تنگ می گردد
مرا از حرفهای قالبی دل تنگ می گردد زعکس طوطیان آیینه ام پرزنگ می گردد گرانی می کند بر خاطرم یاد سبکروحان پری بر شیشه…
بس که در سینه من تیر پی تیر آید
بس که در سینه من تیر پی تیر آید نفس از دل چو کشم ناله زنجیر آید رشته طول امل را نتوان پیمودن قصه شوق…
مخور چو لاله و گل، روی دست ساغر عیش
مخور چو لاله و گل، روی دست ساغر عیش که در رکاب نسیم فناست دفتر عیش ستاره سحری و چراغ صبحدم است به چشم وقت…
بریده نعل ز عشق که بر جگر لاله؟
بریده نعل ز عشق که بر جگر لاله؟ به سنبل که سیه کرده چشم تر لاله؟ کند به زاهد و میخواره یک روش تأثیر فتاده…
محجوب را ز صحبت جانان چه فایده؟
محجوب را ز صحبت جانان چه فایده؟ پوشیده چشم را ز گلستان چه فایده؟ حیرت بجاست حسنی اگر در نظر بود آیینه را ز دیده…
برگ عیش من بود رنگینی افکار خویش
برگ عیش من بود رنگینی افکار خویش از تماشای بهشتم فارغ ازگلزار خویش از فروغ عاریت دل تیره گردد بیشتر قانع از شمع و چراغم…
مپوش چشم ز رخسار همچو جنت دوست
مپوش چشم ز رخسار همچو جنت دوست که نور چشم فزاید صفای طلعت دوست به سیم قلب خریده است ماه کنعان را کسی که هر…
برسر حرف آمده است چشم سیاهش
برسر حرف آمده است چشم سیاهش نو خط جوهر شده است تیغ نگاهش آینه را پشت و رو ز هم نشناسد میشکند دیگری هنوز کلاهش…
مبادا کافر از طاق دل پیر مغان افتد!
مبادا کافر از طاق دل پیر مغان افتد! که رزق خاک گردد تیر چون دور از کمان افتد جدا از حلقه آن زلف حال دل…
برآتش می گذارم خرقه پشمینه خود را
برآتش می گذارم خرقه پشمینه خود را نهان تا چند دارم در نمد آیینه خود را؟ کسی را می رسد لاف زبردستی درین میدان که…
مانع شور جنون سلسله پا نشود
مانع شور جنون سلسله پا نشود سیل را موج عنان تاب ز دریا نشود نشد از خنده ظاهر دل پرخون شادان تلخی باده کم از…
بر سبکروحان گران نبود بپا برخاستن
بر سبکروحان گران نبود بپا برخاستن بر گرانجانان بود مشکل ز جا برخاستن سرفرازی می فزاید آتش سوزنده را پیش پای هر خس و خاری…
ما نفس بر لب به صد رنج و تعب می آوریم
ما نفس بر لب به صد رنج و تعب می آوریم پیر می گردیم تا روزی به شب می آوریم روزه حرف طلب دارد لب…
بر دشمنان شمردم عیب نهانی خویش
بر دشمنان شمردم عیب نهانی خویش خود را خلاص کردم از پاسبانی خویش خلق محمدی رابا زر که جمع کرده است؟ یارب که برخورد گل…
ما شمع را به شهپر خود، سر گرفته ایم
ما شمع را به شهپر خود، سر گرفته ایم دایم ز شیشه پنبه به لب بر گرفته ایم بر می خوریم با همه تلخی گشاده…
بد درونان که به همواری ظاهر سمرند
بد درونان که به همواری ظاهر سمرند همه چون آب تنک، پرده سنگ خطرند دستگیری نتوان داشت توقع ز غریق اهل دنیا همه درمانده تر…
ما را زبان شکوه ز جور زمانه نیست
ما را زبان شکوه ز جور زمانه نیست یاقوت وار آتش ما را زبانه نیست با قد خم کسی که شود غافل از خدا در…
بال و پر شد شوق من سنگ نشان خفته را
بال و پر شد شوق من سنگ نشان خفته را من به راه انداختم این کاروان خفته را مرگ بر ارباب غفلت تلخ تر از…