غزلیات – صائب تبریزی
دست کوته کرد زلف یار از تسخیر من
دست کوته کرد زلف یار از تسخیر من ریخت از زور جنون شیرازه زنجیر من با خرابی های ظاهر دلنشین افتاده ام سیل نتوان گذشت…
دست اگر در کمر راهبر دل زده ای
دست اگر در کمر راهبر دل زده ای بی تردد به میان دامن منزل زده ای دامن خضر رها کن که دلیل تو بس است…
دریا سواد سینه بی کینه من است
دریا سواد سینه بی کینه من است موج شکست، جوهر آیینه من است از سادگی به شیشه خود سنگ می زند سنگین دلی که دشمن…
درد می را به من خاک نشین بگذارید
درد می را به من خاک نشین بگذارید از پی خیر بنایی به زمین بگذارید نقش امید در آیینه نماید خود را هرکجا پای نهد…
در و دیوار در وجد از نسیم نوبهار آمد
در و دیوار در وجد از نسیم نوبهار آمد زمین مرده دل را خون به جوش از لاله زار آمد زمین یک دسته گل شد،…
در نبندد چون کمان برروی مهمان خانه ام
در نبندد چون کمان برروی مهمان خانه ام می ستاند چوب منع از دست دربان خانه ام در پناه نیستی آزادم از تشویق خلق همچو…
در مجمع ما نیست کسی را غم خانه
در مجمع ما نیست کسی را غم خانه چون ریگ روان قافله ماست روانه از هر دو جهان حاصل من ناوک آهی است مانند کمان…
در کنار دایه حسن او جهان افروز بود
در کنار دایه حسن او جهان افروز بود در دل سنگ این شرار شوخ عالمسوز بود رشته پیوند من با گلرخان امروز نیست مرغ من…
در غبار خط صفای آن پری طلعت بجاست
در غبار خط صفای آن پری طلعت بجاست گر چه شد درد این شراب صاف، کیفیت بجاست رفتن فصل بهار، از خواب سنگینی نبرد طی…
در شکایت ریختی دندان نعمت خواره را
در شکایت ریختی دندان نعمت خواره را کهنه کردی در ورق گردانی این سی پاره را جوهر دل شد عیان از گرم و سرد روزگار…
در سخن بر نیاید آوازم
در سخن بر نیاید آوازم نیست اندیشه ای ز غمازم در کمانخانه فلک چون تیر به پر عاریه است پروازم نیست ناخن به دل زنی…
در ره عشق که در هر قدمش صد خطرست
در ره عشق که در هر قدمش صد خطرست دیده آبله را هر مژه از نیشترست همچو خورشید به یک چشم ببین عالم را که…
در دل شب هر که جامی از می احمر زند
در دل شب هر که جامی از می احمر زند صبحدم با آفتاب از یک گریبان سرزند وقت رفتن زردرویی می برد با خود به…
در خاک وطن چند توان ره به عصا رفت؟
در خاک وطن چند توان ره به عصا رفت؟ کو وادی غربت که توان رو به قفا رفت از بس قدح تلخ مکافات کشیدم از…
در جهان دل مبند و اسبابش
در جهان دل مبند و اسبابش می جهد برق از ابر سنجابش گل سیراب ازین چمن مطلب العطش می زند لب آبش هر که پهلو…
در بیابانی که خارش تشنه خون خوردن است
در بیابانی که خارش تشنه خون خوردن است پای در دامن کشیدن گل به دامن کردن است رزق ما چون شبنم از رنگین عذاران چمن…
در ایام تهیدستی فغان صاحب اثر گردد
در ایام تهیدستی فغان صاحب اثر گردد ندارد ناله جانسوز چون نی پر شکر گردد اگر یوسف چنین از پیر کنعان باخبر گردد زکنعان بوی…
دایم از فکر سفر پیر مشوش باشد
دایم از فکر سفر پیر مشوش باشد قامت خم شده را نعل در آتش باشد دامن سوختگی را مده از کف زنهار که به قدر…
دامن آنها کز گرانجانان دنیا می کشند
دامن آنها کز گرانجانان دنیا می کشند بار کوه قاف آسان همچو عنقا می کشند همچو بار طرح می باشند بر دلها گران شوره پشتانی…
داغ بر دل شدم از انجمن یار برون
داغ بر دل شدم از انجمن یار برون دست خالی نتوان رفت ز گلزار بیرون باد زنجیری این راه پر از پیچ و خم است…
دار ازان چوب به پیش ره منصور گذاشت
دار ازان چوب به پیش ره منصور گذاشت که قدم از ره باریک ادب دور گذاشت این همان جلوه حسن است که چون ساقی شد…
خون من نیست به تشریف شهادت قابل
خون من نیست به تشریف شهادت قابل ورنه اندیشه ازان غمزه خونخوارم نیست من که آب از جگر لعل برآرم به فسون بوسه ای رنگ…
خوشم به درد که در پرده شکیبایی است
خوشم به درد که در پرده شکیبایی است بدم به داغ که آیینه دار رسوایی است به فکر زینت باطن کسی نمی افتد مدار مردم…
خوشا دلی که نمکسود از ملاحت اوست
خوشا دلی که نمکسود از ملاحت اوست کباب آتش بی زینهار طلعت اوست به سر دهند عزیزان گلستانش جای چو سایه هر که گرفتار نخل…
خوش آن که ز آتش تب شعله اثر برود
خوش آن که ز آتش تب شعله اثر برود رخ تو در عرق سرد و گرم وتر برود رگ تو جاده خون معتدل گردد زبان…
خوبان دلم به زلف گرهگیر بسته اند
خوبان دلم به زلف گرهگیر بسته اند دیوانه مرا به دو زنجیر بسته اند جمعی که زیر چرخ نفس راست کرده اند از بیم جان…
خواب و بیداری آن نرگس مخمور خوش است
خواب و بیداری آن نرگس مخمور خوش است این سرایی است که در بسته و معمور خوش است نه همین روی زمین از تو شکر…
خندان به زیر تیغ تغافل نشسته ایم
خندان به زیر تیغ تغافل نشسته ایم در خارزار بر ورق گل نشسته ایم از انفعال،خار بیابان وحشتیم چون خار اگر چه در قدم گل…
خطش عنان تصرف ز دست خال گرفت
خطش عنان تصرف ز دست خال گرفت به خوش سیاه دلی ملک انتقال گرفت چه حسن بود که از پرده تا برون آمد جهان به…
خط گل روی عرقناک ترا در بر گرفت
خط گل روی عرقناک ترا در بر گرفت روی این دریای گوهرخیز را عنبر گرفت تا چه با پروانه بی دست و پای ما کند…
خط سبزی که ز پشت لب جانان برخاست
خط سبزی که ز پشت لب جانان برخاست رگ ابری است که از چشمه حیوان برخاست می کند بس دل پر آبله را شق چو…
خط تو چهره گشای بهار آینه است
خط تو چهره گشای بهار آینه است تبسمت گل جیب و کنار آینه است ز اشتیاق تماشای خود چه خواهی کرد؟ که آه غیرت من…
خط از بیباکی آن حسن عالمگیر می پیچد
خط از بیباکی آن حسن عالمگیر می پیچد که جوهر بر خود از خونریزی شمشیر می پیچد حنون را هست در غافل حریفی دست گیرایی…
زدیدار تو از یوسف زلیخا مهر برگیرد
زدیدار تو از یوسف زلیخا مهر برگیرد چراغ دیده یعقوب از روی تو درگیرد نه زاهد ماند نه میخواره از حسن جهانسوزش که چون گردید…
زخونم رنگ آن رخساره گلگون نمی گیرد
زخونم رنگ آن رخساره گلگون نمی گیرد که چون تیغ آبدار افتاد رنگ خون نمی گیرد ز الفت خوابگاه وحشیان شد دامن مجنون همان لیلی…
زخمی تیغ شهادت زنده می خیزد زخاک
زخمی تیغ شهادت زنده می خیزد زخاک همچو گل با جبهه پرخنده می خیزد زخاک از حجاب حسن شرم آلوده لیلی هنوز بید مجنون سربه…
زچشم بد خدا آن پاک دامن را نگه دارد
زچشم بد خدا آن پاک دامن را نگه دارد که این پروانه گستاخ در فانوس ره دارد شکستم شهپر دل را زبیباکی، ندانستم که این…
زبان کوتاه باشد آشنای بحر گوهر را
زبان کوتاه باشد آشنای بحر گوهر را بلندی حجت عجزست بازوی شناور را به خون دل میسر نیست از دل آرزو شستن به آب تیغ…
زاهد خشک ز میخانه چه لذت گیرد؟
زاهد خشک ز میخانه چه لذت گیرد؟ گل کاغذ ز بهاران چه طراوت گیرد؟ کنج عزلت به پریشان نظران زندان است دل رم کرده محال…
زان چهره خط قیامتی انگیخته است باز
زان چهره خط قیامتی انگیخته است باز رنگی برای بردن دل ریخته است باز بس ملک دل که زیر نگین آورد ترا زین لشکری که…
ز هوش برد چنان حیرت تو گلشن را
ز هوش برد چنان حیرت تو گلشن را که سبز کرد خموشی زبان سوسن را کسی ز قید خزان و بهار شد آزاد که همچو…
ز موج لطف ،آن سیمین بنا گوش
ز موج لطف ،آن سیمین بنا گوش مرا کرده است چون خط حلقه درگوش به چشم من بهشت و جوی شیرست رخ گلرنگ و آن…
ز گل محافظت رنگ وبو نمی آید
ز گل محافظت رنگ وبو نمی آید بغیر لطف ز روی نکو نمی آید صفای حسن بتان از دل گداخته است ز آب آینه این…
ز فکر پوچ درین شوره زار بی حاصل
ز فکر پوچ درین شوره زار بی حاصل عنان گسسته تر از موجه سیراب شدم تو از نظاره رخسار خود مشو غافل که من ز…
ز شور عشق مرا شد دل خراب لذیذ
ز شور عشق مرا شد دل خراب لذیذ که می شود چو نمکسود شد کباب لذیذ به کام نشائه شناسان شیوه معشوق بود چو تلخی…
ز سر کلاه نمد را چگونه بردارم
ز سر کلاه نمد را چگونه بردارم که زیر تیغ حوادث همین سپر دارم چو تخم سوخته از خاک بر نمی آید سری که من…
ز رفتن تو ز جسم ضعیف جان رفته
ز رفتن تو ز جسم ضعیف جان رفته همای از سر این مشت استخوان رفته دو دولت است که یکبار آرزو دارم تو در کنار…
ز دل مجموعه ای هر روز املا می توان کردن
ز دل مجموعه ای هر روز املا می توان کردن ازین یک قطره خون صد نامه انشا می توان کردن اگر روی دلی از کارفرما…
ز داغ عشق مرا شد دل خراب درست
ز داغ عشق مرا شد دل خراب درست اگر شکسته مه شد ز آفتاب درست مرو به مجلس می اگر به توبه می لرزی سبو…
ز خط هشیار کی آن نرگس مخمور می گردد؟
ز خط هشیار کی آن نرگس مخمور می گردد؟ نمک بیهوشدارو زین می پرزور می گردد زداغ عشق سر تا پای من چشم بصیرت شد…