از خط دل سیه ز رخش آب و تاب رفت

از خط دل سیه ز رخش آب و تاب رفت مظلوم ظالمی که به پای حساب رفت مشت زری که غنچه ز بلبل دریغ داشت…

ادامه مطلب

زمین ز جلوه قربانیان گلستان است

زمین ز جلوه قربانیان گلستان است بریز خون صراحی که عید قربان است غبار هستی خود را بشو به زمزم اشک که محرم است، ازین…

ادامه مطلب

از حسن خلق رتبه همت زیاده نیست

از حسن خلق رتبه همت زیاده نیست دست و دل گشاده چو روی گشاده نیست فیض فتادگان بود از ایستاده بیش سنگ نشان به راهنمایی…

ادامه مطلب

زلف مشکینت که خون در ساغر ایمان کند

زلف مشکینت که خون در ساغر ایمان کند شانه را در یک سراسر پنجه مرجان کند همچو نرگس دیده خورشید عالمتاب را پرتو آن روی…

ادامه مطلب

از جلوه تو سنگ سبکبال می شود

از جلوه تو سنگ سبکبال می شود آتش ز خوی گرم تو پامال می شود فال نگاه گرم زدن بی مروتی است بر چهره ای…

ادامه مطلب

کاوش مژگان او دل را قیامت زار کرد

کاوش مژگان او دل را قیامت زار کرد خون گرم این مست خواب آلود را بیدار کرد صفحه آیینه از زنگ کدورت ساده بود عکس…

ادامه مطلب

از تماشای پریشان جهان دلگیر باش

از تماشای پریشان جهان دلگیر باش واله یک نقش چو آیینه تصویر باش چو تو بیرون آمدی از بند و زندان لباس سر به سر…

ادامه مطلب

کار سرجوش کند درد ایاغی که مراست

کار سرجوش کند درد ایاغی که مراست پر طاوس بود پای چراغی که مراست نکند شبنم گل ریگ روان را سیراب تر نگردد ز می…

ادامه مطلب

از تحمل خصم را هموار می سازیم ما

از تحمل خصم را هموار می سازیم ما خار بی گل را گل بی خار می سازیم ما نیست چون آیینه در پیشانی ما چین…

ادامه مطلب

قسمتی در خور هرکس چو ز اول دادند

قسمتی در خور هرکس چو ز اول دادند بیقراری به من و خواب به مخمل دادند چون سر از کوچه زنجیر نیارم بیرون؟ که عنانم…

ادامه مطلب

از بوسه ظلم بر رخ جانان روا مدار

از بوسه ظلم بر رخ جانان روا مدار سیلی به روی یوسف کنعان روا مدار جان چیست تا نثار کنی در طریق عشق ؟ این…

ادامه مطلب

قدم از صدق درین مرحله می باید زد

قدم از صدق درین مرحله می باید زد می لعل از قدح آبله می باید زد می شود دانه انگور به مهلت می ناب مهر…

ادامه مطلب

از برای کام دنیا خویش را غمگین مکن

از برای کام دنیا خویش را غمگین مکن پشت پا زن بر دو عالم، دست را بالین مکن نخل نوخیز تو بهر بوستان دیگرست ریشه…

ادامه مطلب

قامتت خم گشت و پشتت بار طاعت برنداشت

قامتت خم گشت و پشتت بار طاعت برنداشت چهره بی شرمیت رنگ خجالت برنداشت شد بناگوشت سفید و بخت خواب آلود تو در چنین صبحی…

ادامه مطلب

از ان در خلوت معشوق بر من حال می گردد

از ان در خلوت معشوق بر من حال می گردد که از چشم سخنگو صحبت من قال می گردد زجوش لاله محضرهاست گرد تربت مجنون…

ادامه مطلب

فکر حاصل ره ندارد در دل آزاده ام

فکر حاصل ره ندارد در دل آزاده ام تخم خال عیب باشد در زمین ساده ام قطره بی ظرفم اما چون به جوش آید دلم…

ادامه مطلب

آدمی پیر چو شد حرص جوان می گردد

آدمی پیر چو شد حرص جوان می گردد خواب در وقت سحرگاه گران می گردد آسمان در حرکت از نظر روشن ماست آب از قوت…

ادامه مطلب

فسرده دل نفس خونچکان نمی دارد

فسرده دل نفس خونچکان نمی دارد زمین شوره گل و ارغوان نمی دارد مپرس راه خرابات را ز زاهد خشک که تیر کج خبری از…

ادامه مطلب

آتشین رویی که شد آیینه دل آب ازو

آتشین رویی که شد آیینه دل آب ازو مرکز پرگار حیرت می شود سیماب ازو نامسلمانی که تسبیح مرا زنار کرد چون دل قندیل می…

ادامه مطلب

فروغ روی تو برقی به خرمن گل ریخت

فروغ روی تو برقی به خرمن گل ریخت که جای نغمه شرار از زبان بلبل ریخت ز سیر باغ نمکسود می شود دلها نمک به…

ادامه مطلب

ابر رحمت با دل و دست گهربار آمده است

ابر رحمت با دل و دست گهربار آمده است چشم پل روشن، که آب امسال سرشار آمده است می زند جوش پریزاد از ریاحین بوستان…

ادامه مطلب

فتح و ظفر ز خودشکنی زیر دست ماست

فتح و ظفر ز خودشکنی زیر دست ماست چون زلف و خط، درستی ما در شکست ماست آشوب عالمیم ز هر مصرعی چو زلف سر…

ادامه مطلب

آب حیات ما ز شراب شبانه است

آب حیات ما ز شراب شبانه است عیش مدام، زندگی جاودانه است عاشق کجا به فکر سرانجام خانه است؟ پروانه را همین بال و پر…

ادامه مطلب

غوطه در خون زند آن چشم که دیدن دانست

غوطه در خون زند آن چشم که دیدن دانست رزق دندان شود آن لب که مکیدن دانست پوست بر پیکر خود چاک زند همچو انار…

ادامه مطلب

پیش قضای حق دم چون و چرا مزن

پیش قضای حق دم چون و چرا مزن در بحر بی کنار عبث دست و پا مزن تا در دل تو داعیه اعتراض هست خاموش…

ادامه مطلب

غنچه خسبانی که از زانوی خود بالین کنند

غنچه خسبانی که از زانوی خود بالین کنند از شکست تن کمند شوق را پرچین کنند گرچه در ظاهر به زیردست و پا افتاده اند…

ادامه مطلب

پیش اغیار از بهار تازه رو گلشن تری

پیش اغیار از بهار تازه رو گلشن تری از دل خود در شکست کار من آهن تری با رقیبان می دهی از کف عنان اختیار…

ادامه مطلب

غم ز دل بیرون مرا کی باده احمر برد؟

غم ز دل بیرون مرا کی باده احمر برد؟ زردی از آیینه هیهات است روشنگر برد تلخ گویان را دهن شیرین کنم از نوشخند بشکند…

ادامه مطلب

پیچ و تاب عشق را نتوان ز جان برداشتن

پیچ و تاب عشق را نتوان ز جان برداشتن نیست ممکن موج از آب روان برداشتن چون صدف من هم ز گوهر دامنی می داشتم…

ادامه مطلب

غضب ستیزه گر و عقل قهرمان در خواب

غضب ستیزه گر و عقل قهرمان در خواب شتر گسسته مهارست و ساربان در خواب گذشت عمر چو آب روان و ما غافل بنای خانه…

ادامه مطلب

پشت دست تو به از آینه روی گل است

پشت دست تو به از آینه روی گل است گرد دامان تو جان بخش تر از بوی گل است شوخی حسن، نگه را هوس آلود…

ادامه مطلب

غبار خط یارم توتیا در آستین دارم

غبار خط یارم توتیا در آستین دارم به دامن نور بینایی جلا در آستین دارم نیند این بسته چشمان لایق تشریف پیراهن و گر نه…

ادامه مطلب

پروانه ای که گرد تو یک بار می پرد

پروانه ای که گرد تو یک بار می پرد از شاخسار شعله شرروار می پرد ژولیده موی باش که سر می دهد به باد هر…

ادامه مطلب

عیب صاحب هنران چند به بازار آری؟

عیب صاحب هنران چند به بازار آری؟ چند ازان گلبن پر گل کف پر خار آری؟ هیچ کس گل نزند بر تو درین سبز چمن…

ادامه مطلب

پر صدا شد چینی افلاک ازفغفور عشق

پر صدا شد چینی افلاک ازفغفور عشق چون شررهر ذره ای بیدار شد از شور عشق دست بیباکی چو حسن ازآستین بیرون کند شمسه دار…

ادامه مطلب

عمر عزیز را به می ناب صرف کن

عمر عزیز را به می ناب صرف کن این آب را به لاله سیراب صرف کن هر کس که زر دهد به زر اهل بصیرت…

ادامه مطلب

پاره های دل گران بر دیده خونبار نیست

پاره های دل گران بر دیده خونبار نیست جای در چشم است آن کس را که بر دل بار نیست غافلان اندیشه از سنگ ملامت…

ادامه مطلب

عمارتی که نگردد خراب، همواری است

عمارتی که نگردد خراب، همواری است گلی که رنگ شکستن ندیده هشیاری است کنون که ابر گهربار و دشت زنگاری است ز خویش خیمه برون…

ادامه مطلب

بیش ازین آتش مزن در عالم ای جان کسی

بیش ازین آتش مزن در عالم ای جان کسی رحم کن بر تشنگان ای آب حیوان کسی می زند بحر از لب خشک صدف موج…

ادامه مطلب

عشقبازان را طرف بسیار پیدا می شود

عشقبازان را طرف بسیار پیدا می شود کار اگر عشق است پر همکار پیدا می شود رخنه در سد سکندر می کند اقبال حسن در…

ادامه مطلب

بیا در جلوه ای سرو روان تا جان برافشانم

بیا در جلوه ای سرو روان تا جان برافشانم بیفشان زلف کافر کیش تا ایمان برافشانم مرو ای آفتاب گرمرو چندان ز بالینم که جان…

ادامه مطلب

عشق صد لخت جگر بر مژه تر دارد

عشق صد لخت جگر بر مژه تر دارد گره افزون خورد آن رشته که گوهر دارد عاشق آن است که پا بر سر افلاک نهد…

ادامه مطلب

بی قراران را ازان یکتای بی همتا طلب

بی قراران را ازان یکتای بی همتا طلب چون شود از دشت غایب سیل در دریا طلب دست خواهش چون صدف مگشای پیش خاکیان هر…

ادامه مطلب

عشق را حاجت به زور بازوی اقبال نیست

عشق را حاجت به زور بازوی اقبال نیست فتح اقلیم قفس جز در شکست بال نیست شرم هشیاری زبان بند شکایت گشته است می اگر…

ادامه مطلب

بی روی تو چشم از همه خوبان نتوان بست

بی روی تو چشم از همه خوبان نتوان بست یوسف چو نباشد در کنعان نتوان بست تا بوی گلی سلسله جنبان نسیم است بر ما…

ادامه مطلب

عشق پنهان باعث روشن روانی شد مرا

عشق پنهان باعث روشن روانی شد مرا روشن این غمخانه از سوز نهانی شد مرا در بلندی، عمر من چون شمع کوتاهی نداشت زندگانی کوته…

ادامه مطلب

بی تزلزل نیست هرکس چون علم استاده است

بی تزلزل نیست هرکس چون علم استاده است عشرت روی زمین از مردم افتاده است تشنه چشمان بحر را سازند در یک دم سراب حسن…

ادامه مطلب

عرق فشانی آن گلعذار را دریاب

عرق فشانی آن گلعذار را دریاب ستاره ریزی صبح بهار را دریاب غبار خط به زبان شکسته می گوید که فیض صبح بناگوش یار را…

ادامه مطلب

بوی سر زلف تو به شیدایی من نیست

بوی سر زلف تو به شیدایی من نیست آوازه حسن تو به رسوایی من نیست هر چند که حسن تو درین شهر غریب است در…

ادامه مطلب

عتاب و لطف می گردد ز ابروی بتان پیدا

عتاب و لطف می گردد ز ابروی بتان پیدا که باشد قوت بازوی هر کس از کمان پیدا چو تار از گوهر و جوهر ز…

ادامه مطلب