غزلیات – صائب تبریزی
از خط دل سیه ز رخش آب و تاب رفت
از خط دل سیه ز رخش آب و تاب رفت مظلوم ظالمی که به پای حساب رفت مشت زری که غنچه ز بلبل دریغ داشت…
زمین ز جلوه قربانیان گلستان است
زمین ز جلوه قربانیان گلستان است بریز خون صراحی که عید قربان است غبار هستی خود را بشو به زمزم اشک که محرم است، ازین…
از حسن خلق رتبه همت زیاده نیست
از حسن خلق رتبه همت زیاده نیست دست و دل گشاده چو روی گشاده نیست فیض فتادگان بود از ایستاده بیش سنگ نشان به راهنمایی…
زلف مشکینت که خون در ساغر ایمان کند
زلف مشکینت که خون در ساغر ایمان کند شانه را در یک سراسر پنجه مرجان کند همچو نرگس دیده خورشید عالمتاب را پرتو آن روی…
از جلوه تو سنگ سبکبال می شود
از جلوه تو سنگ سبکبال می شود آتش ز خوی گرم تو پامال می شود فال نگاه گرم زدن بی مروتی است بر چهره ای…
کاوش مژگان او دل را قیامت زار کرد
کاوش مژگان او دل را قیامت زار کرد خون گرم این مست خواب آلود را بیدار کرد صفحه آیینه از زنگ کدورت ساده بود عکس…
از تماشای پریشان جهان دلگیر باش
از تماشای پریشان جهان دلگیر باش واله یک نقش چو آیینه تصویر باش چو تو بیرون آمدی از بند و زندان لباس سر به سر…
کار سرجوش کند درد ایاغی که مراست
کار سرجوش کند درد ایاغی که مراست پر طاوس بود پای چراغی که مراست نکند شبنم گل ریگ روان را سیراب تر نگردد ز می…
از تحمل خصم را هموار می سازیم ما
از تحمل خصم را هموار می سازیم ما خار بی گل را گل بی خار می سازیم ما نیست چون آیینه در پیشانی ما چین…
قسمتی در خور هرکس چو ز اول دادند
قسمتی در خور هرکس چو ز اول دادند بیقراری به من و خواب به مخمل دادند چون سر از کوچه زنجیر نیارم بیرون؟ که عنانم…
از بوسه ظلم بر رخ جانان روا مدار
از بوسه ظلم بر رخ جانان روا مدار سیلی به روی یوسف کنعان روا مدار جان چیست تا نثار کنی در طریق عشق ؟ این…
قدم از صدق درین مرحله می باید زد
قدم از صدق درین مرحله می باید زد می لعل از قدح آبله می باید زد می شود دانه انگور به مهلت می ناب مهر…
از برای کام دنیا خویش را غمگین مکن
از برای کام دنیا خویش را غمگین مکن پشت پا زن بر دو عالم، دست را بالین مکن نخل نوخیز تو بهر بوستان دیگرست ریشه…
قامتت خم گشت و پشتت بار طاعت برنداشت
قامتت خم گشت و پشتت بار طاعت برنداشت چهره بی شرمیت رنگ خجالت برنداشت شد بناگوشت سفید و بخت خواب آلود تو در چنین صبحی…
از ان در خلوت معشوق بر من حال می گردد
از ان در خلوت معشوق بر من حال می گردد که از چشم سخنگو صحبت من قال می گردد زجوش لاله محضرهاست گرد تربت مجنون…
فکر حاصل ره ندارد در دل آزاده ام
فکر حاصل ره ندارد در دل آزاده ام تخم خال عیب باشد در زمین ساده ام قطره بی ظرفم اما چون به جوش آید دلم…
آدمی پیر چو شد حرص جوان می گردد
آدمی پیر چو شد حرص جوان می گردد خواب در وقت سحرگاه گران می گردد آسمان در حرکت از نظر روشن ماست آب از قوت…
فسرده دل نفس خونچکان نمی دارد
فسرده دل نفس خونچکان نمی دارد زمین شوره گل و ارغوان نمی دارد مپرس راه خرابات را ز زاهد خشک که تیر کج خبری از…
آتشین رویی که شد آیینه دل آب ازو
آتشین رویی که شد آیینه دل آب ازو مرکز پرگار حیرت می شود سیماب ازو نامسلمانی که تسبیح مرا زنار کرد چون دل قندیل می…
فروغ روی تو برقی به خرمن گل ریخت
فروغ روی تو برقی به خرمن گل ریخت که جای نغمه شرار از زبان بلبل ریخت ز سیر باغ نمکسود می شود دلها نمک به…
ابر رحمت با دل و دست گهربار آمده است
ابر رحمت با دل و دست گهربار آمده است چشم پل روشن، که آب امسال سرشار آمده است می زند جوش پریزاد از ریاحین بوستان…
فتح و ظفر ز خودشکنی زیر دست ماست
فتح و ظفر ز خودشکنی زیر دست ماست چون زلف و خط، درستی ما در شکست ماست آشوب عالمیم ز هر مصرعی چو زلف سر…
آب حیات ما ز شراب شبانه است
آب حیات ما ز شراب شبانه است عیش مدام، زندگی جاودانه است عاشق کجا به فکر سرانجام خانه است؟ پروانه را همین بال و پر…
غوطه در خون زند آن چشم که دیدن دانست
غوطه در خون زند آن چشم که دیدن دانست رزق دندان شود آن لب که مکیدن دانست پوست بر پیکر خود چاک زند همچو انار…
پیش قضای حق دم چون و چرا مزن
پیش قضای حق دم چون و چرا مزن در بحر بی کنار عبث دست و پا مزن تا در دل تو داعیه اعتراض هست خاموش…
غنچه خسبانی که از زانوی خود بالین کنند
غنچه خسبانی که از زانوی خود بالین کنند از شکست تن کمند شوق را پرچین کنند گرچه در ظاهر به زیردست و پا افتاده اند…
پیش اغیار از بهار تازه رو گلشن تری
پیش اغیار از بهار تازه رو گلشن تری از دل خود در شکست کار من آهن تری با رقیبان می دهی از کف عنان اختیار…
غم ز دل بیرون مرا کی باده احمر برد؟
غم ز دل بیرون مرا کی باده احمر برد؟ زردی از آیینه هیهات است روشنگر برد تلخ گویان را دهن شیرین کنم از نوشخند بشکند…
پیچ و تاب عشق را نتوان ز جان برداشتن
پیچ و تاب عشق را نتوان ز جان برداشتن نیست ممکن موج از آب روان برداشتن چون صدف من هم ز گوهر دامنی می داشتم…
غضب ستیزه گر و عقل قهرمان در خواب
غضب ستیزه گر و عقل قهرمان در خواب شتر گسسته مهارست و ساربان در خواب گذشت عمر چو آب روان و ما غافل بنای خانه…
پشت دست تو به از آینه روی گل است
پشت دست تو به از آینه روی گل است گرد دامان تو جان بخش تر از بوی گل است شوخی حسن، نگه را هوس آلود…
غبار خط یارم توتیا در آستین دارم
غبار خط یارم توتیا در آستین دارم به دامن نور بینایی جلا در آستین دارم نیند این بسته چشمان لایق تشریف پیراهن و گر نه…
پروانه ای که گرد تو یک بار می پرد
پروانه ای که گرد تو یک بار می پرد از شاخسار شعله شرروار می پرد ژولیده موی باش که سر می دهد به باد هر…
عیب صاحب هنران چند به بازار آری؟
عیب صاحب هنران چند به بازار آری؟ چند ازان گلبن پر گل کف پر خار آری؟ هیچ کس گل نزند بر تو درین سبز چمن…
پر صدا شد چینی افلاک ازفغفور عشق
پر صدا شد چینی افلاک ازفغفور عشق چون شررهر ذره ای بیدار شد از شور عشق دست بیباکی چو حسن ازآستین بیرون کند شمسه دار…
عمر عزیز را به می ناب صرف کن
عمر عزیز را به می ناب صرف کن این آب را به لاله سیراب صرف کن هر کس که زر دهد به زر اهل بصیرت…
پاره های دل گران بر دیده خونبار نیست
پاره های دل گران بر دیده خونبار نیست جای در چشم است آن کس را که بر دل بار نیست غافلان اندیشه از سنگ ملامت…
عمارتی که نگردد خراب، همواری است
عمارتی که نگردد خراب، همواری است گلی که رنگ شکستن ندیده هشیاری است کنون که ابر گهربار و دشت زنگاری است ز خویش خیمه برون…
بیش ازین آتش مزن در عالم ای جان کسی
بیش ازین آتش مزن در عالم ای جان کسی رحم کن بر تشنگان ای آب حیوان کسی می زند بحر از لب خشک صدف موج…
عشقبازان را طرف بسیار پیدا می شود
عشقبازان را طرف بسیار پیدا می شود کار اگر عشق است پر همکار پیدا می شود رخنه در سد سکندر می کند اقبال حسن در…
بیا در جلوه ای سرو روان تا جان برافشانم
بیا در جلوه ای سرو روان تا جان برافشانم بیفشان زلف کافر کیش تا ایمان برافشانم مرو ای آفتاب گرمرو چندان ز بالینم که جان…
عشق صد لخت جگر بر مژه تر دارد
عشق صد لخت جگر بر مژه تر دارد گره افزون خورد آن رشته که گوهر دارد عاشق آن است که پا بر سر افلاک نهد…
بی قراران را ازان یکتای بی همتا طلب
بی قراران را ازان یکتای بی همتا طلب چون شود از دشت غایب سیل در دریا طلب دست خواهش چون صدف مگشای پیش خاکیان هر…
عشق را حاجت به زور بازوی اقبال نیست
عشق را حاجت به زور بازوی اقبال نیست فتح اقلیم قفس جز در شکست بال نیست شرم هشیاری زبان بند شکایت گشته است می اگر…
بی روی تو چشم از همه خوبان نتوان بست
بی روی تو چشم از همه خوبان نتوان بست یوسف چو نباشد در کنعان نتوان بست تا بوی گلی سلسله جنبان نسیم است بر ما…
عشق پنهان باعث روشن روانی شد مرا
عشق پنهان باعث روشن روانی شد مرا روشن این غمخانه از سوز نهانی شد مرا در بلندی، عمر من چون شمع کوتاهی نداشت زندگانی کوته…
بی تزلزل نیست هرکس چون علم استاده است
بی تزلزل نیست هرکس چون علم استاده است عشرت روی زمین از مردم افتاده است تشنه چشمان بحر را سازند در یک دم سراب حسن…
عرق فشانی آن گلعذار را دریاب
عرق فشانی آن گلعذار را دریاب ستاره ریزی صبح بهار را دریاب غبار خط به زبان شکسته می گوید که فیض صبح بناگوش یار را…
بوی سر زلف تو به شیدایی من نیست
بوی سر زلف تو به شیدایی من نیست آوازه حسن تو به رسوایی من نیست هر چند که حسن تو درین شهر غریب است در…
عتاب و لطف می گردد ز ابروی بتان پیدا
عتاب و لطف می گردد ز ابروی بتان پیدا که باشد قوت بازوی هر کس از کمان پیدا چو تار از گوهر و جوهر ز…