غزلیات – صائب تبریزی
به این پستی فراز چرخ جای خویش می خواهی
به این پستی فراز چرخ جای خویش می خواهی سر افلاک را در زیر پای خویش می خواهی سلیمان یافت از ترک هوا زیر نگین…
مرا شکستگی پا به آن جناب رساند
مرا شکستگی پا به آن جناب رساند فتادگی سر شبنم به آفتاب رساند ندوختم نظر از آفتاب عارض او اگر چه خانه چشم مرا به…
به احسان خانه از سیل حوادث رسته می گردد
به احسان خانه از سیل حوادث رسته می گردد در بی خیر در اندک زمانی بسته می گردد تو از کوتاه بینی می کنی اندیشه…
مرا پیمانه کی سیر از شراب ناب می سازد؟
مرا پیمانه کی سیر از شراب ناب می سازد؟ کجا ریگ روان را شبنمی سیراب می سازد؟ سفیدیهای مو گفتم پر و بالم شود، غافل…
بلبل نمی شود به قفس از چمن جدا
بلبل نمی شود به قفس از چمن جدا فانوس، شمع را نکند ز انجمن جدا حیرت مباد پرده بینایی کسی! کز یوسفیم در ته یک…
مرا از لاف نه عجز سخن کوته زبان دارد
مرا از لاف نه عجز سخن کوته زبان دارد زجوهر تیغ من بند خموشی بر زبان دارد نه از منزل خبر دارم، نه از فرسنگ…
بس که مژگان تو بر دیده روشن زده است
بس که مژگان تو بر دیده روشن زده است پرده دیده من کاغذ سوزن زده است خون گل بند ز خاکستر بلبل نشود دشنه ناله…
مدار چشم ازین کور باطنان انصاف
مدار چشم ازین کور باطنان انصاف که گشته است به عنقا هم آشیان انصاف زبس به فرق لگد خوردم و ننالیدم به بردباری من داد…
بس که بیماری عشقم به رگ جان پیچید
بس که بیماری عشقم به رگ جان پیچید ساعدم رشته بر انگشت طبیبان پیچید پیش ازین بحر به دل عقده گرداب نداشت درد از گریه…
محو چون خواهی شد آخر محو آن رخسار شو
محو چون خواهی شد آخر محو آن رخسار شو خاک چون می گردی آخر خاک پای یار شو برنمی دارد گرانی راه صحرای طلب گرد…
برو ساقی که من در جام صهبای دگر دارم
برو ساقی که من در جام صهبای دگر دارم پری در شیشه از آیینه سیمای دگر دارم مرا بگذار چون نرگس خمار آلود ای ساقی…
محتاج کی به نشأه می چشم مست توست؟
محتاج کی به نشأه می چشم مست توست؟ پر خون دهان جام می از پشت دست توست چون تاک در سراسر این باغ و بوستان…
برق ما نگذاشت دود از خار و خس گردد بلند
برق ما نگذاشت دود از خار و خس گردد بلند پیش ما چون ناله اهل هوس گردد بلند؟ تا ز دریا سر برون آورد فانی…
مبند دل به حیاتی که جاودانی نیست
مبند دل به حیاتی که جاودانی نیست که زندگانی ده روزه زندگانی نیست همان ز نامه و پیغام شاد می گردند اگر چه دوستی اهل…
برآورد از نهادت گرد عصیان، گریه ای سر کن
برآورد از نهادت گرد عصیان، گریه ای سر کن اگر دل را نسازی آب، باری دیده ای تر کن ز غفلت چند خواهی روز را…
مأوای تو از کعبه و بتخانه کدام است؟
مأوای تو از کعبه و بتخانه کدام است؟ ای خانه برانداز، ترا خانه کدام است؟ در دیده یکتایی ما خال دویی نیست زنار چه و…
بر کافران خدای جهان گر رحیم نیست
بر کافران خدای جهان گر رحیم نیست چون زلف را ز آتش روی تو بیم نیست بر خاک همچو طایر یک بال می تپد آن…
ما همچو غنچه سر به گریبان کشیده ایم
ما همچو غنچه سر به گریبان کشیده ایم گوی مراد در خم چوگان کشیده ایم خون همچو نافه در تن ما مشک می شود تا…
بر رخ کس نیست رنگ وحدتی در انجمن
بر رخ کس نیست رنگ وحدتی در انجمن به که دارم با دل خود خلوتی در انجمن با خمار کلفت و تنهایی خلوت خوشم نیست…
ما کجا دست آشنا با مهره گل می کنیم
ما کجا دست آشنا با مهره گل می کنیم مشورت چون غنچه با سی پاره دل می کنیم بحر پرشور حوادث در کف ما عاجزست…
بر آن عذار نه زلف مشوش افتاده
بر آن عذار نه زلف مشوش افتاده که موج بر رخ صهبای بی غش افتاده ترا به چشم محال است میکشان نخورند چنین که باده…
ما ز حرف پوچ مانند صدف لب بسته ایم
ما ز حرف پوچ مانند صدف لب بسته ایم چون گهر در خلوت روشندلی بنشسته ایم تنگ نتواند زمین و آسمان بر ما گرفت چون…
بتوان به آه کام دل از آسمان گرفت
بتوان به آه کام دل از آسمان گرفت زور کمان به گرمی آتش توان گرفت می بایدش ز حاصل ایام دست شست سروی که جای…
ما در محیط حادثه لنگر فکنده ایم
ما در محیط حادثه لنگر فکنده ایم در آب تیغ، دام چو جوهر فکنده ایم دستی است کهکشان که به عالم فشانده ایم خورشید افسری…
باشد ز زلف آن رخ چون لاله بی نیاز
باشد ز زلف آن رخ چون لاله بی نیاز از دامن است شعله جواله بی نیاز ماه تمام رابه معرف چه حاجت است ؟ آن…
ما تازه روی چون صدف از دانه خودیم
ما تازه روی چون صدف از دانه خودیم خرسند از محیط به پیمانه خودیم چون غنچه روی دل به خود آورده ایم ما برگ نشاط…
باده گلرنگ شو یا شیشه بیرنگ باش
باده گلرنگ شو یا شیشه بیرنگ باش بوی خون می آید از نیرنگ، بی نیرنگ باش چند در نیرنگ سازی روز گارت بگذرد؟ شبنم بیرنگ…
لنگر درین خراب برای چه می کنی؟
لنگر درین خراب برای چه می کنی؟ در راه سیل خواب برای چه می کنی؟ تعمیر خانه ای که بود در گذار سیل ای خانمان…
باد اگر پرده ز رخساره یار اندازد
باد اگر پرده ز رخساره یار اندازد لرزه بر دست نگارین بهار اندازد آب آیینه ز شرم خط او چون خس و خار هر نفس…
لطف کن مطرب رهی سر کن که بر جا مانده ایم
لطف کن مطرب رهی سر کن که بر جا مانده ایم از رفیقان سبک پرواز تنها مانده ایم مرکز پرگار حیرانی است نقش پای حضر…
با کمال احتیاج از خلق استغنا خوش است
با کمال احتیاج از خلق استغنا خوش است با دهان خشک مردن بر لب دریا خوش است نیست پروا تلخکامان را ز تلخی های عشق…
لب لعلت ز می ناب رباینده ترست
لب لعلت ز می ناب رباینده ترست چشم مخمور تو از خواب رباینده ترست نگه گرم تو از برق سبک جولانتر طرز رفتار ز سیلاب…
با زهر چشم خنده هم آغوش کرده ای
با زهر چشم خنده هم آغوش کرده ای بادام تلخ را چه شکرپوش کرده ای؟ داریم چون قبا سربندت هزار جا ما را چه ناامید…
لب چون صدف به آب گهر تر نمی کنم
لب چون صدف به آب گهر تر نمی کنم گوهر به آبروی برابر نمی کنم شاخ شکوفه ام که سبیل است سیم من با خاک…
با درد خشک ساخته ام، از دوا ترم
با درد خشک ساخته ام، از دوا ترم چشم غبار دیده ام، از توتیا ترم در آفتابروی قناعت نشسته ام از سایبان منت بال هما…
گیرم نقاب دور ز سیمای او کنند
گیرم نقاب دور ز سیمای او کنند کو چشمی آنچنان که تماشای او کنند در اولین نگاه به معراج می رسند عشاق اگر نظاره بالای…
با آب خضر آن خط شبگون برابرست
با آب خضر آن خط شبگون برابرست لفظی که تازه است به مضمون برابرست این نشأه ای کزان لب نوخط به من رسید خاکش به…
گوش گیران قفس را نکهت گلشن بس است
گوش گیران قفس را نکهت گلشن بس است دیده کنعانیان را بوی پیراهن بس است ظلمت شب های غم را لشکری در کار نیست این…
این غافلان که دست به پیمانه می برند
این غافلان که دست به پیمانه می برند از چشم شیر شمع به کاشانه می برند جان چون کمال یافت نمانند در بدن انگور چون…
گمان مبر که بغیر از تو آشنا دارم
گمان مبر که بغیر از تو آشنا دارم بجز تو ره به کجا می برم که را دارم به قدر زخم بود راه شانه را…
این اشک جگرگون چه اثرداشته باشد
این اشک جگرگون چه اثرداشته باشد پیداست که طفلی چه جگرداشته باشد با هردوجهان عشق به یک دل نتوان باخت یک خوشه محال است دو…
گل عذار تو از درد نیمرنگ مباد!
گل عذار تو از درد نیمرنگ مباد! به خنده تو ز تبخاله جای تنگ مباد! مباد نبض تو چون موج مضطرب هرگز میان طبع تو…
ای که از بی بصران راه خدا می طلبی
ای که از بی بصران راه خدا می طلبی چشم بگشای که از کور عصا می طلبی ای که داری طمع وقت خوش از عالم…
گفتار تو شهدی است که جانها مگس اوست
گفتار تو شهدی است که جانها مگس اوست رفتار تو سیلی است که دل خار و خس اوست هر ناله که از دل ز سر…
ای زمین از سبحه ذکر تو کمتر دانه ای
ای زمین از سبحه ذکر تو کمتر دانه ای از خرابات تو مهر گرمرو پیمانه ای از جلالت برق عالمسوز در هر خرمنی وز جمالت…
گریه ابر بهار از دل پر درد من است
گریه ابر بهار از دل پر درد من است چهره زرد خزان از نفس سرد من است به چه تقریب مه از هاله حصاری شده…
ای روشن از فروغ تو چشم چراغ ها
ای روشن از فروغ تو چشم چراغ ها پر گل ز جوش حسن تو دامان باغها نوروز شد که جوش زند خون باغ ها از…
گردی است صبح ازنفس راستین عشق
گردی است صبح ازنفس راستین عشق داغی است مهر از جگر آتشین عشق قفل درنشاط و سرورست قاف عقل دندانه کلید بهشت است شین عشق…
ای دل از دشمن خاموش حذر باید کرد
ای دل از دشمن خاموش حذر باید کرد از گزند می بی جوش حذر باید کرد بیشتر کار کند تیغ چو لنگر دارست از دعای…
گرچه آن سرو روان در همه جا می باشد
گرچه آن سرو روان در همه جا می باشد نیست ممکن که توان یافت کجا می باشد خلق را داروی بیهوشی حیرت برده است ورنه…